به مقام مفخر ریاست و شورای علمی دانشکدهی ژورنالیزم درود میفرستم.
تلاش میکنم خلاصه و کوتاه بنویسم. باید یادآور شوم که بخشهای این نامه متوجه شورای علمی دانشکده نیز میباشد. نخست از اینکه به من شهامت دادید که بنویسم و آنهم در قالب آنچهکه به آموختههایم از دانشکده برمیگردد (نامهی سرگشاده)، خیلی پاس میگزارم، این موهبت همهیتان را!
کوتاه خودم را معرفی میکنم: من خادم هستم، دهقانزادهی دهاتی و دانشجوی سادهیی از رشتهی مطبوعات دانشکده. علت این نوع نگاشتنم هم همین است. از شما آموختم بنویسم، چون دانشجوی نوشتنام. ایمانم هم قرص است که نه تنها آزرده نمیشود آن خاطر خطیرتان، بل خوشاحوال هم میشوید از اینکه دانشجویتان، آموزههای شما را خوب فراگرفته است و استفاده میکند.
بیجا نیست که از روحیهی نقدپذیری و ایجاد زمینهی نقدنگاریتان نیز یادآور شوم و اعتراف کنم که این ویژگیهایتان، مرا وا میدارد که گاهی که شما را در بیرون و داخل دانشکده میبینم، دلم به اندازهی « پُشتاره»ی هیزم پدرم خوشاحوال میشود و گران سر! و با خود و دیگران میگویم که ایشان رییس و استاد دانشکدهی ماست. با آنکه گاهی مسالهیی مرا وامیدارد که دروازهی دفترتان را بزنم، اما تشریف ندارید، هرگز دلتنگ و سرخورده نمیشوم. چون میدانم که از سر اتفاق بوده است و از چانس بد من!
باعث از این به زحمت انداختنتان، که گرچند لایقش نیست، چند مهمی است که دلم تلنگُر میزند که بپرسم. البته به یقین موردهای کوچکی باشند و این نامه به معنای تبرئهی دانشجو نیست.
مسالهی اول: در این سه سال که من با دروازهی دانشکدهی ژورنالیزم آشنا هستم، احساسی پیدا کردم که بد نیست شماهم بدانید. نظر به آنچه ما در دانشکده داریم، فکر میکنم برای ژورنالیزم خواندن حداکثر دوسال کافی است. چون دانشکده را در حالت بیمضمونییی مییابم. شبیه حالتی که ناچار همهی آموزههای دستداشته را جمع و به هشت سمستر تقسیم کرده است که در طول چهار سال، برای صنف و شاگرد مضمون داشته باشد. البته که این برداشت من است و حتا ممکن نادرست، اما قابل تامل است. حالا مساله این است که چرا این برداشت ایجاد شده است؟
بهطور اجمالی به نمونههایی اشاره میکنم:
نمونهی اول، مضمونهای تخنیک تلویزیون و تخنیک رادیو مضمونهایی استند که هیچ درد من دانشجوی رشتهی مطبوعات را مداوا نیست. در حالی که هرکدام در دو سمستر و چهار واحد درسی بودند. این مبحثهایی است که به نظر بهتر میآید که بهطور مشخص برای دانشجویان رشتهی رادیو-تلویزیون آموختانده شود. ممکن استدلال این باشد که دانشجوی رشتهی روزنامهنگاری نیز به رادیو یا تلویزیون کارمند شود. پس ممکن دانشجوی رشتهی رادیو-تلویزیون نیز در مطبوعات کار کند. آیا تخنیک چاپ و مطبوعات نیز در صنفهای اول تدریس شود؟ یا بهطور مثال گاهی دانشآموختگان زمینشناسی و معدن نیز هستند که در رسانهها کار میکنند، آیا برای آنان در دانشکدهی معدن، تخنیک رادیو و تلویزیون باید تدریس میکردند؟
نمونهی دیگر مضمونهای «طنز» و «گونههای تبلیغی-ادبی» است. برای هر یک این دو ژانر ژورنالیستی، سه کریدیت در سمسترهای جداگانه ساعت درسی اختصاص داده شده است. درحالیکه درگونهی طنز، معرفی طنز و چند مشوره در طنزنویسی خواندیم و در گونههای تبلغی-ادبی فقط با لحظه آشنا شدیم و یادی هم از اوچرگ، که هرکدامشان سه ساعت درسی بیشتر وقت نگرفت ولازم هم نداشت. در خود کتاب استادِ مدرس این مضمون نیز کل بحث گونههای تبلیغی- ادبی صرف ۱۳ صفحه است. آیا هشت ساعت درسی را سه واحد درسی در دو سمستر خواندن، بی مضمونی نیست؟ ویا نمونههای دیگر.
در عینحال کمبود بعضی از مبحثهایی احساس میشود که خوب است در جاهای خالی موردهای نقد شده، در دانشکده داشته باشیم. یکی از نمونههایش، جای خالی «فیچرنویسی» است. این گونهی ژورنالیستی از پرکاربردترین گونههاست که در تمام رسانهها در سراسر جهان استفاده میشود. در حال رشد است و حتا ممکن یک ژانر مستقل ژورنالیستی نیز شناخته شود. اما ما این نازنین ژورنالیستی را در دانشکده، خیلی ضعیف داریم.
نمونهی دوم، داشتن مبانی علوم بیشتر در کنار سیاست و اقتصاد است. تخصصی شدن در هر رشته و مسلک، لازم امروزی دانش و تحصیل است. بنابراین بد نیست که ما هم حداقل مبنای ژورنالیزم تخصصی را کمی بیشتر داشته باشیم. زیرا آنچه ما در ژورنالیزم میآموزیم، ساختار و چوکات کار است. یا بهتعبیری داشتن فقط «قالب خِشت» برای تولید خشت (اثر علمی). اما بدون قالب میشود خِشت ساخت، ممکن خِشت (مقاله)ی بهوجودآمده نازیبا و معیوب آید، که از هیچ نداشتن بهتر است. اما بدون مواد خام، هرچه تقلا کنیم که قالب این است، مقاله و گزارش این گونه ساختار دارد، مقاله وگزارش تولید نمیشود. پاسخ این سوال که چرا دانشجویان دیگر علوم، خیلی بیشتر از دانشجویان ژورنالیزم متن و اثر تولید میکنند، نیز در این مساله کتمان است. اگر سادهتر بگویم، بهطور مثال دانشجوی رشتههای دیگر «حقوق اساسی افغانستان» و «قراردادهای اجتماعی» درخور مطالعهیشان داده میشود و دانشجوی ژورنالیزم «از خبر تا نظر» و « درستنویسی و آیین نگارش» را باید مطالعه کند، که در نتیجه، آن دانشجو دربارهی حقوق اساسی، قانون، نظام، تجمع وتشکل و اهمیت اینها مقاله مینویسد و دانشجوی ژورنالیزم فقط دربارهی خود مقاله و گزارش و خبر.
نمونهی سوم، کمبود مبحثهای ادبشناسی و هنرشناسی است. یقین دارم که با من همنظرید که مبنای مسلک ژورنالیزم «هنر و ادب» است. همهی فعالیت های ژورنالیستی عاری و جدا از هنر و ادب نیست و حتا ادبیات تمام بخشها (ادبیات فرهنگ و علم و هنر و جامعه و دیپلماسی) به ادیبات ژورنالیستی گرِه خورده است. بااین پیشفرض آّیا بهتر نخواهد بود که بجهای تخنیک رادیو و تلویزیون و مطبوعات، بحثهای زیباشناختی هنر و ادب داشته باشیم؟
یادمان باشد که قرار است ژورنالیست تربیه کنیم، نه تخنیک گر!
مسالهی دوم: این مساله موضوع محتوای موادهای درسی است. اگر در حوصلهیتان باشد که گردشی در موادهای درسی استادان بزرگوار بزنید و اگر این سَیر مقداری کاوش عالمانه نیز باشد، به یقین که از صد و دوصد صفحهی موادها، فقط ۲۰ الی ۳۰ صفحه حرف بیشتر نمییابید و مبحث ۵۰۰ واژهیی زیر یک عنوان، بیشتر از ۲۰۰ واژه مطلب نیست. این معضل گاهی آنقدر شدید میشود که دانشجو گُم میکند که فلان مطلب را زیر کدام عنوان چپتر استاد قبول کند؟
نمونهی این مورد در بیشتر موادها و بهخصوص در موادهای بخش تخنیک هویداتر است.
همچنان در مضمون زبان پشتو به بحثهایی پرداخته میشود که بهجای آموختاندن زبان پشتو، دانشجو را از پشتو سیاهدل میکند. این نه به نفع دانشجویان است و نه به نفع پشتو.
مسالهی سوم: این مساله چیزی خاص و متفاوت به نظر میرسد. اجازه دهید که بگویمش!
ابتدا فقط به دو نمونه اشاره میکنم بعد خود مساله. اول این است که استاد- زمانیکه در صنف، از میزان سواد مردم صحبت باز میکند و از بیسوادی مردم شاکی است، به خدای آسمانها سوگند یاد میکند که شاگردش در صنف پنجم دانشکدهی ژورنالیزم، بهطور کامل بیسواد است. تعجب نکنید که صنف پنج چطور! به این باید متعجب شد که میگوید این فقط یک نمونهاش است. باآنکه از ایشان نیز سوال میکنم که اینهمه که از استادان مکتب شاکی استید، این شاگردتان، زیردست خودتان با بیسوادی تام، چطور تا سمستر آخر رسیده است؟ معلوم است که پاسخ نه آن چیزی است که در خور اقناع باشد.
نمونهی دوم دقیق عکس نمونهی اول و جالبتر از آن است. من که باورم نمیشود که باور شما شود. از هوش و گوش اغیار بهدور، حدود ۸۰ فیصد دانشجویان در مضمون استادی در دانشکده ناکام میماند. گفتم که باورتان نمیشود!
با اینحال مساله این است که به نظر میرسد برنامه، کار و نظام دانشکده کماثر و غیرقابل فراگرفتن است و یا ممکن عدهی استادان ناکارا. اگر غیر این است، چطور میشود در میان صد دانشجو، استاد فقط حدود ۲۰ تن را توانسته است بفهماند و بقیه همه ناکام؟! و در عینحال، چطور در چنین نوع سختگیری، دانشجو در صنف پنجم «مطلق بیسواد است؟»
من خیلی شرمندهام! ممکن مرا به خُردهگیری متهم کنید. اما به همان خداییکه استادم سوگند بیسوادی دانشجویانش را یادکرد، سوگند یاد میکنم که همیشه به نیمهی خالی پیاله نمینگرم. متاسفانه اینجا پیالههای ما مکمل خالیاند، که نمیشود، پُر ببینمش.
مسالهی چهارم: این مورد در رابطه به زیرمجموعهی اِداریتان است. در این مورد صرف اشارهی خیلی کوتاهی میکنم و تمام. علت اعجازکردن این مورد این است که با آنکه جُراتی شدم و ریسک کردم، نامهیی را عنوانیِ شما نوشتم. این اوجاش است. بیش ازین جُرات ندارم و میترسم که بیشتر و پیشتر بروم. اهیمت این نکته هم در این نهفته است.
فقط سوال طرح میکنم که آیا گاهی سری به چگونگی اجرای وظیفهی زیر مجموعهی اِداریتان میزنید یا کارتان هم مثل راه و جایتان جداست؟ آیا این اصل دانشکده است که بهطور مثال اگر دانشجویی نمرههای سه سالهاش را کار داشته باشد، تا تضرع و چاپلوسی نکند، مُشت تحقیرکنندهی رد بر سینهی روحیهاش بخورد؟! و اگر لطفی نصیبش شد، در فلان تاریخ آدرسش دهد که هیچ دردی این دانشجو را دوا نباشد؟!
مسالهی پنجم: این موضوع، موردی استکه مرا به نگاشتن این نامه واداشته است. اینکه این مساله به کدام بخش مربوط میشود، باشد.
در دانشکده گاهی فعالیتهایی درجریان است و مساله این استکه شما این فعالیتها را چه میخوانید و خودتان در کجای این فعالیتها قرار دارید؟
بهطور مثال: امتحانها تمام میشود و پروسهی نمرهدهی هم تا اعلان رسمی نتیجهها پیش میرود. در میان نتیجهی اعلانشده در ویترین، تعدادی ناکام و یا «عدم کریدیت» میشوند. یعنی این تعداد دانشجویان، باید تا سال آینده محروم تحصیل شوند وسال آینده، سمستری که ناکام شدند را دوباره بخوانند. تا اینجا درست است. بعد از مدتی هم نام تعدادی از این جمع را در حاضری و یا بهاصطلاح سیستم غریبِ «کریدیت»، در جمع دانشجویانی مییابیم که کریدیتشان را تکمیل کردهاند. تا اینجایش هم درست است و من مشکلی ندارم، چون به سلامت امتحان هم مطمین نیستم. اما مسالهی من از اینجا جان میگیرد که چرا فقط تعداد معدودی از این جمع دوباره کامیاب میشوند؟ شما باعث این بازگشتاندن معدود از ناکامشدهها را چه مینامید؟ هرجومرج، قانونشکنی و یا فساد؟ اگر در امتحان پُست ریاست دانشکده میبودید و این سوال از شما پرسیده میشد، ایمان دارم که گزینهی سوم را انتخاب میکردید.
حالا اصل مساله این است که شما در کجای گزینهی سوم هستید؟ اگر آگاهید، پس شریک هم باشید. اگر در جریانش نیستید، مگر ممکن است؟!
آیا این عقلانی است که استاد برای اینکه شاگردانش را در حین امتحان کنترل کند و بترساند، ورق یکی را از دستش بگیرد. بعد آن بیچاره ناکام و در نهایت محروم یک ساله شود؟
این خلص موردهایی بود که خادمتان را به گستاخی علیه مقام شما واداشت. به یقین واکنشتان بهجای من، به این موردها متوجه خواهد بود. همچنان امیدوارم این «اولین» نامهام، آخرین نامهام نیز نشود. بل آغازی باشد برای انجام افتخارآمیز برای دانشکده!
باحفظ حرمت
خادم آزاد، ۲۰ عقرب ۹5.