رابطهی سیاسی ایران با افغانستان علیرغم نزدیکیهایی که طی سال جاری بهویژه میان دو کشور رونما گردیده، کماکان مبتنی بر شک و تردید و بدنگری است. در سالهای اخیر، این خبر که کشور ایران با طالبان افغان رابطهی دیرینه دارد و اخیراً این رابطه تشدید یافته، همواره وجود داشته است. اوج این بدگمانیها نسبت به نیت سوء ایران در رابطه با افغانستان، سال جاری بود. امسال در عین اینکه ایران همکاریهای اقتصادی و توسعهیی بیشتر از سالهای قبل با افغانستان داشت، بیشتر از همیشه نیز در مظان اتهام قرار گرفته است. مواردی رخ داده که اگر نه بهشکل عیان و صریح، دستکم نشانههایی از همسویی ایران با طالبان در رخدادهای واقعشده در افغانستان و یا دستداشتن آن کشور در گسترش وضعیتی که امنیت افغانستان را تهدید میکند، را با خود دارد.
در کنار این مسایل اما، همکاریهای فرهنگی این دو کشور به پشتوانهی گذشتهی تاریخی و فرهنگی مشترک، افزایش مورد تأملی داشته است. نوعیت این همکاریها عمدتاً، دو گونه است. یکی که باز هم بیشتر از همکاری خاص فرهنگی، جنبهی سیاسی آن برجسته است و میتوان این امر را در ماهیت و کارکرد این همکاریها بهروشنی مشاهده کرد، مبتنی بر رسمیات و رابطهی دپلماتیک میان دو کشور است. این گونه از همکاریهای ظاهراً فرهنگی که بیشتر از آدرسها و نهادهای رسمی و حکومتی صورت میگیرد، اغلب معطوف به مسایل و موضوعات زودگذر و موردی است که نظر به موضعگیری سیاسی دو دولت نسبت به همدیگر در شرایط مختلف انتخاب میشود و کارکرد گذرا و مقطعی دارد. نوع دیگری از همکاریهای فرهنگی که میتوان آن را همکاری خالص فرهنگی بهمنظور دستیافتن به اهداف فرهنگی خواند، فارغ از دخالتورزیهای سیاسی و حکومتی، میان نویسندگان و ادیبان دو کشور صورت میگیرد که در چنین حالتی، اساساً حرف از موارد و رخدادهای خیلی مقطعی نیست و حتا وقع زیادی به مرزهای سیاسی که باعث میشود ادیبی عنوان «ایرانی» را بهخود بگیرد و شاعری عنوان «افغانی» را، نهاده نمیشود. دغدغهی این همسوییها بر محوریت زبان فارسی و پیشینهی تاریخی مشترک و کشور فرهنگی «خراسان» یا «ایران بزرگ»، احیای این ارزشهای فرهنگی و تاریخی است. اینکه آیا اساساً چنین چیزی پس از مدتهای درازدامن دوری و فاصلهگیری ممکن است و یا در صورت امکان، چه نتیجهی مثبت و واقعاً ارزشمندی بر آن مترتب است، میتواند جای بحث داشته باشد. نیز اینکه نسبت آنچه که امروز از زبان فارسی و فرهنگ و تمدن ایران بزرگ بر جا مانده و نسبت این بسته با منشا چگونه است و آیا بهراستی میتوان بر اساس ارزشها و داشتههای فرهنگی و ادبی امروز که بیشتر از آنکه دارای یک ماهیت خاص ناسیونالیستی باشد متأثر از رخدادهای فرهنگی و ادبی اروپا و غرب است و بهشدت سیال و فرار، دست به احیای ارزشها و یا گنجینههای بربادرفتهیی زد که قدمت آنها به پیش از چند سده برمیگردد و احیاناً در صورت وجود چنین امکانی، آیا عقلانی است که خرد تاریخمند و منطقاً توسعهیافته و ارزشها و امکانهای عقلانیتر امروز را بهپای موضوعات بهشدت مبهم و وهمزده و بدوی دو هزار سال قبل قربانی کرد؟
فراتر از این حرفها اما، رویکرد منطقیتر نسبت به این اتفاقها و رویدادها شاید این باشد که ببینیم عواملی که برای رشد و اعتلای سطح یک فرهنگ، غنای زبان نظر به نیازمندیهای روز و گسترش حوزهی معرفتی و ادای سهم یک فرهنگ و زبان در پیشرفت فرهنگ بشری در کلیت سهیماند، چقدر در این رویدادها موجوداند. بدینمعنا که بررسی شود جایگاه و موضوعیت این رویدادها نظر به اقتضای شرایط و زمان و موقعیت و ایجابیت فرهنگ و ادبیات جهانی چیست و آیا کارکردی ارزشمند و اساسی برای غنامندی و گسترش ظرفیت فرهنگ و زبان فارسی معطوف به نیازمندیها و استلزامات انسان امروزی میتوان در آنها دید یا خیر. اوهام نوستالژیک و حسرت داشتههای ظاهراً بربادرفته اما در واقع موهوم و نامعلوم چند هزاره قبل را خوردن، برای فرهنگ و ادبیات معاصر و حداقلهای منطق و معرفت انسان امروزی، کاری از پیش نمیبرد.
توجه به گذشته و تأمل بر ارزشهای ادبی و فرهنگی قدیم، در عرصهی مطالعات ادبی و فرهنگی امری است آشنا و معمول. منتها روشن است که این مطالعات، به هدف خاصی صورت میگیرد: یاریگرفتن از دریافتها و رهیافتها برای درک بهتر منشاء و خاستگاههای رویدادهای ادبی، فرهنگی و هنری و بهکاربستن آنها از مسیر بازتولیدشان، در راستای غنا و خردمندی بیشتر ادبیات و فرهنگ پیشرونده و متجدد. با اینحساب، میبینیم که گذشته نه صرف بهخاطر خود گذشته و تولید توهم فزاینده برای آدمها، بلکه برای بهتر شدن آینده مورد مطالعه و تأمل و احیا قرار میگیرد. درست است که تمدن بشری، در طی زمانهای مختلف، قادر به خلق آثار و اسنادی شده است که نمونههای کمتر آنها را در میان تولیدات فرهنگ و ادبی زمان حاضر میتوان یافت، قدر مسلم اما این است که همهی این آثار و اسناد، محصول عقل تاریخمند و زمانبردار انسانهاست. بدینمعنا که آثار هنری و ادبی مطابق تحولی که در حوزهی معرفتی رخ میدهد تولید میشوند و الزاماً نمیتوانند خارج از مختصات زمان و مکان بأیستند. بنابراین، در بررسی و احیاناً تلاش برای احیای تمدن و فرهنگ و ادب فارسی، این نکته باید بهمثابهی راهنما و جهتدهندهی عمل به کار گرفته شود که چه مقدار از عناصر فرهنگی و ادبی آن تمدن را میتوان در کدام زمینهی ادب و فرهنگ حاضر برای غنامندی و پربار شدن آن استفاده کرد. ورنه نبشقبر و مردهپرستی، هیچ نیکی و افتخار و ارزشی ندارد. لذا، در تلاشهای پراکندهیی که هرازگاهی میان فارسیزبانها صورت میگیرد، از آدرس نهادهای رسمی و سیاسی یا آدرسهای مستقل و خاص فرهنگی، نباید یکسره دچار حس کور ناسیونالیستی شد که نمونههای آن در میان نویسندگان و شاعران گذشتهگرای فارسی در این چند سال پسین کم نیست، و نیز از خود باید پرسید که امروزه که پس از سدهها پریشانی و گمگشتگی، میخواهیم از «ایران بزرگ» و احیای آن حرف بزنیم که چه بشود؟ دستاوردش در همسویی با عقلانیت مدرن چیست؟
ستار ثابت