یکی از خویشان ما تکیهی کلامش این بود: خدا ایمان بدهد. او این جملهی دعاگونه را کاملا از روی عادت تکرار میکرد و توجهی به معنای آن نداشت. البته افراد مذهبی، که گردش امور دنیا و هستی را در دست گشادهی خداوند میبینند، طبعا بر این باور هم هستند که سهم هرکس از ایمان همانقدر است که خداوند تایید کرده باشد. خلاف دینباوری است که کسی فکر کند اصل ایمان یا عمق ایماناش موید به تایید الهی نیست. اما ایمان یک معنای دیگر هم دارد که میتواند فراتر از ایمان مذهبی باشد. در این معنا، ایمان یعنی اینکه دل آدم پر باشد؛ یعنی اینکه آدم حس کند که میتواند در این جهان با خوشبینی و فارغ از ترس تنهایی، زوال و احساس پوچی به زندهگی خود ادامه بدهد. شاید آدم به اینگونه ایمان نیاز عمیقتری دارد. از کجا این را میدانیم؟ برای یافتن پاسخ به این سوال من همیشه در احوال مردان و زنان قدرتمند و ثروتمند تامل میکنم (گاهی که زنده گینامههایشان را میخوانم- به قلم خودشان یا به قلم دیگران- نیز همواره در پی یافتن رد پای اینگونه ایمان در این افراد هستم).
غالبا، نه همیشه، آنانی که قدرت و ثروت و منزلت بسیار دارند، هر بار که مصداق تازهیی از قدرت و ثروت در زندهگیشان رخ مینماید، ناگزیر میشوند در جبههی جدیدی هم بجنگند. قاعدهی این جهان همین است که در آن چیزی جاودانه نپاید. زوال امپراتوریهای بزرگ جهان (حتا در روزگارانی که هر کاری برای بقای امپراتوری مجاز بود)، گواه این ماجرای ماندگار روزگار است. کسی که بخواهد نشانههای بیشتری از قدرت و ثروت و منزلت را در اطراف خود ببیند، ناگزیر باید شاهد زوال نشانههای بیشتری هم باشد. و همین روند ِ اعصاب خردکن بسیاری از اهل قدرت و ثروت و منزلت افسانهیی را تنها و «بیایمان» میکند و از پا درمیآورد.
یک نمونه ی کامل از افراد این چنین ترسان و بیایمان همین رییسجمهور جدید امریکا، دانلد ترمپ، است. نمونههای دیگر این بیایمانی را در ائتلاف کردنهای رهبران افغان و دلجویی کردنهایشان از همدیگر نیز میتوان دید. وقتی که زیر دل فرد قدرتمند خالی میشود و بانگ تنهایی در زیر گنبد ِ غرور و خودشیفتهگیاش بلند میشود، مثل ترمپ نیمهشب از خواب میخیزد و جنجالی خلق میکند تا جهان بفهمد که او تنها و ترسان نیست. بر همین سیاق، رهبران ما وقتی سرمای تنهایی یخشان کرد، احوال همدیگر را میگیرند و مجلس گرم میکنند (چون میدانند ، و تنها خودشان میدانند، که عمق احساس زوالشان چهقدر است).