نوامبر سال دوهزار و هشت میلادی برای بسیاری از امریکاییها ماه پرکیفی بود. این ماه، که در آن باراک اوباما، بهعنوان چهلوچهارمین رییسجمهور امریکا برگزیده شد، حتا برای مردمان دیگر جهان نیز هیجانانگیز بود. اولین رییسجمهور سیاهپوست در کشوری به قدرت میرسید که تاریخش از تصویرهایی دلآزار از بردهداری و سرکوب سیاهان آکنده بود. این روی ماجرا در رسانههای امریکا وجهان بازتاب بسیار یافت. اوباما در میان شور و امید میلیونها آدم شاد در سراسر جهان به کاخ سفید رفت. اما این قصه روی دیگری هم داشت که در هیاهوی شورانگیز آن روزها گم شد و کمتر به چشم آمد و روایت چشمگیری از آن پرداخته نشد. آن روی قصه ملال، اندوه، خشم، حس درماندهگی و دردی بود که مخالفان باراک اوباما احساس میکردند. آنان بازی انتخابات را باخته بودند و در برابر چهرهیی قرار گرفته بودند که باختن به او لایههای دیگری جز باخت به حریف انتخاباتی هم داشت. عدهیی نژادپرست نمیتوانستند سیاهپوست جوانی را در کاخ سفید ببینند. عدهیی دیگر، حداقل در آن سال که قدرت در هر سه مرکز قدرت (سنا و کنگره و ریاستجمهوری) بهدست دموکراتها میافتاد، نمیتوانستند تحمل کنند که باراک اوباما رییسجمهور شود.
اما آنانی که در آن نوامبر، هشت سال پیش، خشمگین بودند، خشم خود را فرو خوردند و هشت سال در سایهی حکومت اوباما زندهگی کردند. حالا هشت سال بعد، آنان پیروزاند و رییسجمهور محبوبشان، دانلد ترامپ، به کاخ سفید میرود. در اینمیان، مهم نیست که ترامپ و اوباما از نظر خصوصیات شخصیتی و سیاستهایشان چهقدر با هم تفاوت دارند. مهم این است که این بار طرفداران اوباما باید تحمل کنند. این تحمل مهم است. آنچه جامعهی امریکا را باثبات، پیشرو و زنده نگه میدارد، همین احترام به قانونی است که روند را مشخص کرده اما نتیجه را مشخص نکرده است. مردم یاد گرفتهاند که به داوری جمعی، انتخاب اکثریت، احترام بگزارند و تا نوبتی دیگر که فرصتی برای اظهار رای است منتظر بمانند و کار کنند. این وجه ماجرا باید برای ما عبرتانگیز باشد. این تحمل مبتنی بر احترام به قانون و رای مردم همان چیزی است که باید یاد بگیریم و به نسلهای بعدیمان یاد بدهیم. چرا که بدون آن باید تا ابد در همین چرخهی باطلی که گرفتارش هستیم بچرخیم.