یکی از مسایل بسیار جدی و محترم در کشور عزیزما افغانستان، وصیت است. معمولاً پدرها وقتی پیر میشوند، برای اینکه فرزندانش بعد از او بهخاطر مالومنال او به سروصورت هم نزنند، وصیتنامه مینویسند که بهنحوی میتوان آن را راهنمای مصرف و تقسیم داشتههای پدر دانست. بدی کار اینجاست که همهی ما فکر میکنیم، وصیتهای بزرگان ما لازمالاجرا است و اگر آن را موبهمو اجرا نکنیم، در حق نیاکان خویش جفا کردهایم و روح پیامبر اسلام از ما ناشاد میشود. اما تمامی وصیتها به مال و دارایی خلاصه نمیشود. وصیتنامهها مسایل دیگری هم در بردارند. مثلاً خیلی از مادر بزرگها، وصیت میکنند که فلانی نواسهاش با فلانی ازدواج کند و از این قبیل فرمایشها… در اینمیان اما یک وصیت بسیار جالب در افغانستان رواج دارد. آن وصیت این است: «عزیزم، دلبندم، ارجمندم، زما گرانه زوی! تا که زور داری، از عقلت استفاده نکن!»
سازمان ملل متحد نام گلبدین حکمتیار، امیر حزب اسلامی را از فهرست سیاه سازمان ملل بیرون کرده. تا پیش از اینکه نام آقای حکمتیار در این فهرست شامل بود، به اینمعنا بود که او یک قاتل، یک جانی و یک تبهکار بسیار خطرناک است که از هیچ فرصتی برای قتلعام مردم، زورگویی و ایجاد بحران فروگذار نمیشود. برای همین، سازمان ملل به او اجازهی سفر نمیداد و کوشا بود او همچنان در مخفیگاههایش بماند و در همان محدوده به خلق جنایت مصروف باشد. حسابهای مالیاش را مسدود کرده بود و نیز فروش اسلحه به آقای حکمتیار را ممنوع اعلام کرده بود.
اما از چندی بدینسو، حزب اسلامی افغانستان جهادش (کشتن و زورگوییهایش) را متوقف کرده تا زمینه برای صلح و آشتی با حکومت افغانستان فراهم شود. به همین خاطر، حکومت افغانستان از سازمان ملل خواسته بود که نام او را از فهرست سیاه خود حذف کند تا آقای حکمتیار مصئونیت داشته باشد و حاضر به مصالحه شود. سازمان ملل به خواست حکومت افغانستان لبیک گفته و تحریمهای سفر، مالی و فروش اسلحه به این حزب را برداشته است.
در این شکی نیست یکی از کسانی که وصیت شده بوده «تا که زور دارد از عقلش استفاده نکند»، آقای حکمتیار است. او در طول زندگیاش، به اندازهی توانش خشونت کرد، جنگ کرد و بدون شک که بسیاری از انسانهای افغانستان، قربانی زورگوییهای او شد. او برای زورگوییهایش توجیهات مذهبی-دینی داشت. قتل و کشتارش را جهاد مینامید/مینامد. اکنون که توافقنامهی صلح با حکومت افغانستان را امضاء کرده، به این معنا نیست که او دست از باورها و آرمانهایش برداشته است.
آرمانهای آقای حکمتیار هرچه باشد، بدون خشونت و زورگویی، دستنیافتنی خواهد بود. چرا؟ چون بیرون از آرمانهای او و تمام اعضا و هواداران حزب اسلامی، هرچه هست، باطل است. برای او مهم نیست دیگران چهگونه میاندیشند، چه آرمانی دارند، چه راهی را میروند و با چه منطقی به آنها میپردازند. بلکه برای او مهم این است که همه باید مثل آنها بیاندیشند، فکر کنند، عمل کنند، زندگی کنند و بمیرند. که اگر احیاناً چنین نشد، آنها متوسل به زور خواهند شد.
حالا که نام آقای حکمتیار از فهرست سیاه سازمان ملل خارج شده، باید نام او را در فهرست جدیدی درج کرد. آقای حکمتیار نیاز به خانه دارد، اعضای حزبش نیاز به زمین دارند. حزب اسلامی نیاز به پول دارد، نیاز به امنیت دارد. پس باید نام او را در فهرست سهامداران درج کرد. سهامدارانی که بخش قابل ملاحظهیی از کمکهای جامعهی جهانی را به جیب میزنند، به بهانههای مختلف و به شیوههای متفاوت.
نمایندگان حزب اسلامی از همین حالا در تلاش برای فراهم کردن زمینهی بازگشت آن امیر از زور بازماندهاند. از همین حالا هواداران حزب اسلامی را آماده و تحریک میکنند که استقبال گرم و گستردهیی از امیر حزب اسلامی بکنند، بازگشت با شکوه! (انگار هیچ ستمی از آدرس آنها بر ملت و مملکت نرفته). حکومت نیز در تلاش برای برآورده کردن خواستهای این حزب است. نمیگویم آمدن این حزب در کنار دولت، بد است. اما به جرأت میتوانم بگویم که حزب اسلامی دست از باورهای چندین دهه و آرمانهای دینی-مذهبیاش برنخواهد داشت. آنها کماکان منتظر فرصت خواهند بود تا عقدههای تلنبار شدهیشان را بر سر دیگران خالی کنند.
شما میگویید من بیش از حد بدبینم؟ آری حق با شماست. من خیلی بدبینم. اما نه به حدی که برای به کرسی نشاندن خواست و حرف خود، دست به اسلحه و زورگویی و کشتار ببرم. از همین حالا، یادتان باشد که اگر آقای حکمتیار دوباره «زور» پیدا کند، عقلش را کنار خواهد گذاشت و از «زور» استفاده خواهد کرد.
چه؟ معذرت بخواهند؟ برو جانم که مکتبت ناوقت میشه. همینکه در بازگشت خویش هشتاد راکت بر شهر فیر نمیکنند، هم خوشحال باش!