(سفر به دایکندی)
مرتضی برلاس
از راه رسیدهام. اکنون در اتاقی که سراسر با پرده پوشیده شدهاست، پای خود را دراز کردم و مینویسم. چند صد کیلومتر راه، از کابل تا نیلی آمدهام. کمخوابی و خستگی تمام وجودم را گرفته و احتمالاً بهزودی بهخاطر تبدیل هوا و خوراک مریض شوم.
سفر از راه بامیان کار دشواریست. از آنجا که امنیت راه، به پل صراط میماند و رسیدن و نرسیدنات مشخص نیست. راه دور است و خطرهای ناشی از تصادم و سقوط هم بسیار. با اینحال به بامیان رسیدم. به سرزمین بودا. به سرزمینی که در حالحاضر کچالوهایش را از زیر خاک بیرون میکشد. و دشتها و کوهپایهها پُر است از بوجیهای سفیدی که مملو از کچالوست. قدم به مرحلهی بعدی سفر میمانیم. راهی طولانی را تا نَیَک (مرکز یکاولنگ) در پیش داریم. میرویم و به لطف برادران کافر ما از کشور دوست، کوریای جنوبی، این جاده آسفالت است و تکانخوردنهای ما هم کم.
نَیَک، سرزمین سوختهیی که میزان زیادی از غمهایش را با بیرقهایی که بر سر گور دستهجمعی قربانیان فجایع طالبان افراشته است، نشان میدهد. سرزمینی که بادهایش هم گونههایت را به سختی لمس میکنند و قیلوقال و صدای آتشسوزیها در گوشهایت نجواگرِ درد بزرگی میشوند. ماندن در این بازار دل میخواهد. دلی کلان به وسعت یک قتلعام. ما گذر کردیم.
کوتل دیوالی و کوتل شاتو در راه ماست. کوتلهای بس بزرگ، با مناظری دیدنی. به سمت ولسوالی پنجاب میرویم. سرزمینی محروم که مردمانی سختکوش دارد. از پنجاب که گذشتیم، ورس در راه ماست. مرکز ورس، زمانی مرکز یکی از قدرتهای هزارستان بود. جاییکه در بیشتر حکومتهای شاهی هم مورد توجه بودهاست و بهعنوان یکی از مراکز مهم تلقی میشده است. در مرکز ورس، شفاخانهیی است که بسیاری از مریضها از راههای دور به آنجا منتقل میشوند. آبشاری که حالا خشکیده، در مرکز ورس وجود دارد. آبشاری که بهنظر میآید حدود 30 متر قد داشته باشد. میگویند در زمان ظاهرشاه، کسانی را که محکوم به اعدام میشدند، با دست و پای بسته، از فراز آن آبشار به پایین میانداختند.
به کوتل قوناغ رسیدیم. کوتلی مشهور. شهرتاش را هم بهخاطر آمارهای مرگ مسافرین کسب کرده. سرد و پیچوخم کانرهایش آدم را میترساند. بلند است و سختگذر. مرز میان بامیان و دایکندی. جاده از طرف بامیان تا حدی بهتر شده و در سطح درجه دو تا سر کوتل کار شده است. اما همین که وارد محدودهی دایکندی میشوی موجی از وحشت و ترس بدنت را فرا میگیرد. آهستهآهسته وارد سرزمین گلبادام میشوی. قریهی پای بوم، بعداً کته سِو (سیب)، گرگی، غرغره، سیاه دره، بازار جوز. و همینطور پیشتر و پیشتر. از اینجا بهبعد، محدودهیی که بیشتر از 17 هزار کیلومتر مربع را در بر میگیرد، دایکندی نام دارد و بیش از ششصد و سی هزار نفر در این محدوده زندگی میکنند.
نان شب را در منطقهیی در ولسوالی ورس خوردیم و آمدیم. شب در راه بودیم و ساعت پنج صبح به بازار چبراسک ولسوالی «شارستان» رسیدیم. بازاری که بزرگ است و شهرتاش ولسوالیهای شارستان و میرامور را فراگرفته است. از کابل، موتر مستقیم پیدا نکرده بودم. مقصد این موتر تا همینجا بود. ساعتی را خوابیدم و دوباره با موتر دیگری راه به سوی نیلی بردم. پیش از این از القان پیشتر نرفته بودم. جذابیت خاصی داشت، دیدن سرزمینی که هنوز ندیدهام.
راه آمدیم. از بازار القان که رد شدیم به منطقهیی رسیدیم که «سیاهبغل» نام داشت. سرک از بلندای کوه میگذشت و درههایی عمیق را نشانمان میداد. میگفتند در سیاهبغل، حادثههای وحشتناکی رخ داده است. حداقل در سال، چندینبار وسایط نقلیه به دره سقوط میکنند و جان بسیاری را میگیرند.
دریای لزیر، در آخرین قسمت شارستان موقعیت دارد. جایی که ولسوالی شارستان و مرکز از هم جدا میشوند. آب زیادی در این دریاست و مثل سایر رودبارهای دایکندی از این ولایت خارج میشود، بدون اینکه حتی ذرهیی استفاده از آن صورت بگیرد.
کمکم به سنگهای عجیبی برمیخوریم که اشکال جالبی دارند. شکلهایی که نمیتوان روی آن نام گذاشت. نه دایرهاند، نه مربع و… فقط منحنیهای سختی هستند که گویی سر از خاک بیرون کردند و درجا خشکشان زده است. اینجا سرزمین سنگهاست. نیلی، مرکز ولایت دایکندی در قلب افغانستان. جایی که رسیدن به آن نیازمند دو روز راه رفتن دارد.
وارد نیلی شدهام. یک قسمت بازار و یک قسمت شهرک. قسمت بالایی نیلی که بیشتر ادارات دولتی از جمله ساختمان ولایت در آن موقعیت دارند، مشهور به شهرک است. قسمتی که تقریباً هموار است و خانهسازیهای زیادی در آن به چشم میخورد. قسمت پایینی اما، همان بازار قدیمی نیلی است که حالا چند رسته (راسته) دارد. در کل منطقهیی پهن و احاطه شده با کوههای بلند.
در شهرک، میدانی است به نام «میدان گلبادام» این میدان تقریباً نماد دایکندی شده است.
حال به اتاق دوستان رسیدم. همانی که سراسر پرده دارد و دوستانی در آن زندگی میکنند، بهتر از آب روان. مینویسم…
از شمال نیلی جادهیی به ولسوالیهای سنگتخت و اشترلی میرود. از جنوبش جادهیی به شارستان و میرامور و جادهیی بهسوی کیتی. جادههای کوچکی هم هستند که قریههای اطراف نیلی را به مرکز وصل میکنند. گویی شریانها و رگهای زیادی به قلب دایکندی میرسند و این قلب میتپد، اما این رگها خاک گرفتهاند. میان بازار نیلی و شهرک، سرک کوتاهی وجود دارد که چند سال پیش قیر شده بود. این سرک حالا اما، آنقدر تکهتکه است که وقتی از آن گذر کنی، جادههای خامه را فراموش میکنی. گویا ملل متحد هزینهی ساخت این سرک را داده بوده و سالها پیش این جاده از سوی شهرداری نیلی به دست ساخت سپرده شده، اما پس از چندی تکهتکه شده است.
زنان و دختران
کوتاهنبشتهیی در فیسبوک گذاشته بودم با عنوان «زنان و دختران نیلی». آن نوشته از این قرار بود: «در این چند روز چیزهای جالبی در اینجا میبینم. چیزهایی که در ولایتهای دیگر و حتا در کابل هم دیده نمیشود. زنان بسیاری در نیلی رانندگی میکنند؛ بدون هیچ دغدغهیی. جسورانه فرمان را در پیچوتاب منحنی سرکهای این شهر میچرخانند و به مقصد میرسند.
فاصلهی اندکی میان مرکز ولایت و بازار نیلی وجود دارد. در این فاصله مردان موترسایکلسوار، مسافر میبرند. چند بار دیدم که زنان و دختران نیلی بدون هیچ پروایی با این موترسایکلها رفتوآمد میکنند.
دختران زیادی در دانشگاه ناصر خسرو و مرکز تربیهی معلم دایکندی درس میخوانند. آنها بهدلیل دوری راه، مجبورند در نیلی زندگی کنند. همینجا اتاق دارند و همیشه پس از چند ماه به خانه که در ولسوالیهای دوردست است میروند. پولیس زن نیز زیاد به چشم میخورد. امری که بر غرور آدمی میافزاید. امیدوارم این روند ادامه داشته باشد. باز هم می نویسم…».
علاوه بر تمام اینها، به نظر میرسد اوضاع بانوان سرزمین گلبادام، بهتر از دیگر نقاط است. زنها با آزادی و با راحتی بیشتری زندگی میکنند. در پای نیلی، شهرکی بهنام «شهرک لیلا» وجود دارد. وقتی نام این منطقه را شنیدم برایم جالب بود و به پای نیلی رفتم. گویا شخصی بهنام لیلا، صاحب آن زمینها بوده است و بعد از فروش این زمینها و ساخته شدن آنها توسط مردم، این شهرک بهنام شهرک لیلا شهره شده است. این امر و دیگر چشمدیدهای من در این ولایت نشان میداد که مردم آنجا بهدور از تعصبات مذهبی، از نام گرفتن خانمها هراسی ندارند و خانمها نیز از بردن نام خود شرم نمیکنند. همگی به نام همدیگر را میشناسند و صدا میزنند.
حدود چهار هزار کارمند ادارات دولتی در دایکندی مردها هستند و خانمها نیز در این ولایت بیشتر از 1500 کارمند دارند. این آمار نشان میدهد که خانمها در ادارات دولتی نیز سهم قابل توجهی دارند.
بادام
به جرأت میتوانم دایکندی را با نام «سرزمین گلبادام» معرفی کنم. غرس و تجارت بادام در دایکندی، یکی از مسایل مهم مردم تلقی میشود. بادام، گوهری است که بدون آن زندگیِ اهالی اینجا با مشکلات زیادی روبهرو میشود. بادام، سرمایهی خفتهی مردمان اینجاست. اکثر اهالی دایکندی با بادام سروکار دارند و بیشترین تولید بادام دایکندی، بادام سنگکی است. بادامی که یک سیر (7کیلو) آن حدود 900 افغانی قیمت دارد. البته انواع زیادی از بادام در دایکندی تولید و بهرهبرداری میشود. مثلاً بادام نوع ستاربایی کفمل، بادامی است که سیرانه 6000 هزار افغانی به فروش میرسد و در همین جغرافیا تولید میشود. علاوه بر اینها دایکندی، کشته، قروت، عسل و میوههای تر و خشک دیگر را هم صادر میکند، اما بدون شک نقش هیچیک از آنها حیاتیتر از بادام نیست.
معارف
معارف، بزرگترین بخش کار در دایکندی است. بیشتر اهالی دایکندی، یا معلماند یا متعلم. بیشتر از 160 هزار نفر در دایکندی مشغول تحصیلاند که آمار قابل توجهی از آن را دختران تشکیل میدهند. 377 باب مکتب در این ولایت فعال هستند و حدود 3000 نفر معلم در این ولایت مصروف تدریساند که باز هم حدود نیمی از آن را خانمها تشکیل میدهد.
به ریاست معارف میروم. مراجعین این ریاست هم کم از مراجعین در ریاست پاسپورت کابل نیستند. کارمندان این ریاست هم بهتنهایی چند برابر کارمندان تمامی ادارات دولتی در دایکندی هستند. خلاصه شور فراگرفتن دانش در چهرهی تمامی مرد و زن اینجا پیداست.
با اینهمه دانشگاه دولتی در دایکندی وجود ندارد. بهجز یک تربیهی معلم که هنوز هم ساختمان ندارد. تنها دانشگاهی که در دایکندی فعال است، دانشگاه خصوصی ناصر خسرو است که در سه ولسوالی دیگر هم نمایندگی دارد و تعداد زیادی از دانشجویان در آن مشغول تحصیلاند.
بعد از این دوباره به سمت ولسوالیهای شارستان و میرامور رفتم. ولسوالیهایی که جمعیت زیادی دارند و از حق هم که نگذریم جمعیت تحصیلکردهی بیشتری. و چند روز دیگر هم دوباره به نیلی و اطراف آن رفتم و دوباره کابل و دوباره شلوغی و گیرودار.