قربانیان آینده

اگر بخواهیم تعریف نزدیک‌به‌واقعی از آینده داشته باشیم، آن را چگونه باید بیان کنیم؟ شاید منظورمان از آینده بیشتر این باشد که امری را در ذهن داریم که تحقق، پدیدار شدن یا تحول خاص –خوش‌آیند یا بدآیند- آن امر بنابر محاسبات و حدسیاتی که داریم، در تجربه‌هایی که تاکنون داشته‌ایم، اتفاق نیفتاده باشد اما اتفاق آن در هر حالت، یک مسأله‌ی اجتناب‌ناپذیر تلقی گردد. یعنی آن منظوری که در پس استفاده از مفهوم «آینده» اراده می‌کنیم، در واقع رخدادی باشد که شخصاً آن را تجربه نکرده‌ایم ولی ممکن است زمانی آن رخداد به تجربه درآید. می‌توان برای بیان حالت این رخداد از تعبیر «معلق‌بودگی» هم استفاده کرد؛ رخدادی که وقوع آن مربوط به زمانی جدا از زمان کنونی و در حال تجربه‌ی ما باشد. محتوای ایجابی این تبیین بیان‌گر این است که ما «زمان» را همیشه از طریق و به‌واسطه‌ی رخدادها در حوزه‌ی امور واقع –که عنوان مصداق تحول در طول زمان را به آن رخدادها می‌دهیم- فهم می‌کنیم.
این تبیین اما، صرفاً یکی از تبیین‌های بی‌شمار ماست که از مفاهیم و پدیده‌ها و از میان آن‌ها از مفهوم آینده ممکن است داشته باشیم. نقصی که این تبیین با خود حمل می‌کند، همچون هر تبیین و تعریف ممکن دیگر، آشکار و بدیهی است؛ امری که در حوزه‌ی علوم انسانی نه پرهیز کردن از آن ممکن است و نه تلاش برای گریز از آن می‌تواند سودی برای ما داشته باشد. مضمونی که این سخن با خود دارد، چیزی بیش از یک توجیه صرف است. بدین‌معنا که اگر ساختار و نظام قواعد در پیدایش و بسط علوم انسانی و طبیعی را یک امر بدیهی و ناگزیر بدانیم طوری‌که نظم‌مندی و قوام‌یافتگی این علوم را مشروط به رعایت آن قواعد کنیم، در آن‌صورت برای علوم انسانی هیچ قاعده‌یی جز عدم قطعیت و تعین‌ناپذیری نمی‌توان یافت. پیامی که این قاعده برای ما دارد، این است که سخن گفتن از صدق و کذب مطلق در علوم انسانی و تلاش برای ارزش‌دهی موضوعات و مفاهیم در این علوم بر مبنای اصل اثبات یا ابطال‌پذیری، چیزی است از اساس محال و گزاف.
نخ‌نماترین نقصی را که در تعریف فوق از آینده می‌توان نشان‌دهی کرد، این است که آینده یک امر گشوده، نامعلوم از حیث چگونگی به تجربه درآمدن و در نهایت یک امر معلق است؛ اما این تعریف در کنار این‌که وقوع آن را یک حقیقت اجتناب‌ناپذیر در نظر می‌گیرد، از چگونگی و چرایی آن وقوع چیزی برای ما نمی‌گوید. این ابهام می‌تواند در نفس خود نقطه‌ی تاریک و مشکوک دیگری هم داشته باشد. آن نقطه‌ی تاریک این است: انسانِ منتظر وقوع آینده چه باید بکند؟ یعنی نقشی که می‌تواند این انسان در به‌تجربه درآمدن آینده داشته باشد، چیست، چه باید باشد؟ این‌جاست که ناتوانی ما در صورت‌بندی نقش و کارکرد انسان در دل آینده یا امر آینده‌دار، آشکار می‌گردد. چون این‌بار نمی‌توانیم آن‌گونه که خودِ مفهوم آینده را برای خویش با دست‌ودل‌بازی تمام تعریف و فهم‌پذیر کردیم، نقشی که می‌توانیم در متن این تعریف به عهده بگیریم را تعیین کنیم.
شاید ضعفی که در این مورد از جانب ما بروز می‌کند، چیزی باشد که دامنه‌ی آن فراتر از ضعف زبانی ما برود. یعنی هنگامی که از تعیین نقش و جایگاه خود در تجربه‌پذیری آینده با آن مفهومی که خود از آینده به‌دست دادیم، اظهار ناتوانی می‌کنیم، ممکن است این ناتوانی یک عارضه‌ی زبانی و معرفتی صرف نباشد و بیشتر از آن، برگردد به نفس تجربه، تجربه‌ی ویران. می‌شود این سخن را با ذکر یک نمونه، ساده‌تر بیان کرد: امیر حبیب‌الله کلکانی پس از هشتادوهفت سال، دو روز قبل بار دیگر به خاک سپرده شد. اینک، اگر این موضوع را به‌مثابه یک تجربه در نظر گرفته و بخواهیم برای آن مفهوم‌سازی کنیم، چگونه باید دست به این کار بزنیم؟ برای این‌که بتوانیم این مسأله را بهتر درک کنیم و برای فهمی که در این مسأله به‌دنبالش هستیم نشانه‌های بیشتری جمع کنیم، لابد می‌رویم به سراغ نیت آن کسانی که این کار را کرده‌اند. ادعا یا توجیهی که آن‌ها با خاک‌سپاری مجدد امیر حبیب‌الله داشتند، همچون بسیاری از مدعیاتی که همه‌روزه می‌شنویم، تلاش برای استقرار عدالت قومی بوده است. تلاش برای عدالت، یعنی عدالتی که اکنون وجود ندارد و ما می‌خواهیم بعد از این آن را داشته باشیم. متوجه می‌شویم چیزی که سوای این اموری که در حال وقوع‌اند یا از جریان آن‌ها حرف می‌زنیم بلافاصله به‌میان آمده، چیزی است که تاکنون آن را نداشته‌ایم: آینده. معنای تلاش برای برپایی عدالت یا هر مفهوم دیگر، این است که وقوع یا تحقق آن مفهوم را در زمانی باید تجربه کنیم که به‌سوی آن زمان روانیم؛ یعنی آینده. پس ظاهراً ما برای آینده تلاش می‌کنیم.
نتیجه‌یی که می‌توان از این مورد گرفت، در دو سمت خود را نشان می‌دهد: برجستگی نقش ما در تحقق آینده و تجربه‌پذیری آن؛ درست همان دو مسأله‌یی که ما به‌دنبال رد و نقد آن‌ها هستیم. حقیقت اما این است که این نتیجه را ما قبل از ختم مرحله‌ی نهایی ماجرا گرفته‌ایم. چگونه؟ دفن مجدد امیر حبیب‌الله، گذشته از دیگر مسایل جنبی، ادعای بزرگی را که در بطن خود حمل می‌کند، عدالت برای آینده است. ظرافت مسأله درست در همین‌جا نهفته است: ادعا به تجربه وابسته است و تجربه‌ی دفن مجدد امیر حبیب‌الله، یک تجربه‌ی کاملاً خنثا و مرده است. در واقع جسد امیر حبیب‌الله و یارانش در این موقعیت، منزلت محوری را یافته است که داعیه‌داران دفن مجدد حول آن محور، به‌صورت غریبی، زمان را دور زده و در پایان بر نقطه‌یی ایستاده‌اند که هشتادوهفت سال قبل تجربه شده بود. نباید به ظاهر مسأله چسپید. عمقش اما این است که ما راز و رسم مواجهه با آینده را هنوز درنیافته‌ایم و به‌لحاظ عقلانیت تجربی، در زمانی زندگی می‌کنیم که امیر حبیب‌الله کلکانی بار اول به خاک سپرده شده بود. این یعنی ویرانی تجربه. ما نیاموخته‌ایم و پی‌آیندی که این نیاموزی برای ما دارد، این است که همچنان ناآگاهانه با آینده روبه‌رو می‌شویم. زیرا اساس مشکل در واقع این است که خوانش ما از زمان خوانشی نارسا و نادرست است و نادرستی خوانش از زمان ناگزیراً فهم‌ناپذیری امر آینده را با خود دارد. موردی که از آن یاد می‌کنیم، یعنی خاک‌سپاری مجدد امیر حبیب‌الله، در واقع چیزی نیست جز تجربه کردن یک نوستالژی نه‌چندان گوارا؛ به این دلیل که این تجربه هیچ‌گاهی در مواجهه با آینده دست ما را نخواهد گرفت و بر این مبنا، آینده کماکان آن ابهام و تعین‌ناپذیری و معلق‌بودگی خود را حفظ می‌کند. بدین‌سان، مایی که چیزی از چگونگی وقوع آن نمی‌دانیم و سرمست از تخیلات خنثا با سلاح مرده‌ها به سوی آینده می‌رویم، همه قربانی آن می‌شویم، قربانی آینده. کسانی‌که نمی‌توانند از گذشته فاصله بگیرند و یا نمی‌دانند چگونه باید این کار را بکنند، برای همیشه قربانی آینده خواهند بود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *