شبحی در حال گشت‌وگذار؟

گمان می‌رفت که عصر وحشت و قساوتی که توجیهش را از باور قومی و نژادی می‌گیرد، سپری شده است. سال‌های سیاه و تلخ برتری‌خواهی نژادی که کشتار و نابودی انسان‌ها را مشروع می‌ساخت، هزینه‌ی سنگینی بر زندگی آن‌ها گذاشت. شتاب و هیجانی که در پشت این رویه قرار داشت، نژادگرایی را تبدیل به خطری اجتناب‌ناپذیر ساخته بود و به همان اندازه نیز مهلک تمام شد. لیکن نیروی عاقله با مشاهده‌ی این خطر هلاکت‌بار، ظاهراً قادر به اخذ این نتیجه‌گیری و داوری نیز شده بود که طرد و نفی این رویه از تمام سطوح و شئون زندگی، بهتر از حفظ و تقویت آن است. با این‌حال اما، اتفاقات و حوادثی که در طی چند سال اخیر در این و آن گوشه‌ی جهان رخ داده‌اند، چندان با این فرض موافق نیست. عدم ترک قطعیت در باورها و موضع‌گیری‌ها، به‌عنوان مستعدترین زمینه جهت پرورش و تقویت دیدگاه‌های نژادگرایانه، کماکان هنوز هم زندگی انسان‌ها را در تسخیر خود دارد. بینشی که نژادگرایی را موجه می‌داند و همراه با نوعی الزام، سمت‌گیری‌ها و رفتارهای اجتماعی را تعیین و صورت‌بندی می‌کند، نمونه‌ی روشنی از قطعیت‌ورزی در باورها و اندیشه‌هاست. زندگی سرگردان و گویا فاقد محوری که در کشورهای توسعه‌یافته‌ی غربی «پست‌مدرن» نام گرفته است، با حوادث چند سال اخیر در فرانسه، امریکا و دیگر جاها اکنون در حال از دست دادن سیطره‌ی خود بر دید و جهان انسان‌هاست. شکل جدیدی از توتالیتاریزم در پوشش حرکت‌های بنیادگرایانه از یک‌سو، و رویکرد سرکوب‌گرانه‌ی دولت‌ها از سوی دیگر، در حال ظهور است که اینک چهره‌ی واقع‌نمایی از دور دیگری از خطرها و تلخی‌ها را به نمایش می‌گذارد.
بنابراین، مجموع این عوامل موجی را شکل می‌دهد که هر چند با شدت و ضعف‌هایی نظر به وضعیت و موقعیت، روح انسان‌های امروزی را به گروگان گرفته است. از این‌رو، حکم صادر کردن در خصوص این‌که کدام یک از کشورها بهترین فرصت‌ها را در اختیار دید و عمل تمامیت‌خواهانه و قطعیت‌ورزانه در سویه‌های متفاوت آن از بنیادگرایی اسلامی گرفته تا نژادگرایی و سیاست‌های سراسربین و سلطه‌گرا قرار می‌دهد، کار آن‌قدرها ساده‌یی نیست. کشورهایی که طبق ادبیات سیاسی سرمایه‌داری مربوط «جهان سوم» می‌شوند، ظاهراً بیشتر از جاهای دیگر درگیر اشکال قطعیت‌باوری و بنیادگرایی‌اند، حقیقت اما این است که ریشه‌ی اکثر حرکت‌ها و رخدادهایی که می‌توان از آن‌ها به‌مثابه‌ی نشانه‌های تباهی قطعیت‌باوری یاد کرد، در آن‌جاهایی است که جهان اول و یا کشورهای توسعه‌یافته را شکل می‌دهند و دولت‌های‌شان همراه با نوعی از احساس مسئولیت در ظاهر، جهت سرکوب و نابودی آن حرکت‌ها و پس‌زمینه‌ی رخدادها برای خود حق می‌تراشند. با این‌وجود اما، وجود اساس یا نهاد سخت و صلبی که به سیاست‌ها مجال این را می‌دهد که سلطه‌ی خودشان را با ایجاد و تقویت حرکت‌های واپس‌گرایانه و تاریک تضمین بکنند را نمی‌توان در فرهنگ‌ها و باورهای به‌شدت سنتی نایده گرفت. حقیقت مسلم‌تر اما این است که دنیای سرمایه‌داری و لیبرالیزم، امروزه همان‌قدر در خطر بیچارگی قرار دارند که بخش‌های بدبخت یا به تعبیر غلط‌انداز و مبهم مارکسیستی-امپریالیستی، کشورهای جهان سوم قرار دارند. خیزش تازه‌ی باور و رویکرد فاجعه‌بار، می‌تواند به یک اندازه غرب و شرق را زمین‌گیر کند.
افغانستان می‌تواند منحیث یک استعاره، نمونه‌ی روشنی باشد از مکانی برای قوت‌گرفتن رویکردی که نتیجه‌ی آن بازتولید تمامیت‌خواهی و قطعیت‌ورزی است. همین دو روز قبل در آخرین مورد، سیزده فرد معدن‌چی (هشت، طبق برخی گزارش‌ها) در ولایت بغلان به جرم تعلق‌شان به قوم خاصی، توسط «افراد نامعلومی» تیرباران شدند. این مورد و موارد مشابه آن را که لااقل در سال جاری نمونه‌های زیادی برای آن در این کشور می‌توان یافت، نمی‌توان جهت ساده‌سازی مسأله، رخدادهای تک و بی‌ربط به حقیقتی فراگیرتر دانست که قلمرو تأثیرگذاری آن با سرعتی فوق‌العاده رو به گسترش است.
اما در افغانستان از وجود عوامل دیگری که به پروبال یافتن حرکت‌های نژادگرایانه یاری می‌رساند، نباید غافل ماند. سیاست‌ورزی ناصواب و منحرف که استفاده‌جویی و عوام‌فریبی وجه مشخصه‌ی آن است، بیش از هر عامل دیگر به فربه‌شدن باور برتری قومی و نژادی کمک کرده است. ابهام غلیظی که در خصوص وجود یا ناوجود گروه داعش در افغانستان وجود دارد، ناشی از همین سلطه‌ی سیاست‌ورزی ناروا بر کشور است. عامل رخداد اخیر هنوز روشن نیست. اما کسی جز طالب یا پدیده‌ی رازورانه‌ی داعش نخواهد پیدا شد که مسئولیت آن را به گردن بگیرد. در نهایت اما، تغییری در اصل ماجرا به‌وجود نمی‌آید. شش ماه قبل در قلب پایتخت، در روز روشن بیش از هشتاد نفر کشته شدند و داعش عامل آن معرفی گردید. فکر می‌کنید واکنش‌های رسمی و حکومتی در برابر آن چگونه بوده و چه نتایجی به‌دنبال داشته است؟ یادآوری این موضوع خجالت‌آور است. وضعیت در این مورد اما، زمانی تراژیک‌تر می‌نماید که کسانی که بر پشت‌پرده‌های سیاست و امنیت اشراف دارند، دست‌کم به ادعای خودشان، داعش در افغانستان را افسانه‌یی ناروا می‌خوانند. با تمام این‌ها اما، فجایع و کشتاری که نژادگرایی گاه با همراهی بنیادگرایی دینی و گاه به‌شکل مستقل سبب می‌شود را به هیچ‌وجه نمی‌توان نادیده گرفت. حقیقت روشن و واضح این است که زمین برای یک تلخی و افق برای یک تیرگی و تاریکی، به‌تمامی مساعد و آماده می‌نماید. در سال 1948، نویسندگان مانیفیست کمونیست متن مانیفیست را با این تعبیر استعاری آغاز کرده بودند: «شبحی در اروپا در گشت‌وگذار است: شبح کمونیزم». اینک اما، کافی است همین تعبیر را با تغییراتی چند، با جایگزینی کمونیزم با فاجعه‌ی تمامیت‌خواهی و قطعیت‌ورزی در انحاء مختلف و با تحویل اروپا به سراسر جهان، دوباره به کار بست: شبحی ویرانگر در جهان در حال گشت‌وگذار است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *