فروپاشی

فروپاشی | جارد دایموند
جارد دایموند مترجم: غفار صفا

بخش اول
معرفی

هرکه ناموخت از گذشت روزگار
جارد دایموند استاد دانشگاه لاس‌انجلس است که سلسله‌ی پژوهش‌هایش را از فیزیولوژی آغاز کرد وتا زیست‌شناسی تکاملی و جغرافیای حیاتی ادامه داد؛ کسی که با مطالعات تجربی و پژوهش‌های میدانی عضویت جامعه‌ی فلسفی امریکا را نیز دارد.
از میان آثار، پژوهش‌ها و مقاله‌های بسیار‌‌ جارد دایموند، چهار اثر او به‌لحاظ طرح پرسش‌های اصلی درباره‌ی سرشت و سرنوشت جوامع انسانی، تلاش برای یافتن پاسخ‌های درست و به چالش کشانیدن و ویران کردن دیدگاه‌های مروج و ذهنیت‌های غالب، از اهمیت بزرگی برخوردار اند. این چهار اثرکه به ترتیب از چگونگی تکامل انسان، تشکل، فروپاشی یا تداوم جوامع انسانی وآینده‌ی این جوامع بحث می‌کنند، عبارت‌اند از«سومین شامپانزه: تکامل انسان»، «اسلحه، مکروب وآهن»، «فروپاشی» و«جهان تا دیروز». تمرکز من اما بیشتر روی ترجمه، گزارش وگزینش پاره‌هایی از سه کتاب آخری است که تصویر جذابی از تاریخ ۱۳ هزارساله‌ی جوامع مختلف انسانی به هدف فراگیری درس‌هایی از فروپاشی یا دوام وشگوفایی آن، دلایل و انگیزه‌های واقعی فروپاشی که کمتر کسی با این حد از ژرف‌بینی و واقع‌نگری به آن‌ها پرداخته است، به‌دست می‌دهد.
درکتاب «اسلحه، مکروب وآهن»، دایموند با استفاده از شواهد بوم‌شناسی، باستان‌شناسی، علم ژنتیک، زبان‌شناسی ومطالعات موردی مختلف تاریخی، استدلال می‌کند که شکاف درقدرت وفناوری بین جوامع مختلف بشری بازتابی از تفاوت‌های نژادی یا فرهنگی نه، بلکه ریشه درتفاوت‌ها وویژگی‌های محیط‌زیستی دارد که در یک روند بازخورد مثبت تقویت می‌گردد. دایموند با پرداختن به ریشه‌های شکل‌گیری امپراتوری‌ها،‌ ادیان،‌ ادبیات، نباتات و انواع سلاح‌ها، در قاره‌های مختلف و در درازای بیشتراز ۱۳ هزارسال، شرح مستدل وقابل پذیرشی از تکامل متفاوت جوامع انسانی به‌دست می‌دهد. این اثر در واقع بستر نظریه‌های نژادباورانه‌ی تاریخ را ویران می‌کند و یافته‌هایش در مورد چگونگی شکل‌گیری جهان مدرن پُر است از درس‌هایی برای آینده‌ی ما. «او نشان می‌دهد که چگونه تاریخ و زیست‌شناسی برای ایجاد یک فهم عمیق‌تر از وضعیت انسانی، می‌توانند یکدیگر را غنا ببخشند»(ادوارد ویلسن).
پرسش اصلی دایموند در«فروپاشی» این است که چگونه جوامع انسانی شکست یا پیروزی‌شان را خودشان انتخاب می‌کنند. درپاسخ‌هایی که او به این پرسش ارایه می‌کند، جغرافیا ومحیط زیست نقش مهمی در فروپاشی جوامع و تمدن‌های انسانی دارد. چیزی که از نظر بسیاری‌ها پنهان مانده یا با آن برخورد سطحی دارند. در واقع از نظر او پیروزی یا شکست جوامع و تمدن‌ها بستگی به واکنش این تمدن‌ها در برابر دگرگونی‌های آنی وتدریجی محیط زیست دارد.
«جهان تادیروز» نشان می‌دهد که جغرافیا تا چه حدی مهم است، اما هم‌چنان تاکید می‌کند که تاریخ و فرهنگ نیز مهم‌اند وچگونه برخی از مفاهیم بنیادی که به‌واسطه‌ی تمدن ما شکل گرفته‌اند – فهم ما از مسئولیت‌های فردی، پندارهای ما درباره‌ی زبان، فاصله و بینش ما درباره‌ی کشتار و حیثیت فردی. این اثر نیروی بازبینی ما را نسبت به روش‌هایی که ما آن‌ها را به‌نام مدرنیته ترک کرده‌ایم، تقویت می‌کند. بدین معنا که ما چیزهای زیادی داریم که باید ازخود بیاموزیم. برای حفظ وتداوم موفقیت‌های‌مان، گذشته اسناد و شواهد ارزشمندی را فراهم کرده که می‌توانیم ازآن‌ها بیاموزیم.

پیشگفتار

داستان دو مزرعه
چند تابستان پیشتر از دو مزرعه‌ی تولید لبنیات، مزرعه‌های هولز وگاردَر که با وجود هزاران مایل فاصله از همدیگر، بازهم به‌گونه‌ی قابل ملاحظه‌یی در نقاط قوت وآسیب‌پذیری‌های‌شان باهم مشابه بوده‌اند، بازدید کردم. هردو مزرعه در حوزه‌ی مربوطه‌شان از بزرگترین، مرفه‌ترین و به‌لحاظ به‌کارگیری فناوری از پیشترفته‌ترین مزرعه‌ها بوده‌اند. مخصوصاً که هرکدام از این مزرعه‌ها در حواشی خود اسطبل‌ها و انبارهای خوبی برای نگهداری و دوشیدن شیرگاوها، بنا کرده بودند. ساخت‌وساز این اسطبل‌ها وانبارها در ردیف‌های منظم مقابل هم به‌مراتب بهتر از هر مزرعه‌یی در آن نواحی به‌شمار می‌رفت. هردو مزرعه در تابستان دارای چراگاه‌های سرسبزی بودند و در پایان تابستان هم خوراکه‌ی زمستان گاوهای خود را از همین چراگاه‌ها تهیه می‌کردند؛ سیستم آبیاری را برای افزایش علوفه‌ی تابستان و یونجه‌ی زمستان مفید می‌دانستند. مساحت این مزرعه‌ها برابر وانبارهای‌شان باهم مشابه بودند. با این تفاوت که شمارگاوهای مزرعه‌ی هولز بیشتر از مزرعه‌ی گاردَر بود (۲۰۰راس /۱۶۵ راس). صاحبان این مزرعه‌ها که درعین حال شدیداً مذهبی نیز بودند، در نواحی‌شان به‌عنوان رهبران اجتماعی شناخته می‌شدند. هر دو مزرعه در یک موقعیت طبیعی خیلی زیبا واقع شده، با پس‌منظری از کوه‌های برف‌گیر که دریاچه‌های خروشانِ پر از ماهی از آن‌ها به سوی رودخانه‌های منتهی به مزرعه‌های هولز وگاردر سرازیر می‌شدند، گردشگران زیادی را از نواحی دور و نزدیک به‌خود جلب می‌کردند. این‌ها، نقاط مشترک قوت هردو مزرعه به‌حساب می‌روند، دقیقاً چون نقاط مشترک آسیب‌پذیرشان که هردو در نواحی‌یی از لحاظ اقتصادی حاشیه‌یی برای تولید لبنیات موقعیت داشتند. و به‌دلیل این‌که هردو در خطوط عرض‌البلد شمالی واقع شده بودند، تابستانی کوتاه برای تهیه‌ی علوفه و یونجه داشتند. این نوع اقلیم حتا در سال‌های خوب هم در مقایسه با مزرعه‌های واقع‌شده در عرض‌البلد جنوبی کمتر از حد مطلوب به‌حساب می‌رفت.
هردو مزرعه در برابر تغییرات اقلیمی آسیب‌پذیربو دند؛ سردی هوا و خشکسالی در حوزه‌های مربوط هولز و گاردَر از نگرانی‌های اصلی بود؛ هر دو مزرعه از محلات پرجمعیت دورافتاده و به‌دلیل مشکلات ترانسپورتی انتقال محصولات‌شان گران تمام می‌شد و آن‌ها را در مقایسه با سایر مزرعه‌هایی که نزدیک به مراکز شهری بودند در یک موقعیت دشوار قرار داده بود. اقتصاد هردو فارم در گرو تغییر درکمیت وکیفیت تولیدات‌شان با توجه به تقاضای مصرف‌کننده‌ها وهمسایه‌ها بود که از کنترل صاحبان این مزرعه‌ها فراتر می‌رفت. دریک چشم‌انداز وسیع‌تر، وضعیت اقتصادی مناطقی که هردو فارم در آن‌ها رشد می‌کردند، مربوط می‌شد به مَد و جَزر مداخله‌ی دشمنان دور ونزدیک آن‌ها.
بزرگترین تفاوت میان مزرعه‌های هولز وگاردر در وضعیت کنونی‌شان است. مزرعه‌ی هولز که به‌وا سطه‌ی پنج خواهر و برادر و همسران‌شان اداره می‌شود، در ناحیه‌ی بیتروت از نواحی غربی ایالت مونتانای امریکا قرار دارد. این ناحیه در حالی دوران شگوفایی‌اش را سپری می‌کند که شهرستان راویلی که هولز در آن موقعیت دارد، یکی از مناطقِ دارای بلندترین میزان رشد جمعیت در میان سایر مناطق امریکاست. تیم، توردی ودَن هولز از مالکان این مزرعه‌ی پیشرفته به‌لحاظ فناوری، مرا به بازدید از مزرعه‌ی‌شان دعوت کردند و با حوصله‌مندی در مورد جذابیت و فرا ونشیب تولید لبنیات در مونتانا برایم توضیحات دادند. امکان ندارد ایالات متحده در کل و مزرعه‌ی هولز به‌خصوص، در آینده‌ی قابل پیش‌بینی از هم بپاشد. اما مزرعه‌ی گاردَر، مزرعه‌ی اسقف نورس در جنوب غربی گرینلند، پنجصد سال پیش از امروز متروک شده. جامعه‌ی نورس گرینلند به‌طورکامل فروپاشیده، هزاران باشنده‌ی آن یا در اثرگرسنگی و یا در اثر ناآرامی‌ها وجنگ‌ها با دشمنان از بین رفته و یا هم مهاجرشدند تا این‌که کسی از آن‌ها باقی نماند. در حالی‌که دیوارهای سنگی ستبرِ اسطبل‌ها، انبارها وکلیسای نزدیک گاردَر هنوز پابرجا هستند. من موفق شدم تا تعداد اسطبل‌های گاوها را حساب کنم. اما کسی از صاحبان فارم وجود نداشت تا داستان جذابیت و فرازونشیب آن را برایم روایت کند. هنگامی که فارم نورس گرینلند دراوج شگوفایی خود بود، سقوطش مانند فارم هولز ویا امریکای امروز ناممکن به نظرمی‌رسید.
بگذارید کمی توضیح بدهم: با ترسیم این مشابهت‌ها میان فارم‌های هولز وگاردَر نمی‌خواهم ادعا کنم که جامعه‌ی امریکا در حال فروپاشی است. در حال حاضر، حقیقت مخالف این ادعا ست. فارم هولز در حال توسعه است، به‌کارگیری و استفاده از فناوری جدیدش نیز به‌عنوان یک الگو در فارم‌های همسایه در دست مطالعه قرار دارد و ایالات متحده نیز در حال حاضر پرقدرت‌ترین کشور جهان است، و نه هم ادعا می‌کنم که فارم‌ها و جوامع در کل متمایل به فروپاشی‌اند: برخی از آن‌ها فروپاشیدند، مانند گاردَر، در حالی‌که دیگران بدون وقفه برای هزاران سال باقی ماندند: هنگام برگشت از سفر به هولز وگاردَر که هزاران مایل از هم فاصله دارند، به این نتیجه رسیدم که حتا ثروتمندترین جوامعِ دارای پیشرفته‌ترین فناوری، با چالش‌های فزاینده‌ی محیط‌زیستی واقتصادی روبه‌رو اند که نباید آن را دست کم گرفت. بسیاری از مشکلات ما امروز به‌طورکل شبه‌مشکلاتی است که فارم گاردَر و جامعه‌ی نورس گرینلند را تضعیف کرده بود و مشکلاتی که بسیاری از جوامع گذشته تلاش کرده بودند تا آن را حل کنند. برخی از آن جوامع ناکام ماندند (مانند نورس گرینلند) و برخی هم پیروز شدند مانند (جاپانی‌ها وتیکوپین‌ها).

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *