تحولات اخیر در کشور موجی از نگرانیها را نسبت به آینده برانگیخته است. مسالهی اصلی اکنون چگونگی حفظ وضعیت موجود و جلوگیری از سقوط در کام هرجومرج و جنگهای داخلی میباشد. اختلاف میان سران حکومت، یارگیریهای سیاسی و جبههبندیهای جدید در میان نیروهای سیاسی، گسترش دامنهی ناامنیها و موج گستردهی نارضایتی از حکومت در میان مردم، پرسش جدییی را نسبت به موضوع ثبات سیاسی در کشور مطرح کرده است. مجموعهی تحولات سیاسی و اجتماعی در طی دو سال گذشته کشور را بهشکل ناامیدکنندهیی، در مسیر نامعینی به حرکت درآورده است. ظاهراً تمامی نشانهها حاکی از آن است که کشور بهسوی یک آشوب بزرگ سیاسی به پیش میرود. در حالیکه در آغاز شکلگیری نظام جدید امیدواریهای زیاد برای پایان نزدیک به نیم قرن جنگ و خشونت در کشور شکل گرفته بود، اکنون این امید از بین رفته است و مردم نشانههای جدی از ظهور موج دوم بیثباتیهای سیاسی در کشور را با تمام وجود احساس میکنند.
در اینجا تلاش میشود تا دینامیکهای جنگ داخلی و بیثباتی سیاسی در کشور به بحث گرفته شود. اینجا یک محرک و یا یک عامل مشخص برای ظهور جنگ و بیثباتی سیاسی در کشور مطرح نیست، بلکه سلسله متغییرهای زیادی میتوانند در بروز چنین مسالهیی نقش داشته باشند. طرح روشمند و سیستماتیک این بحث از حوصلهی این نوشتار خارج است، با اینوجود تلاش شده تا با استفاده از مفاهیم نظری و شاخصهای معتبر برای تحلیل این موضوع استفاده شود.
دینامیکهای بیثباتی سیاسی
جنگهای داخلی و بیثباتیهای سیاسی اغلب محصول نظم حاکم بر جهان پس از جنگ جهانی دوم میباشد. رقابت میان دو بلوک شرق و غرب، رهایی کشورهای تحت استعمار و گسترش موج دموکراسیخواهی در جهان، با گسترش جنگهای داخلی و فروپاشی نظم سیاسی در بسیاری از کشورها به همراه بوده است. در طول این دوران بخش عمدهی منازعات در جهان را منازعات داخلی تشکیل میدهد و شمار کشتگان و آوارگان جنگهای داخلی، به مراتب بیشتر از شمار قربانیان جنگهای رودررو میان دو کشور مستقل میباشند. شرایط حاکم بر نظام بینالملل و موج برخواسته از آن با اثرگذاری روی کشورهای ضعیف نقش مهمی در شکلدهی به منازعات و بیثباتیهای سیاسی در کشورها داشته است. البته، این به معنای آن نیست که زمینههای داخلی و ساختارهای اجتماعی و منحصربهفرد کشورها در این زمینه اثرگذار نبودهاند و سهمی در این بیثباتیها نداشتهاند. دینامیک بیثباتی سیاسی در کشورها، معمولا ترکیبی از عوامل و زمینههای داخلی و عوامل بیرونی است که مجموعا راه را برای وقوع منازعه و بیثباتی سیاسی فراهم میآورند.
افغانستان در طول نیم قرن گذشته بیشترین تاثیر را از شرایط حاکم بر نظام بینالملل پذیرفته است. این کشور از یکطرف کانون گرم رقابت میان دو قدرت مهم جهانی بوده است، از طرف دیگر شرایط داخلی که محصول نظامهای ضعیف و ناکارآمد، استبداد و انحصار قدرت سیاسی و در سوی دیگر آن ساختارهای اجتماعی متکثر، مطالبات حقطلبانه، تجددخواهی و نوسازی بوده است، همواره بیثبات، متشنج و درگیر جنگ و منازعه باقی مانده است. ثبات نسبییی که در طول یکونیم دههی گذشته به لطف حمایتهای خارجی در کشور شکل گرفته بود، دوباره کمکم از بین میرود و دینامیکهای جنگ داخلی و بیثباتی سیاسی دوباره بازتولید میشوند. در اینجا هریک از این محرکها و زمینههای بیثباتی سیاسی بهشکل مختصر مورد بحث قرار میگیرد و در نهایت به این پرسش کلی که «آیا موج جدیدی از بیثباتیهای سیاسی در راه است»، پاسخ گفته خواهد شد.
ضعف نظام سیاسی و ضعف حاکمیت: نظام سیاسی ضعیف و عدم حاکمیت قانون از زمینههای اصلی جنگ و منازعه در یک کشور میباشد. در بسیاری از نظریهها، این دو امر بهمثابهی عوامل اصلی و نهتنها زمینهساز جنگهای داخلی مطرح میباشند. این بحث در دو زمینه قابل طرح است. یکی نظام سیاسی ضعیف با ساختارها و ظرفیتهای محدود که توان جذب نیروهای سیاسی را ندارد و دیگری ضعف حاکمیت است که دولت نمیتواند خدمات لازم را برای شهروندان فراهم کند و قوانین را به گونهی درست تطبیق کند. مطالعات تاریخی و تجربی نشان میدهند که احتمال وقوع جنگ داخلی در کشورهایی با نظام سیاسی ضعیف و حاکمیت لرزان و بیاقتدار به مراتب بیشتر است، زیرا هر دو عامل کنترل حکومت مرکزی را بر جمعیت کشور به تقلیل میبرد و بازدارندگی نیروهای سیاسی چالشگر را دشوارتر میسازد. مثالهای زیادی وجود دارند که نشان میدهند آغاز و تکرار هر جنگ داخلی، بهدلیل ضعف نظام سیاسی و عدم حاکمیت مقتدر بوده است.
افغانستان در طول نیم قرن گذشته که همواره در حالت نزاع و بیثباتی بهسر برده است، دارای نظام قوی، پاسخگو و قانونمدار نبوده است. نظام ضعیف کمونیستی، به تعقیب خود جنگهای داخلی دههی هفتاد را بهوجود آورد و مجاهدین و طالبان نتوانستند، اساساً به نظام ساختارمند، قانونمدار و مسئول نزدیک شوند. اکنون نظام جدید نیز در وضعیت مناسبی قرار ندارد. انتقادها از انحصار قدرت، نشانهی تحمل پایین نظام برای جذب نیروهای مختلف سیاسی در جامعه میباشد. خدمات دولتی در بدترین وضع ممکن قرار دارد، ناامنی با گذشت هر روز گسترش مییابد و اقتصاد نیز رو به افول است. افغانستان در میان بیش از صد کشور جهان در بدترین جایگاه در میان کشورهای قانونشکن قرار گرفته و فساد در جامعه بیداد میکند.
این وضعیت عملاً کنترل دولت بر بخش عمدهی جمعیت در کشور را از بین برده است. شکاف میان دولت و مردم رو به افزایش است و مردم دیگر دلیلی برای حفظ نظم موجود نمیبینند. اگر اندک همسویی میان مردم و حکومت تاکنون باقی است بهدلیل آن است که هنوز گزینههای بدیل برای وضع موجود شکل نگرفته و نیروهای سیاسی دیگر وارد عمل نشدهاند. بدون شک این وضعیت نمیتواند ادامه یابد و در صورت عدم اقدام موثر و به موقع دولت، ظهور نیروهای جدید و چالشگر حتمی است.
گروههای چالشگر و نیازهای نوظهور
یکی دیگر از دینامیکهای بیثباتی سیاسی در یک کشور، وجود گروههای متعدد چالشگر و معارض میباشند. هرچه شمار این گروهها بیشتر باشد، امکان جنگ و درگیریهای سیاسی بیشتر است. تعدد گروههای چالشگر در جوامع متفرق و نامتجانس بیشتر از جوامع متجانس است. این گروهها در شرایط ضعف نظام سیاسی و حاکمیت دولت بیشتر از هر وقت فرصت عمل را پیدا میکنند و بیتوجهی دولت به نیازهای نوظهور و مطالبات مردم میتوانند فرصت مناسبی را برای عرض اندام گروههای چالشگر فراهم آورد. البته باید توجه داشت که وجود گروههای متعدد سیاسی در شرایطی که قاعدهی مشخص برای فعالیتهای سیاسی وجود داشته باشد و قواعد بازی هم از سوی گروهها رعایت شود، برای ثبات سیاسی در یک کشور خطرناک نیست، بلکه گروههای چالشگر زمانی تبدیل به عامل بیثباتی سیاسی میشود که قاعدهی مشخص برای فعالیتهای سیاسی وجود نداشته باشد و میکانیزم دستیابی به قدرت و توزیع امتیازات بهشکل نامشروع انجام شود.
افغانستان از این لحاظ بستر مناسبی برای گروههای چالشگر میباشد. وجود گروههای متعدد سیاسی با خواستگاههای متفاوت اجتماعی و مطالبات گوناگون، یکی از عوامل مهم بیثباتیهای سیاسی بوده است. ضعف در نظام سیاسی و عدم ظرفیت لازم برای جذب این نیروها و تلاش مذبوحانهی حاکمیتها برای انحصار قدرت و ثروت، گروههای متفاوت را تبدیل به عوامل بیثباتی سیاسی کرده که در هر فرصتی ممکن است بخش از جامعه را بسیج کرده و کلیت نظام را از حرکت باز بدارند. این وضعیت در دورههای مختلف در افغانستان وجود داشته است و پس از حکومت کمونیستی که افغانستان همواره در معرض بیثباتیهای سیاسی بوده است، این وضعیت به اوج خود رسیده است.
شرایط حاضر نیز به گونهیی رقم خورده است که گروههای متعدد سیاسی در جامعه هرکدام به یک عامل بیثباتی سیاسی در کشور تبدیل شوند. موج گستردهی نارضایتی در میان نخبگان سیاسی، شکلگیری جنبشهای اجتماعی مختلف، نیازهای نوظهور و خواستهای شتابان مردم در یکسو و تلاش حکومت برای انحصار قدرت و به حاشیه کشاندن گروههای قومی و احزاب سیاسی وابسته به آنها، ثبات سیاسی کشور را عملاً به بنبست کشانده است.
سابقهی نبردهای مسلحانه: سابقهی نبردهای مسلحانه در یک کشور انگیزههای روانی جنگ در میان مردم را بالا میبرد. مطالعات تاریخی نشان میدهند کشورهایی که سابقهی نبردهای مسلحانه را دارند بیش از دیگر کشورها گرفتار بیثباتیهای سیاسی و جنگهای داخلی گردیدهاند. نظریهپردازان عمدتاً بر این نکته تاکید دارند که نبردهای مسلحانه با اثرگذاری روی روحیات مردم، عقدههایی را در میان گروههای درگیر ایجاد میکند که فراموشی آن به سالها زمان نیاز دارد. در صورتیکه شرایط برای یک جنگ دیگر در جامعه فراهم شود، زخمهای پوشیده و عقدههای فروخورده ممکن است دوباره سرباز کنند و بهمثابهی یک محرک جدید در جامعه عمل کند.
افغانستان که سالها جنگ داخلی و منازعات سنگین گروهی را تجربه کرده است، از این لحاظ بسیار آسیبپذیر است. عقدههای دیرین و دشمنیها و عداوتهای گذشته هنوز از بین نرفته است. رشد قومگرایی مفرط، جنگ تبلیغاتی و روانی جاری در کشور نشانههای واضح از وجود انگیزههای کافی برای جنگهای واقعی است و اینها عقدههای فروخوابیدهییاند که هر زمان میتوانند فعال شوند.
مداخلات خارجی: نقش مداخلات خارجی در ثبات و بیثباتی سیاسی در کشورها همواره مهم و برجسته بوده است. مطالعات زیاد در این مورد صورت گرفته است و این مطالعات نشان میدهند که عامل خارجی بهگونهی یک دست در کشورها عمل نمیکند. مطالعات نشان میدهند که مداخلهی خارجی در بسیاری از کشورها به برقراری نظم و ثبات کمک کردهاند، در حالیکه در برخی دیگر مداخلات خارجی به تداوم بیثباتی ها و ناآرامیها کمک کرده است. این تاثیر دوسویه تحت تاثیر نظم حاکم بر نظام بینالملل و چگونگی حمایت از گروههای سیاسی در کشورها بوده است. کشورهایی که تحت تاثیر یکی از قطبهای نظام بینالملل بوده است، از ثبات بیشتر برخوردار بودهاند، برعکس کشورهایی که درگیر رقابت میان قدرتهای جهانی و منطقهیی بودهاند، بیثباتیهای بیشتری را تجربه کردهاند. چگونگی حمایتهای خارجی از گروههای فعال سیاسی در یک کشور نیز نقش مهمی در ثبات و بیثباتی کشورها داشتهاند. در صورتیکه اکثر کمکهای خارجی به گروه حاکم و بر سر اقتدار صورت گرفته است، ثبات سیاسی بیشتر بوده است، برعکس انجام کمکهای خارجی به گروههای متعدد امکان بیثباتیها را بیشتر کرده است.
مداخلات خارجی در افغانستان متاسفانه به بیثباتیهای سیاسی در این کشور کمک کرده است. موقعیت حائل افغانستان بین دو بلوک شرق و غرب این کشور را بهشدت آسیبپذیر کرده است. گرایشهای متضاد و نوسانات در سیاست خارجی افغانستان همواره به بیثباتی در این کشور دامن زده است. حمایت هیچ یک از کشورها از افغانستان منجر به ثبات سیاسی در این کشور نگردیده است. رقابت شدید میان کشورها و جنگهای نیابتی فرساینده، افغانستان را به میدان نبرد دائمی مبدل کرده است.
نگرانی از مداخلات بیشتر خارجی در افغانستان رو به افزایش است. این مساله با توجه به تغییرات جدی در نظم بینالملل و تحولات اخیر در خاورمیانه بهخصوص در سوریه و عراق بیش از پیش قابل درک است. افزایش نارضایتیها، شکاف میان نخبگان و گروههای سیاسی و صفآراییهای جدید در داخل افغانستان، بیش از پیش فرصت مداخلات خارجی را فراهم میآورد. ضعف حاکمیت دولت بهشکل بالقوه این فرصت را بهوجود آورده است تا گروههای ناراضی متعددی که در این اواخر در دولت شکل گرفتهاند، کانالهای ارتباطی خود با کشورهای بیرونی را تقویت کنند و با جذب حمایتهای خارجی اقدام کنند. شرایط حاکم بر نظم بینالملل و اوضاع نابهسامان داخلی، بیش از هر زمان دیگر مستعد چنین اتفاقی است و این کار برای افغانستان خطرناک است.
مواجههی دولت و چشمانداز آینده
بسیاری از جنگها و انقلابها با یک جرقهی کوچک آغاز شدهاند. انقلابهای عربی با آتش زدن یک جوان دستفروش آغاز شد و موج آن کل دنیای عرب را در نوردید. جنگ سوریه هم از اعتراض یک دانشآموز مکتب آغاز شد و بهدنبال خود تظاهراتهای پراکندهیی را به راه انداخت. در آغاز شمار معترضانی که به خیابانها ریخته بودند بسیار اندک و چه بسا مطالبات آنان ناچیز و پیشپاافتاده بود. اما واکنش دولت بشار اسد آن را به یک اعتراض فراگیر و یک بحران تمامعیار مبدل کرد و سرانجام سوریه را درگیر جنگ بیپایان داخلی، تروریزم و داعش کرد. چهبسا جنگهای داخلی دیگری که با جرقههای بسیار کوچکی حادث شدند و اشتباهات حاکمان، یک کشور را به بربادی کشانده است.
در افغانستان نیز یک جرقهی کوچک ممکن است کشور را یک بار دیگر بهسوی بیثباتیهای فراگیر و جنگ داخلی دیگر بکشاند. تمام شرایط برای وقوع یک جنگ داخلی آماده است و اگر نیروهای سیاسی و بهویژه حکومت مسئولانه با تحولات و مطالبات و خواستههای مردم و گروههای سیاسی برخورد نکند، این کابوس وحشتناک تکرار خواهد شد. نوع مواجههی حکومت با تحولات جاری برای ثبات و بیثباتی کشور بسیار حیاتی است. حکومت تاکنون با تحولات جدید در کشور بهگونهی درست و منطقی برخورد نکرده است. در حالیکه همهی مسئولین بهخصوص شخص رییسجمهور از ضعف حاکمیت و افول اقتدار حکومت در جامعه آگاهاند، با اینهم در تلاش برای بیرون راندن نیروهای سیاسی همسو با دولت و ایجاد نارضایتی در پایگاههای مردمی حکومت میباشد. اقدامات دو سالهی حکومت وحدت ملی، عملاً بسیاری از نیروهای همسو با دولت را ناراض کرده است و شکاف آن با مردم نیز رو به افزایش است. تلاش برای انحصار قدرت، عدم رعایت قوانین، نادیده گرفتن توافقنامههای سیاسی، همه بیانگر برخورد غیرمسئولانهی دولت در قبال تحولات جاری در کشور میباشد. شرایط موجود بهگونهیی نیست که به رییسجمهور و یا هر فرد دیگر اجازه دهد که چنین تکروانه رفتار کند، بلکه با توجه به مجموعهشرایط و تحولات جاری در کشور، فرصت عمل برای حکومت بسیار محدود است. اتفاقات یک سال گذشته مانند تظاهراتهای گوناگون، نارضایتیهای مقامهای ارشد دولتی و طرحهای نافرمانی مدنی و مقاطعه با دولت، هر کدام میتوانست آن جرقهیی باشد که کشور را به سمت بحران و یا جنگهای داخلی ببرد.