کمکم جنبهها و ارزشهای مثبت انسانی در کشور عزیز ما به بحران تبدیل میشود. یکی از ارزشهایی که هر انسانی میتواند آن را باخود داشته باشد، امیدواری است. انسانی که امید ندارد، به باور 99 درصد مردم افغانستان، همسایهی شیطان است. من علمالامیدم زیاد بالا نیست، اما فکر میکنم همین امیدواری، همین گوهر گرانبها هم دارد آهستهآهسته در کشور عزیز ما به یک بحران تبدیل میشود، اگر تا حالا نشده باشد. با چند مثال خدمتتان وضاحت میدهم.
بگذارید از انتحار و انفجار در کابل شروع کنیم. هر باری که انتحاری به کابل رسانده میشود و منفجر میشود و در آن مردم کشته و زخمی میشوند، مقامات و مسئولین ما آن را محکوم کرده و بسیار جدی امیدوار میشوند که این انتحاری، آخرین انتحاری باشد و از این پس هیچکسی در انتحاری یا انفجار، جانش را از دست ندهد و زخمی هم نشود. اینکه امروز یا فردا انتحار شود یا انفجاری صورت گیرد، شما غیر از امیدواری به پایان انتحار و انفجار از سوی حکومت نخواهید دید.
در مرتبهی دوم مبارزه با فساد است. از آنجاییکه جامعهی جهانی کمکهای خویش را به مبارزه با فساد مشروط کرده، حکومت افغانستان برای مبارزه با فساد هر ازگاهی یک کمیسیون تازه، یک نهاد تازه، یک مرکز تازه و تشکیلات تازه ایجاد میکند و میگوید که امیدواریم با ایجاد این مرکز و آن نهاد و تشکیلات، بتوانیم با فساد مبارزه کنیم و تعهد خویش به جامعهی جهانی را محقق کنیم. اما همین تشکیلات و نهاد و مرکز که به کار شروع کرد، اولین کاری که میکند فساد است. همین چند هفته پیش، رییس شورای ولایتی هرات را با آنهمه اتهام سنگین ممنوعالخروج کردند، اما وقتی دیدند که او مثل فیل زور دارد، فوراً از او معذرت خواستند و حکمهای صادره را باطل اعلام کردند. با اینهمه، بازهم امیدوارند که فساد کاهش پیدا کنند.
در مرتبهی سوم، امیدواری در متن جامعه است. شما از هر کسی در شهر کابل بپرسید که اوضاع چطور است؟ خواهند گفت که والله اوضاع خرابه. امیدوارم اوضاع تغییر کند و خوب شود، ورنه این شهر به زودی گورستان ملی همهی ما خواهد شد. اگر از کار بپرسید، شکایت دارند و امیدوارند که وضع کاروکسب خوب شود. از امنیت بپرسید، همه امیدوارند که امنیت برقرار باشد. در حالیکه نه طرحی برای خوبشدن کار وجود دارد و نه هم تلاش کافی برای تامین امنیت.
در مرتبهی چهارم، همین چند وقت پیش مادری را دیدم که کسانی فرزند کوچکش را برای پول اختطاف کردهبودند. از قرار صحبتها، اختطافچیها امیدوار بودند که پولی بهدست بیاورند و مادر آن کودک، امیدوار بودد که فرزندش سالم به خانه برگردد. در این میان امیدواری کودکی که در چنگ اختطافچیها بود و امیدواری نیروهای امنیتی را نمیتوان حدس زد. از کودک را بهخاطر کودکیاش و از نیروهای امنیتی را به خاطر چیزشان…
در مرتبهی پنجم، همه امیدواریم پاکستان دست از مداخلات خونبارش در افغانستان بردارد، اما میبینید که بر نمیدارد. همه امیدواریم که ایران با مهاجرین رفتار انسانی داشته باشد، اما میبینید که ندارد و همینطور باقی امیدوارهای خارجیمان که محقق نمیشود.
در مرتبهی ششم، خلص کلام؛ رییسجمهور امیدوار است که اوضاع خوب شود، معاونینش نیز! رییس اجرائیه امیدوار است غنی او را تحویل بگیرد، معاونینش نیز! وزرا هم امیدوارند که اوضاع خوب شود، وکلا نیز! مردم هم امیدوارند اوضاع خوب شود. اما میبینید که چندان نتیجه نمیگیریم. در کنار این همه امیدواری، برنامههایی وجود دارند که طراحان و مجریانش، بدون اینکه امید خالی داشته باشند، برایش وقت میگذارند و انرژی مصرف میکنند و نتیجه هم میگیرند. نمونهاش، تغییر مسیر برق از بامیان به سالنگ. انحصار صلاحیت و قدرت. تولید بحران یکی پی دیگر.
در مرتبهی اخیر، امیدوارم (ببخشید، وقتی کاری از من ساخته نیست، مجبوراً باید امیدوار باشم) وقتی این نوشته را میخوانید، به ریش من نخندید. به ریش خودتان بخندید که مثل من یکی از قربانیهای اینهمه امیدواری میانتُهی هستید. حالا شما بگویید که آیا امیدواری تا هنوز به بحران تبدیل شده یا کم مانده که به بحران بیانجامد؟!