نخستین معلم من برادرم بود؛ استاد علیجان قاسمی. او سیوسه سال پیش معلمی را آغاز کرد و در تمام سالها و ماهها و هفتهها و روزها و ساعتها و دقیقههای معلمیاش به عشق خود، به پرورش فکری فرزندان مردم، وفادار ماند و هر روز با اشتیاق و سرسختی سر ِ صنف رفت و با تبسم و مهربانی و شکیبایی درس داد. و هنوز، پس از سه دهه کار ِ دشوار، با مهر و کفایت درس میدهد (در سه مکتب). روز معلم را برای او و دیگر معلمان سختکوش تبریک میگویم.
من و او از نظر خصوصیات شخصی شباهت زیادی با همدیگر نداریم؛ او منطقی و صبور و روادار و مهربان است و من غالبا کمحوصله و گرانجان و کژخوی و قضاوتگر. با اینهمه، در یک زمینه شباهت بسیار داریم: دستخط ِ من و او تقریبا یکیاند (البته اگر من کمی دقت کنم و به سبک او ظریف و پاکیزه بنویسم). این شباهت تا آنجاست که جز خود او و من کس دیگری نمیتواند میان دستخطهای ما تفاوتی پیدا کند.
این تفاوت در خصوصیات شخصی را ذکر کردم تا بگویم که هرچند در فرهنگ ما بر این سخن تاکید بسیار میرود که معلمی چیزی شبیه عاشقی است، واقعیت آن است که نقش معلم در شکل دادن خصوصیات روانی و شخصیتی شاگردان آنقدر هم که در جامعهی ما تبلیغ میشود، روشن نیست. به اینمعنا که هزاران عامل دیگر در کاراند تا ما را شخص یا شخصیتی بسازند که هستیم. این توقع که معلمان، حتا خوبترین و قابلترینهایشان، بتوانند آدمهای مهندسیشدهی مطلوبی به جامعه عرضه کنند، توقع غیر واقعبینانهیی است. زیان چنان انتظاری هم این است که بهجای مشخصتر و محدودتر کردن نقش معلم به پرورش فکری کودکان و نوجوانان و جوانان تمام بار پرورش شخصیتی یک نسل را بر دوش معلمان بگذاریم. این مشکل زمانی پیچیدهتر میشود که چارچوب انتظارات یک جامعهی عقبمانده غالبا همان چارچوب فرهنگ سنتییی باشد که قرار است با گسترش دانشهای نو تغییر کند و حتا بازسازی بنیادی شود. آن گاه، جامعهی سنتییی که از معلمان نقش مهمی در بهبود وضع اجتماعی توقع دارد، از همان معلمان میخواهد که پیشفرض نخستین آموزگاری (یعنی تغییر وضعیت) را نقض کنند و در عوض بهعنوان حافظان نظم فکری و اخلاقی موجود جامعه نقش بازی کنند. در چنین وضعی، کار و نقش معلمان در برابر دستاوردهای فکریشان ارزیابی نمیشود، بل در برابر قابلیتشان در نگهداشتن نظم اخلاقی موجود ارزیابی میشود.
حال، زمان آن رسیده که سطح انتظاراتمان از معلمان را در دو ساحت تصحیح کنیم: یکی این که کارشان را عمدتا در چارچوب تغییرآوری فکری و پرورش ذهنی شاگردان ارزیابی کنیم. دیگری، خودمان را از نگرش غالب اخلاقمدار سنتی وارهانیم و بار مسئولیت خانواده و نهادهای دیگر اجتماعی را یکسره بر شانهی معلمان نگذاریم.