جشن‌واره‌ی «فجرِ» فریب

عمران راتب

«جشن‌واره‌ی بین‌المللی شعر فجر»، از جشن‌واره‌های مهم شعری میان فارسی‌زبان‌های جهان است. اما مرکزیت این جشن‌واره، همواره در ایران بوده است. امسال، کاظم کاظمی از شاعران افغانستانی مهاجر در ایران، از سوی مسئولین و مدیران وزارت «ارشاد»، به دبیری یازدهمین دور این جشن‌واره برگزیده شده است؛ اتفاقی که در تاریخ مناسبات چند دهه پسین فارسی‌زبان‌ها، به‌خصوص روابط نویسندگان وفرهنگیان دو کشور ایران و افغانستان، می‌توان گفت نسبتاً حیرت‌انگیز است. اما به نظر می‌رسد که نگاهی به کارنامه‌ی فرهنگی آقای کاظمی در ایران، دست‌کم بخشی از این حیرت را برای ما قابل توجیه می‌سازد. کاظمی شاعری است که علی‌رغم تجربه‌ی روزگاران تلخ مهاجرت در کشوری که مناسبات و رخدادهای اجتماعی آن کاملاً تک-مرجع‌اند و از آدرس مقتدر واحدی مدیریت می‌شوند، توانسته جایگاهی بهتر نسبت به دیگر مهاجران برای خود کمایی کند. از قضا، می‌توان از همین نکته به‌عنوان رمز موفقیت کاظمی و امری که او را در رسیدن به مقام دبیری جشن‌واره‌ی فجر یاری رسانده، سخن گفت.
در جامعه‌یی دموکراتیک و در فضایی که هنر و ادبیات خود سخن می‌گوید و از آن‌رو که بخشی مستقل از دست‌آوردها و تجربیات انسان‌هاست، به‌سادگی نمی‌توان از دیگر حوزه‌ها به‌مثابه‌ی ابزاری جهت قرار گرفتن در موقعیتی بهتر در عرصه‌ی هنر و ادبیات استفاده کرد. عکس این مسأله نیز صادق است. یعنی موقعیت والای هنری و ادبی برای شخصی، نمی‌تواند دست‌مایه و امکانی باشد برای کسب جایگاهی سیاسی ممتاز. زیرا در چنین فضایی، نسبتی را که انسان‌ها با حوزه‌ها و نهادها برقرار می‌کنند، نظر به حوزه‌ی خاصی و رابطه‌ی آن با دیگر حوزه‌ها، در حدی وسیع و تعیین‌کننده پالوده و خودمبنا است. بدین‌لحاظ که اگر مسأله هنر و ادبیات باشد، بی‌آن‌که افراد به یمن مقام و منزلت سیاسی و اقتصادی بخواهند وارد آن شوند، تلاش‌شان را متمرکز بر هنری بودن و ادبیت می‌کنند. همین‌طور، منزلت سیاسی و اقتصادی نیز نمی‌تواند برای افراد راهی به‌سوی احراز موقعیت و جایگاه هنری و ادبی باز کند.
اما در جهانی که سیاست ناروای غیردموکراتیک، تعیین‌کننده‌ی مناسبات فرهنگی و هنری آن نیز است، و اندیشه و خلاقیت‌‌ها تنها زمانی مجال بروز و مطرح شدن می‌یابند که سیاست نیندیش مسلط به آن اجازه دهد، بهتر این است که در مواجهه با اتفاقِ رسیدن شاعر مهاجری که سال‌ها از بی‌مهری کشور میزبان شکوه سر می‌داد و می‌نالید که «به سنگ‌سنگ بناها نشان دست من است» به دبیری جشن‌واره‌یی که قبل از همه رضایت «ولی فقیه» برای آن مهم است، می‌بایست با اندکی تردید و هرمنوتیک سوءظن نگریست. این رویکرد به ما کمک می‌کند که بی‌آن‌که جنبه‌های پذیرفتنی ماجرا از نظر دور افگنده شود، جای ذوق‌زدگی‌ها و خرسندی‌های موج‌وار ما را تأمل و برخورد دقیق‌تر با دیگر جنبه‌های ممکن ماجرا بگیرد. سوای این‌که کاظم کاظمی رابطه‌ی خوب و نزدیکی با رهبری کشور میزبان برقرار کرده، بدون این‌که تلاشی در کتمان و انکار آن بکند، و این امر به‌خودی‌خود می‌تواند نشانه‌های خوبی از حقیقت پس‌زمینه‌ی ماجرا و لایه‌های ممکن و متعدد مسأله‌ی رسیدن ایشان به دبیری جشن‌واره‌ی فجر به‌دست ما بدهد، برای تردید در حسن‌نیت مسئولینی که ایشان را به دبیری جشن‌واره انتخاب کرده و کلیت ماجرا، می‌توان از گوشه‌های دیگر حقیقت مهاجرت و مهاجرین هم‌سرنوشت آقای کاظمی در ایران نمونه‌های زیادی آورد. در همین راستا باید تأکید بکنم که این امر، به هیچ‌وجه نمی‌تواند ارزش منزلتی را که آقای کاظم کاظمی با احراز کرسی دبیر جشن‌واره کسب کرده انکار و کتمان کند. مسأله اما بیشتر این است که نفس رسیدن به چنین ارزشی، اینک خود تبدیل به مسأله‌یی شده است. بازتاب این خبر در میان فرهنگیان ایران و به همین‌سان در افغانستان، قبل از این‌که وجهه‌ی صرفاً فرهنگی و ادبی داشته باشد و مخاطبان مدعی را متوجه این مسأله بکند که مقام دبیری جشن‌واره‌ی فجر در نفس خود حامل چه نوع ارزش و اهمیتی است، ذهن‌شان را سرراست برد به این‌سو که، آقای کاظمی چگونه توانست به این مقام برسد؟ این بازتابِ ظاهراً منحرف و ناراست اما، در واقع چندان هم کج‌دارومریز نمی‌تواند بود: در سرگذشت مهاجرانی که تجربه‌های تلخ و سیاهی را در ایران از سر گذرانده و با بازمانده‌های آن تجربه‌ها که در سال‌های اخیر به لطف همین امکانات فرهنگی از قبیل سینما و تلویزیون و رسانه‌های دیگر تشدید هم شده، هنوز درگیراند، ناگهان چه اتفاقی می‌افتد که فردی به‌لحاظ دانش فرهنگی و ادبی نه‌چندان استثنا و متمایز، از میان آن‌ها به دبیری جشن‌واره‌ی معتبری برگزیده می‌شود که بیشترین اعتبارش را از آن‌جا می‌گیرد که مورد پذیرش و دستور سیاست دیکتاتورمآبانه و حدگذارانه‌یی است که در رأس آن، شخصی قرار دارد که خود را «ولی فقیه» می‌خواند؟
زبان مشترک، امکانی است برای خلق فضایی همگون در جهت تلاش‌های مشترک فرهنگی و هنری؛ تلاشی در جهت فهم بهتر و مستقیم‌تر از همدیگر و کاهش فاصله‌ها و اختلاف‌های فرهنگی و هنری. اما واقعیت مسلم‌تر از آن این است که دنیای امروز، عرصه‌ی تسلط و تاخت‌وتاز خشونت‌بار سیاسی و نزاع‌های مبتنی بر مرزهای سیاسی است. بدیهی است که فرهنگ و هنر در چنین عرصه‌یی، از کارکرد و نقش خود تهی می‌شود. این واقعیت، بیان‌گر ناتوانی و یا ناچیز بودن فرهنگ و هنری که زبان مشترک، آن را تبدیل به مسأله‌یی واحد میان دو جغرافیای سیاسی مستقل کرده، نیست، بلکه نشانی از این است که زبان سیاسی‌شده، بیشتر از آن‌که توجیهی برای کاهش بدبینی‌ها و نزاع‌های سیاسی کمرشکن فراهم آورد، دلیل خوبی شده در این جهت که اگر اتفاق بی‌پشینه‌یی با نما یا شعار وحدت زبانی و فرهنگی میان دو کشور رخ بدهد، ناگزیر باید با دید شکاکانه‌ی سیاسی به مسأله نگریست. تبدیل شدن این اتفاق به یک شعار رسانه‌یی و تلاش برای زدودن انتقادهای سنگین مهاجران و نیز کشورهایی که بر سیاست و برخورد کشور ایران با مهاجران به‌خصوص افغانی آگاهی دارند، یکی از مواردی است که صداقت یا حقیقت بازنمایی‌شده در ماجرا را مشکوک می‌سازد. تردیدی نیست که این امر، مایه‌ی خرسندی و آسودگی روانی برای هیچ‌کسی که دل در گرو ارزش‌های فرهنگی و ادبی دارند و نیز مهاجرانی که تا امروز در بدترین وضعیت به‌سر می‌برند، نمی‌تواند بود، اما پرده‌یی که با این پیش‌آمد بر واقعیت‌های تلخ جاری مهاجرت در ایران برای افغان‌ها و جلو چشم مردم انداخته می‌شود، هزینه و پس‌لرزه‌ی سهم‌گین‌تری خواهد داشت. در این‌صورت، رسیدن به دبیری جشن‌واره‌ی بین‌المللی شعر فجر برای شاعر مهاجری که از بسته شدن «سفره‌ی تهی» سخن می‌گفت و تمام آینه‌ها را آکنده از «تصویر شکست» خود می‌دانست؛ شاعری که «نانش از آجر بود» و «پیاده» آهنگ «بازگشت» به جایی را که از «مزار برادر» تا «مسجد و محراب» و «تیغ منتظر بوسه» در سر داشت ، چیزی بیش از یک فریب سیاسی برای دیگر مهاجران و تضمینی برای تداوم تیغ‌های منتظر بوسه در مهاجرت نمی‌تواند بود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *