در باب سیاست اخلاقی

این‌که گفته شود سیاست عرصه‌یی برای به‌کاربستن آموزه‌های اخلاقی نیست، مشکلی را حل نمی‌کند. زیرا کمی بیشتر از آن‌که نامفهوم باشد، گمراه‌کننده است. به این‌معنا که با این گفتار، سیاست تبدیل به حوزه‌ی تک‌افتاده‌یی می‌شود که کاری به کار اخلاق ندارد. اما آیا واقعاً چنین است؟ یعنی نمی‌توان انتظار داشت که فرد یا کارگزاری سیاسی، در عملی که در حوزه‌ی سیاست انجام می‌دهد، وجه اخلاقی آن عمل را نیز مدنظر بگیرد؟ در این موقعیت، بهتر است تعریف اخلاق نیز روشن‌تر گردد و دامنه‌ی شمول آن از مباحث صرفاً فردی و آن‌چه که اینک در حُسن و قبح چگونگی نگاه و رابطه‌ی جنسی افراد با یکدیگر محدود گردیده، فراتر برود. مثلا آیا نمی‌توان در عرصه‌ی سیاست، عملی سیاسی را این‌گونه مطرح کرد: «نباید این عمل طوری باشد که سیاست را تبدیل به یک دغلبازی و شیادی کند»؟ به نظر می‌رسد با حرکت از این منظر، بیشترین موقعیتی که اخلاق و چارچوبی که حسن و قبح اعمال را بنا بر معیارهای عام تعیین می‌کند، سیاست است. بدین لحاظ که خلاف مناسبت‌ها و رفتارهای فردی و خصوصی، چیزی که بیش از همه با سرنوشت جمعی ارتباط می‌گیرد و امکان این‌که نتیجه‌ی عملی نامناسب حیات اجتماعی و یا زندگی در حوزه‌ی عمومی را متأثر می‌سازد، عمل سیاسی است. هشداری که در ذات رفتارهای سیاسی نهفته است نیز از این‌جا منشاء می‌گیرد که این رفتارها، ممکن است به موقعیتی بینجامند که بیش از آن‌که رفتارگران آن‌ها از پیامد رفتارشان متأثر شوند، باعث تباهی عمومی گردند. بنابراین، عمل و کردار سیاسی، به‌لحاظ این‌که در هر لحظه ممکن است اخلاق در آن به تعلیق درآید، عمل و کرداری خطیر و تباهی‌آور است.
دموکراتیک‌سازی قدرت سیاسی با ظاهر برجسته کردن فردیت و نقش افراد -که ممکن است از آن به رجعت پیامد کردارها صرفا به خود شخص اجراکننده تعبیر گردد- در واقع کاری که می‌کند این است که قدرت سیاسی را با اخلاق -به‌معنای عدم امکان دست‌یازیدن به شیادی و بلاهت و اعمالی که تباهی عمومی را در پی دارد- همراه می‌سازد. یعنی در چنین موقعیتی، کارگزار سیاسی نه از این لحاظ که به این درک می‌رسد که «نباید» کاری کند که نتیجه‌ی آن زندگی دیگران را نابود می‌کند و نابودی زندگی دیگران کاری خلاف اخلاق است، بلکه از این لحاظ که در چارچوبی قرار می‌گیرد که انسان در آن به‌عنوان موجودی اخلاق‌مند تعریف گردیده و برایش دیگر حتا فکر کردن در خصوص انجام دادن یا ندادن عمل ضداخلاقی نامتصور است، از آن‌چه که سیاست را اخلاق‌زدایی می‌کند، می‌پرهیزد و یا بهتر است گفته شود پیشاپیش پرهیخته است.
اما اخلاق سیاسی، چگونه اخلاقی است؟ منظور این است که اخلاق سیاسی به‌واسطه‌ی چه چیزی تعریف و تعیین حد می‌گردد؟ آیا سیاست فی‌نفسه و به‌خودی‌خود اخلاق‌گرا است؟ ظاهراً به‌نظر نمی‌رسد این‌گونه باشد. سیاست نه از آن حیث که صورتی واحد و کارکردی متعین ندارد، بلکه از آن حیث که تعریف واحدی ندارد نمی‌تواند مقوله‌یی همزاد اخلاق در نظر گرفته شود. با این‌حساب، اخلاق را باید چیزی در بیرون از سیاست در نظر گرفت. اما این فرض، چالش چگونگی تشکیل سیاست اخلاقی و یا اختلاط سیاست و اخلاق را حل نمی‌کند. برای این‌که اخلاق، حوزه و یا حتا بسته‌یی متعین و متشخص –همچون سیاست و یا فلسفه- نیست که امکان ادغام افق‌های اخلاقی و سیاسی از این منظر فراهم آید. محض نمونه، نمی‌توان این جمله را جمله‌یی معنادار دانست که شخصی می‌گوید: «من کار سیاسی، فلسفی یا ادبی نمی‌کنم، بلکه کار اخلاقی می‌کنم». چون با این تقریر، اخلاق تبدیل به مفهومی فاقد مصداق و سوژه‌یی مبهم می‌گردد. لذا، راه دیگری که باقی می‌ماند، این است: اخلاق نه حوزه‌ی پردازش مستقلی است و نه اساساً برای کار سیاسی، یک هدف؛ بلکه اخلاق یک رویکرد است، رویکردی همچون دیگر رویکردهای سیاسی: حقه‌بازانه، عوام‌فریبانه و از این قبیل… از این‌رو، سیاست اخلاقی چیزی جز اخلاق سیاسی نیست. یعنی رفتار و عمل‌کردی در حوزه‌ی عمومی که نسبت آن با سرنوشت عمومی طوری تعیین می‌گردد که این سرنوشت عمومی از لغزیدن رفتار و عمل به حیطه‌یی که سرنوشت عمومی با پیامد و نتیجه‌ی آن به تباهی کشانده می‌شود جلوگیری می‌کند. از این است که هنگامی که این وجه در نظر گرفته نشود و آن چیزی که رفتار را صورتی اخلاقی بخشیده بود دور انداخته شود، رفتار سیاسی اخلاق‌زدایی می‌گردد و یا اخلاق در رفتار سیاسی به تعلیق درمی‌آید.
رویکرد اخلاقی به سیاست از منظر بررسی و تعیین حسن و قبح ذاتی اعمال و افعال نمی‌تواند چندان راهگشا باشد. برای این‌که سیاست فاقد ذات یا جوهره‌ی متعین و واحد است و تعیین این‌که رفتاری سیاسی به‌لحاظ ذاتی چگونه باید باشد، ناممکن است. لذا، حدگذاری اخلاقی رفتارهای سیاسی، تنها می‌تواند در نسبت آن رفتارها با مخاطبان و کسانی که در حوزه‌ی تأثر آن‌ها قرار می‌گیرند ممکن گردد. به این‌معنا که بسته به این‌که یک رفتار سیاسی چگونه اثر و نتیجه‌یی بر مخاطبانش می‌گذارد می‌تواند نمونه و نمودی از چگونگی نسبت آن رفتار با اخلاق باشد و رویکردی عام سیاسی را به نمایش بگذارد. بر این مبنا، می‌توان کمابیش این‌گونه نتیجه گرفت: اخلاق بسته‌ی مجزا و مستقلی در حوزه‌ی مناسبت‌های عمومی نیست که رفتارگران سیاسی مجاز و مختارند آن را بگیرند و یا نگیرند، بلکه اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی رویکردی است که رفتارگران حوزه‌ی عمومی می‌توانند به‌واسطه‌ی آن با دیگران رابطه و نسبت برقرار کنند. در جامعه‌یی دموکراتیک اما، این رویکرد با یک الزام همراه است و کارکرد هنجاری دارد؛ این‌که افراد مجاز نیستند که به‌صورت دلبخواهانه، رفتار سیاسی‌شان را با اخلاق همراه کنند یا از اخلاق جدا و متمایز و مخالف، بلکه آن‌ها نمی‌توانند سیاست اخلاقی را نپذیرند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *