روزگاری کسی گفته بود منمشتعلعشقعلیمچهکنم. همه حیران بودند که این چه باشد. چندین متخصص کدشکن شب و روز زحمت کشیدند و سر انجام هم درنیافتند که آن کس چه منمشتعلعشقعلیمچهکنمیده. بعد، مردم آزادهی افغانستان متوجه شدند که امت اسلامی- افغانی از کمبود دانشمند و نیروی روشنگر بهشدت رنج میبرد. این است که تصمیم گرفتند به هر قیمتی شده خود را از ننگ کمسوادی و بیسوادی برهانند تا دیگر مجبور نشوند برای رمزگشایی از چیزی چون منمشتعلعشقعلیمچهکنم آن را به خارج بفرستند یا متخصصین خارجی را به وطن بیاورند.
در آن روزگار، یکی از هوشیاران فرنگی هشدار داده بود که ای ملت افغان، ای مجمع شیران، آگاه باشید که چون فرزندان غیورتان درس بخوانند و روغن مغز بسوزند و معرفت بیندوزند و تفکر انتقادی بیاموزند، ای بسا که اقتدار فکر کهن و نظم قدیم و سنن فرسوده را نیز به چالش کشند. آیا شما حاضر اید با این پیآمدهای دشوارهضم کنار بیایید؟
ملت افغان گفت زهی سعادت. ما اصلا عاشق این تغییر فرخندهایم. چه سعادتی بهتر از این که فرزندان ما در اثر علمآموزی دلیرتر گردند و آزادهتر؟
هزاران نفر شروع کردند به تحصیل. هزاران نفر نگو، هزاران چراغ بگو. همه میگفتند از این پس معرفت و آزادهگی بر ملک ما حاکم خواهد گردید و گذشت آن زمان که آدم از بیبصری بندهگی آدم کرد، گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد. میگفتند دیگر کسی را نخواهیم دید که به پابوسی اهل قدرت و مکنت برود. بالعکس این اهل قدرت و مکنت خواهند بود که خاک پای روشنگران و دانشوران و تحصیلکردهگان و روشنفکران را سرمهی چشم خویش خواهند کرد.
دیری نگذشت و خیلی عظیم از روشنگران فرهیخته سر برآوردند. خواب شیرین مردم تعبیری راستین یافته بود. مردم گفتند حالا از این ها بپرسیم که بالاخره منمشتعلعشقعلیمچهکنم یعنی چه؟ روشنگران فرهیخته گفتند: وای، این آدمی که این را گفته چهقدر محافظهکار بوده. ما از کسی نمیترسیم و راحت میگوییم:
– من مشتعل عشق غنیام چه کنم؟
– من مشتعل عشق کریمام چه کنم؟
– من مشتعل عشق عطایم چه کنم؟
من مشتعل عشق رشیدم چه کنم؟
و بدینگونه منمشتعلعشقعلیمچهکنم رمزگشایی گردید، و نسل تفکر انتقادی و آزادهگی و شفافیت به میدان پا نهاد.