در میهن شیران، شیرها همدیگر را با نام حیوانات دیگر مزین مینمایند. نامهای موجود دمدستی همان خر و گاو و سگاند. بعد، در صف دوم، گرگ و روباه اند. کمی آنسوتر خرس و خوک و گاومیشاند. مار، مخصوصا نوع درون آستیناش، در مرحلهی بعدی است و تقریبا با خفاش همرتبه بهشمار میرود. موش هم کاربرد دارد (بدون آن که حریفاش پشک وارد معادله شود). اخیرا یکی از بزرگان دیگری را کژدم خوانده. از قراین چنین بر میآید که خزندهگان نیز از این پس برای نامگذاری انسانها وارد رقابت میشوند. یکی از کرمهای زیرخاکی چسپناک در گفتوگو با برنامهی «بامداد تلخ» تلویزیون ملی گفت که بسیاری آدمها مثل او هستند اما متاسفانه به غلط خر و گاو خوانده میشوند.
این در حالی است که تمام ملت جان بر کف و کف بر لب میدانند که هر که مکتب رفت آدم میشود. همین مردم که میدانند فلانی مکتب رفته و حتا دکتورا دارد، وقتی دربارهی او گپ میزنند میگویند: «این گوساله تا چهوقت بر گردهی ما سوار خواهد بود؟» (این را نمیپرسند که وقتی گوسالهیی بر گردهی آدم سوار شود، از نظر فلسفی صاحب آن گرده در کدام دسته از موجودات قرار میگیرد؟).
گاهی البته حق با همین ملتی است که به سخنانی چون «هر که مکتب رفت آدم میشود»، وقعی نمینهند. میدانیم که بلخ یک «فرزند دانا» دارد و شنیدهایم که «توانا بود هر که دانا بود». ولی دیدیم که دانا، حتا اگر فرزند دانای بلخ باشد، لزوما توانا نیست. فرزند دانای بلخ وقتی که با شیر ِ طالبخوار کابل، یعنی رییسجمهور، مذاکره میکرد، بعضی از بس هیجانی شده بودند و از توانایی فرزند دانای بلخ بخار کرده بودند میگفتند ما اصلا بخارایی هستیم. اما حالا همین فرزند دانای بلخ میگوید علت ناتوانیاش این است که یکی از این هر که مکتب رفت کژدم میشودها نگذاشته او نیم مملکت را به حزب خود تقدیم کند. گفته که کژدمی نمکنشناس در حق او خیانت کرده. من شخصا زیاد نگران بخش خیانت این ماجرا نیستم. چون خیانت کسبوکار ماست و تعجبی ندارد. دیگ به دیگ هم نباید بگوید تحتات سیاه. جالب همان نمکنشناس بودن کژدم است. مگر قرار بود کژدم نمک را بشناسد؟