یزدانهدیه ولی (صاعقه)
مشاهدات من از مسألهی زنستیزی در کل و زنستیزی زنانه بهصورت ویژه، مرا به این نتیجه رسانده است که این پدیده (زنستیزی زنانه) خودش یکی از نشانههای صریح مردسالاری شدید در یک جامعه است. چرا چنین میاندیشم؟
قریب هر افغان کموبیش هر روز بهنحوی، نابرابری ناشی از تعلق جنسی را یا تجربه میکند و یا شاهد اتفاق افتادن آن در مورد دیگران است. بهعبارت دیگر، حرفوحدیث پیرامون مسائل جنسیتی، تجربهی هر روزهی یکایک ماست. این بحث با حرارت عجیبی در حلقات خانوادهگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ادبی و… تکرار میشود و بهصورت قاعده، هرگاه سخن از نگونبختی زن افغان بهمیان میآید، مسألهی «زنستیزی زنانه» نیز مطرح میشود. این امر بهتنهایی، عیبی ندارد و از جمله ستمهایی که بر زن در افغانستان میرود، این نوع ستم را هم بهعنوان یک مسألهی اجتماعی که نیازمند مطالعه و دقت است، باید شناخت، پذیرفت و نقد کرد. عیب کار اما آن جاست که این نوع ستم را، مردان جامعهی بهشدت مردسالار، بهعنوان توجیهی برای بیعدالتی حتا ناآگاهانهی خود نسبت به زنان استفاده میکنند. یا در بهترین حالت، از این واقعیت تلخ روزگار برای آرامش وجدان خود استفاده میکنند که گویا من یا همجنسانم اگرچه ظالم هستیم ولی ظالمتر از یک زن نسبت به زن دیگر نیستیم. نگرانی آن گاه بیشتر میشود که حتا روشنفکرترین مردهای جامعه، بیشترین اشاره را به رنج زنستیزی زنانه دارند. این یعنی همهی آن موارد دیگر آزار زن که از سوی مرد رخ میدهد، کمرنگتر به نظر میآید تا آزار زن از دست همجنس او. سطحینگری از این موضع مخصوصاً توسط روشنفکران و نخبگان جامعه، لایههای پنهان اصل موضوع را که همانا زنستیزی مردانه، ریشه و خاستگاه اصلی همهی خشونتها علیه زن است را میپوشاند. این وضعیت سبب شد که هم بهعنوان یک زن و هم بهعنوان نویسندهیی علاقهمند به چنین مسائل، به این موضوع بیاندیشم، آن را بررسی کنم و در پی پاسخ برآیم.
پرداختن به موضوع را از آوردن نمونههای بسیار رایج کلیشههای موجود در مورد زنستیزی زنانه شروع میکنم و بعد نگاه خودم را در مورد هر یک از این کلیشهها معرفی میکنم. به این جملهها که باور دارم برای همهی آشناست، دقت کنید:
۱- خسر همیشه مهربان است. وای از ستم خُشو!
۲- از زنهای موفق زیادی میشنویم: محکمترین ضربه را از زنها خوردهام، نه مردها.
۳- زنهای «زشت و بدرنگ» با زنهای زیبا برخورد خیلی عقدهمندانه دارند.
۴- زنها بسیار عقدهیی هستند. هیچگاه یکی با دیگر جور نمیآیند.
۵- …
برای درک بنیادیترین مشکل زنستیزی زنانه در سرزمینی چون افغانستان، لازم نیست کسی حتماً «زیگموند فروید» باشد که بداند این یکی، ریشهاش از زنستیزی مردها و مردسالاری تسجیل شده در سنت و فرهنگ جامعه آب میخورد. برای شرح موضوع، هریک از جملات بالا را مورد بحث قرار میدهیم:
۱- خسر همیشه مهربان است. وای از ستم خشو!
برای فهمیدن اینکه چرا خسر مهربان و خشو نامهربان است، باید برخورد جامعه و خانواده را با خسر و خشو و همچنان جایگاهی را که هر یک این دو در خانواده و جامعه دارند، مطالعه کرد. پس از آن، حاصل این مطالعه را در کنار برخورد این دو انسان با زن نوخانه، باید مورد بحث قرار داد. «خسر» در افغانستان اغلب مردی است که در کودکی مادری او را پرورده است، در نوجوانی خواهرانش به سر و وضع او رسیدگی کردهاند و از جوانی تا پیری همسر، دختران و عروسهایش سلسلهی فرمانپذیری از او را ادامه دادهاند. در هیچ مقطع زمانی، او خود را با این چالش روبهرو ندیده است که فضیلت خود را با فضیلتهای یک زن مقایسه کند. او همواره با این باور روبهروست که زن، از او کمتر است و این آموزش زندهگی اجتماعی و خانوادهگی، داشتن یک دید رقابتی را نسبت به زن در او، ناپدید کرده است. زن به هر عنوانی که با او روبهرو شود (مادر، همسر، خواهر، عروس، همکار، رهگذر، …) حس ترس، وحشت یا نگرانی از دست دادن چیزی را در او پدیدار نمیکند. و این مرد نیازی نمیبیند تلاش کند تا برتریاش نسبت به زنی ثابت شود.
از سوی دیگر، برخورد جامعه و خانواده با زنی که حالا خشو است و به گمان غالب، خیلی ظالم و عروسستیز، چگونه بوده است؟ خشو از کودکی میآموزد که بیهیچ پرسش و برهانی، باید خدمتگزار برادران، پدر و دیگر مردهای خانه باشد. تجربهی زندگی در محیط مردمحور به او میآموزد که زن باید در خدمت مرد خانه باشد و این خدمت شامل لت خوردن (آبرودار بودن)، سرکشی نکردن (لچری نکردن)، و استدلال نکردن (زبانبازی نکردن) هم میشود. تنها موقعی که زن میتواند این قاعده را منحنی بسازد، آن گاهی است که مخاطبش، زن دیگری در خانه یا جامعه باشد. اینجاست که دخترک میآموزد: تنها صدایی که برای حقطلبی خود میتوان بلند کرد، همان صدایی است که از بلند شدنش، چینی بر پیشانی مردان خانه و جامعه نمیافتد. رقابت که غریزهی طبیعی همهی انسانهاست، در سرزمین مردسالاری چون افغانستان، مبدل میشود به رقابت تنها با جنس خودت. از آنجا که فضای زندهگی زنهای افغانستان، حتا در بهترین صورت هم، سالم نیست، رقابت نیز اغلب بهشکل ناسالم تبارز مییابد. خشویی که در همهی کودکی و نوجوانی، ستم زن بودن را کشیده است، برای حقطلبی خود به یک خصوصیت دیگر جامعهی زنستیز دل میبندد و آن عبارت است از الزام احترام خورد به بزرگ. اینجاست که تلافی یک عمر درد را که از دست مرد خانواده و خانوادهی مرد کشیده است، میآورد بر سر عروسی خالی میکند که از قرار درسهای زندهگی خشو، باید «بکشد و بسازد» به این دلیل که همین نُرم زندگی است و او خود کشیده است و ساخته است. پس چرا این زن تازه از راهرسیده و جوانتر سزاوار برخوردی بهتر از آنچه باشد که او بوده است؟ آیا جای شگفتی است که در ذهن خشو، این برخورد متفاوت، تبعیضی نسبت به او تلقی شود؟
سرچشمهی مهربانی خسر و نامهربانی خشو درین جاست.
۲- از زنهای موفق زیادی میشنویم: محکمترین ضربه را از زنها خوردهام، نه مردها.
از روایتهای فراوان تاریخی این واقعیت را میدانیم که سیاهپوستان دورهی بردهگی در امریکا، وقتی «باید» مجازات میشدند و شلاق میخوردند، ترجیح میدادند ارباب آنها را شلاق بزند، نه اینکه مجازات آنها را به یک بردهی دیگر واگذار کنند. حکایتهای متعددی اشاره به این دارد که یک برده، با قوت و شدت بیشتر از ارباب، همسرنوشتش را لتوکوب میکرد. از دید من دو دلیل پنهان در پشت قساوت اینچنینی مظلوم به مظلوم وجود دارد:
اول، وقتی نوع خاصی از تبعیض در یک جامعه نهتنها پذیرفته میشود که دلیل فضیلت نیز شمرده میشود، آن تبعیض به آسانی دستاویز افرادی قرار میگیرد که همان لحظه در معرض تهدید قرار ندارند و از آن تبعیض آسیبی نمیبینند. زنهای افغانستان نیز خوب میدانند که داشتن استعداد، تلاش و دیگر فضیلتها در اغلب موارد در جهت پیشرفت جنس آنها در جامعه کمکی نمیکند بلکه، در صورت تثبیت یا نمایش این فضیلتها، اکثراً با حرفها و القابی چون «نرنما»، «خنثامشکل»، «چشمسفید»، «بیحیا» و غیره روبهرو میشوند. این وضعیت در جامعهی مردسالار، بیش از هر چیزی دیگر، سد راه پیشرفت زنهای فعال میشود و این زنها، برای اینکه خود را همرنگ جماعت نشان دهند، باید کاری کنند که همرنگ جماعت بنمایند. چنین است که زن، بهمنظور همنوایی با فضای مردسالار، علیه زن دیگری وادار میشود، علیه زنی که در دایرهی رقابتش عرض وجود کرده است یا علیه هر زنی که برای فضیلتهای کاریاش مورد توجه قرار گرفته است. دقیق همانطوری که بردهی سیاهپوست با محکمتر زدن شلاق بر تن بردهی دیگر، میخواست به ارباب نشان بدهد که او، کار صاحب خود را ظلم نمیداند و با این کار تلاش میکند که در نگاه ارباب برای خودش امتیازی، هرچند کوچک و حتا ناممکن را حاصل کرده باشد.
دوم، تجربهی فردی همهی انسانها گواهی برآن میدهد که اعتماد، موجب امتیاز است و امتیاز، زمینهها را فراهم میسازد. زیادهروی نخواهد بود اگر بگوییم که حقوق زنها در افغانستان تا حدی نقض میشود که اگر زنی بتواند برای خودش جایپایی در جامعهی زنستیز و مردسالار بیابد، باید از هر فرصتی که برایش فراهم میشود، استفاده کند. با وجود اقتدار مطلق مرد بر زن، مردهای جامعهی مردسالار بهشدت از پیشگام شدن زن میهراسند. خطابههای ملاهای افغانستان که اکثر حرفهایشان در مودر حقوق مرد بر زن است، اشارهی روشن بر همین واقعیت دارد. در چنین فضایی، اگر زنی میخواهد پیشگام باشد، باید نشان بدهد که با مرد جامعه، همگام و همدل است. این یعنی سهمگیری در تخریب شخصیت و موقف زنی یا زنهایی که با پشتکار، برتری مردان پیرامونشان را به چالش کشیدهاند و به تهدیدی برای موقعیت آن مردها مبدل شدهاند. درست همانند بردههایی که برای بهدست آوردن امتیاز اعتماد اندک و حقیر و احتمالی ارباب، دست به بردهستیزی نسبت به همسرنوشتهای خود میزدند و حتا در بسیاری موارد، حکایتهایی را از خود میساختند تا بهنحوی مورد عنایت و پاداش ارباب قرار بگیرند ولو این کارشان باعث مرگ بردهی دیگر هم میشد. به این ترتیب، زنستیزی زنانه از نیاز زن به کسب اعتماد و امتیاز حقیر احتمالی مرد برمیخیزد و بازهم این زنستیزی مردان است که سبب زنستیزی زنانه گردیده است.
۳- زنهای «زشت و بدرنگ» با زنهای زیبا برخورد خیلی عقدهمندانه دارند.
بررسیهای متعدد اجتماعی در غرب نشان میدهد، زنانی که در مسابقاتی چون «ملکهی زیبایی جهان» ، «ملکهی زیبایی کاینات» یا دیگر مسابقاتی از این نوع شرکت میکنند، بیشتر مایلند با برندهی مسابقه برخورد نامناسب و نامهربانانه داشته باشند در حالیکه در زندهگی روزمره، هرگز چنین برخوردی را با زنهای «زیباتر» از خود، مناسب نمیبینند. یکی از ویژهگیهای چنین برنامهها، این است که ظاهر زن را مقدم بر هر فضیلت دیگر او میدانند. در چنین فضایی که زیبایی حرف اول را میزند، لاجرم شمار زیاد زنانی که احتمالاً بهدلایل دیگری خود را شایستهتر از برنده میدانند، با اعلان نتیجهی مسابقه، پر از حس اعتراض میشوند. از آنجا که شیوه و معیار انتخاب شایستهترین زن در این جمع بهصورت قطعی معلوم است، و نمیتوان اصل آن شیوه و معیار انتخاب را زیر سوال برد (چون این زنها پیشاپیش میدانستند، برنامه روی کدام شایستهگی میچرخد) حالا ناگزیر اعتراض خود را که خواهناخواه بهشکل خشم یا عقدهگشایی بروز میکند، متوجه برندهی مسابقه میسازند تا خود مسابقه یا سیستمی که آن را میچرخاند. درستی استنتاج این بررسی را میتوان در جامعهی مردسالاری چون افغانستان نیز بهوضوح دید. بهروشنی میتوان دید که در افغانستان روی زیبایی زن تا فضیلتهایش بهشدت تاکید میشود و با قاطعیت میتوان گفت که زنهای زیبا مورد توجه و احترام بیشتر از طرف مردها قرار میگیرند. به سخن دیگر، افغانستان مبدل شده است به یک صحنهی مسابقهی زیبایی و آنهم تنها زیبایی ظاهری زنها. این واقعیت در عرصههای متفاوت زندهگی افغانها مشهود است. با اندک درنگ به جامعهی افغانی، بهویژه رسانههای اجتماعی افغانها، این واقعیتها را میشود دید:
الف – زنهایی که آزادی گذاشتن عکس خود را در شبکههای اجتماعی دارند، بهصورت اوسط، دو یا سه مرتبه بیشتر از مردها مایلند عکسهای خود را بگذارند. این تمایل، متناسب با میزان زیبایی و جوانی زن شدیدتر میشود.
ب – زنهای هنرمندی که یا بهدلیل عقاید دینی یا به سبب «نداشتن» جذابیت فیزیکی نتوانستهاند توجه را به مادی بودن هستی خود در جامعهی مردسالار افغانستان جلب کنند، اگرچه ممکن مستعدتر از دیگر هممسلکانشان هم باشند، تا هنوز گمنام یا بینامند.
ج – ادبیات چندین صد سالهی جغرافیای مردسالار افغانستان تناسب مستقیمی بین زیبایی زن و مهربانی یا نیکسیرتی او را ترسیم میکند و به هیچترتیبی نمیتوان گفت عبارت «صورت و سیرت» این همسایهگی جاودانی را در زبان ما از روی تصادف یافته است.
اگر چه استفادهی بعضی زنها از زیبایی طبیعیشان، بهنحوی همسویی با جامعهی مردسالار است، نمیتوان این عملشان را تحسینبرانگیز ندانست چون شهادت میدهد که درک درست و دقیق از روانشناسی جامعهیی دارند که در آن زندهگی میکنند. این زنها میدانند که در این جامعه، استعدادشان در کنار جذابیت ظاهریشان جدیتر و قویتر مطرح میشود. ولی زنهایی که از «نعمت» زیبایی ظاهری برخوردار نیستند، خود را بهشدت با باخت روبهرو میبینند. این یعنی در هرجایی که با زن «زیباتر» از خود روبهرو شدهاند، ماشین جامعه یا خانواده در سلب حقوق آنها به نفع زن «زیباتر» سریع عمل کرده است. این پدیده سبب میشود تا زنهای ناامید از کامیابی در جامعهی زیباییسالار، اعتراض «عقدهمندانه» یا همان نارضایتی و صدای حقطلبی را در برخورد پرخاشجویانه با زنی که به تعبیر دیگران زیباتر است، آشکار کنند. این روش تنها در صورتی تغییر میکند که جامعهی مردسالار افغانستان از یک مسابقهی زیبایی برای زنها، عبور کند به یک جامعهی سالم شایستهسالار و مجزا از تفکیکهای ناپسندیدهی جنسیتی.
۴- زنها بسیار عقدهیی هستند. هیچگاه یکی با دیگر جور نمیآیند.
من قصداً از شرح مفصل ستم مردسالارانهی پنهان در پشت این نگاه و صدها نمونهی دیگر نگاه زنستیزی زنانه در افغانستان پرهیز میکنم. این بخش را برای درنگ به خوانندهها میگذارم و امیدم این است که با تعمق بر آن، دروازهی بحثی را در درون خود بگشایند و مصداقهای زنستیزی زنانهیی را که در اصل کار از زنستیزی مردانه میآید، بیابند.
زنستیزی زنانه مانند مشکلات فراوان دیگر اجتماعی، از نابهسامانی عمیقی در جامعهی افغانستان حکایت میکند. این مسألهیی نیست که بتوان با لعن و طعن این یا آن گروه جنسی و یا نمایندههای متشخص این یا آن جنس حل کرد. این نابهسامانی، جنس دوم بودن زن را در جامعه بهباوری نفوذناپذیر تبدیل کرده است. این وضعیت در صورتی راهحل مییابد که از باور به برتری و کمتری جنسی از طریق گفتمان اجتماعی در مورد زنستیزی مردانه، بهعنوان ریشهی اصلی تمام انواع زنستیزی، عبور کنیم.
پانوشت:
الف. عمیقاً اعتقاد دارم که زیبایی مسألهیی ذوقی و نسبی است و از یک جا تا جای دیگر فرق میکند. اینجا مراد از زیبایی، کیفیت موجود یا ناموجود در آدمها نیست.
ب. نمیخواهم اشارهام به عکس گذاشتن برخی از زنهای هنرمند، بهعنوان دلیلی برای انتقاد از کار آنها استفاده شود. تاکید میکنم، من فراست آنها را در استفاده از ابزار مشروع و مؤثر برای طرح و تثبیت هنرشان در جامعه ستایش میکنم.