حکومت بهتازگی پیشنویس قانونی را تدوین کرده است که موضوع آن «طرح جامع حمایت از کودکان» و یا ایستادن در برابر شیوع و گسترش پدیدهی «بچهبازی» است. قاطعیت و امکان اجرایی شدن این طرح مسألهیی است که میتوان آن را در قیاس با کارکرد حکومت و نهادهای حکومتی در زمینههای دیگر، بررسی کرد. اما به نظر میرسد نفس مطرح شدن چگونگی مواجهه با پدیدهی «بچهبازی»، واقعیتی را بیان میکند که حکومت قبل از این غالباً در پی انکار آن بود. گزارشهایی که در سالهای گذشته از وجود بچهبازی در میان نیروهای پولیس سخن میگفتند، مورد رد و انکار حکومت قرار گرفتند. بچهبازی بهعنوان یک سنت و واقعیت در میان بخشهایی از مردم نیز انکارناپذیر است. نه حکومت و نه نهادهای دینی و مذهبی تاکنون برخورد جدی و رضایتبخشی با آن نداشتهاند. افزون بر این، موارد متعدد و سترگی از بچهبازی را میتوان نشاندهی کرد که عاملان آنها خود از عداد افراد مذهبی و کارگزاران نهادهای مذهبی بودهاند. حادواقعیتی که در این میان خودش را نشان میدهد، این است که بچهبازی در کشور، حساسیت اخلاقیاش را از دست داده و دو نهاد سیاسی و دینی که اساساً میبایست رادیکالترین موضع را در برابر وجود و گسترش آن میگرفتند، خود به عاملان و فاعلان آن بدل شدهاند. اخلاق در کارکرد هنجاری خود بهدلیل اینکه حُسن و قُبح را در اعمال ذاتی فرض میگیرد، موقعیت اخلاقی و موضع نهادهایی را که امکانهای اخلاق و ضداخلاق در آنجا بهمثابهی یک مسئولیت مطرح است، روشن میسازد. به این معنا که اگر نهادی بهلحاظ کارکرد و توجیه وجودی خود، مواجهه با عملی را که اخلاقاً مذموم پنداشته میشود مسئولیت خود تعریف کند اما در عمل از اجرای این نقش بازبماند، حتا اگر خود به عامل آن امر ضداخلاقی تبدیل نشود، از آنچه که وجودش را توجیه و تضمین میکند، ساقط میگردد. اخلاق الزاماً امری دینی نیست، چرا که اخلاق بهمثابهی یک روش و شیوهی شعور و نگرش، ساختاری مستقل از شیوه و رویکرد دینی دارد. اما هنگامی که دین نقش کنترلگر مناسبتها در حوزهی عمومی را بازی میکند، توجه به اخلاق در ذیل مسئولیتهایش قرار میگیرد. از ایننگاه، بروز هر عملی در قلمرو دین که اخلاق در آن تباه میگردد، پرسشی است مستقیم از صداقت و هویت نهاد و کارگزاران دینی.
اقتدار در افغانستان، از منشاء و خاستگاه ناقص سنتی دینی-قومی برخوردار است. در این سنت، سیاست بیشتر مشروعیتش را از حوزهی قومیت میگیرد و اخلاقیات از دین یا بنمایهیی که با یک تفسیر سنتی و جزمی، به دین تحویل داده میشود. از این نگاه، هر عملی کافی است تأییدش را از سنت بگیرد تا مشکلش با اخلاق حل گردد. یعنی عملی ولو شدیداً قبیح و ناروا به مجرد اینکه صبغهی یک سنت را بهخود میگیرد، دیگر به چشم عملی ضداخلاقی به آن نگاه نمیشود. این رویه باعث میشود نهادهایی که جلوهی دینی دارند، با استفاده از آن، حاشیهی امنی برای تخریب و تباه کردن اخلاقیات برای خود بسازند و آن را با یک توجیه دینی نیز همراه کنند. در چنین موقعیتی، مدرسههای دینی از آنجا که حق دخالت و کنترل بر خصوصیترین مسایل زندگی مردم را به خود داده و خود را نهادی میدانند که توان این را دارند که به اعمال و رفتار مردم در حوزهی عمومی و خصوصی مشروعیت ببخشند و یا مشروعیت آنها را سلب کنند، بهعوض اینکه به بچهبازی بهمثابهی پدیدهیی زشت و مذموم در نگاه و منطق مردم حیثیت اخلاقی ببخشند، خود تبدیل به بچهبازیخانه و مسئولان این مدرسهها تبدیل به بچهباز میشوند. عین همین اتفاق در حوزهی سیاست نیز رخ داده است: مسئولین سیاسی و حکومتی و نهادهایی که نقش نظارت و کنترل بر مناسبتها و معاملات اجتماعی مردم را دارند، نهفقط از کنار عمل بچهبازی در مدرسههای دینی و محافل و مجالسی که توسط افراد پولدار و قُلدور اساساً به هدف بچهبازی برگزار میشوند، به سکوت میگذرند، که خود تبدیل به حامیان و عاملان بچهبازی میشوند. چه نهادهای دینی و چه نهادهای سیاسی و امنیتی، ضدهویتی را به نمایش گذاشتهاند که نتیجهی آن شیوع و گسترش دردناک پدیدهیی بهنام «بچهبازی» است.
آهنگی که حتا در شهر و بازار و در اماکن عمومی بهوفور پخش و نشر میگردد و ترجیعبند آن جملهی رسواییبار و سیاه «بچهبازی آسان است/ خدا روزیرسان است»، بیانگر واقعیتی است که میتوان تحول ماهوی نهادهای دینی و امنیتی را با آن تبیین کرد. خدا بهلطف امر و نهی و جزمیتنگری همین نهادهای سنتی دینی، رازق و خالق مطلق همهی نیازمندیها و رفتار انسانها معرفی گردیده است. در چنین بینش مطلقنگری، بعید نیست اگر ادعا شود که بچهبازی وجود دارد و چون وجود دارد، نمیتوان چیزی در برابر آن گفت؛ چون لابد حکمتی در آن نهفته است. اما چنین فاجعهیی هم اگر نباشد، عمومیت یافتن و عدم حساسیتبرانگیزی بچهبازی برای حکومت و نهادهای دینی، میتواند تباهی عظیمی را بازنمایی کند.
بنابراین، طرح اخیر حکومت مبنی بر مبارزه علیه این تباهی، دستکم اعترافی است به وجود آن از جانب آدرسی که تاکنون از یکسو آن را کتمان کرده و از سوی دیگر اجرا. اعتراف به یک واقعیت اخلاقی یا ضداخلاقی، خود یک عمل اخلاقی است؛ اینکه تا چه حد باید به اجرایی شدن آن امید بست، بسته به این است که ببینیم آیا حکومت و نهادهای دینی تا امروز آن صداقت و احساس التزام به مسئولیت را در زمینههای دیگر داشتهاند یا خیر.
عمران راتب