در میان ما، ما مردم شیرآباد، علاقهی وافری به خطکشیهای روشن دیده میشود. خطکشیهایی از این جنس که بگو در کدام جبههای، به چه گروهی احساس تعلق میکنی، با مایی یا با آنهایی، عقاید و باورهایت بهصورت روشن در کدام دایرهی از پیش ترسیمشده میافتند.
این نوع نگرش به «فرد» فردی بر جا نمیگذارد؛ چون فرد را پیشاپیش در بند ِ قالبهای شناختهشدهی اجتماعی میطلبد و به رسمیت میشناسد.
این در حالی است که یک فرد میتواند دقیقا بهخاطر اینکه بهتنهایی یک فرد ِ آدمی است و از این جهت «خاص» است، از بسیاری قالبهای ازپیشساخته بیرون بماند.
مثالی بدهم:
من دین را، و مشخصا دین اسلام را، یک بیماری یا فاجعهی ویژه در تاریخ بشر نمیدانم (آنگونه که کثیری از روشنفکران سکولار رادیکال ما میگویند). گمان من این نیست که دین نشان ِ فریبخوردهگی یا کمعقلی انسان است. من دین را پارهیی از فرهنگ بشری میدانم و فکر میکنم که حضورش در جامعهی انسانی مثل حضور دیگر پارههای فرهنگ انسانی مشروع است. در همین حال، باور من ( از روی مطالعاتی که کردهام) این است که اسلام آنگونه که بسیاری از ما معتقدیم رهاییبخش نیست و خود هزار زنجیر برای برای استضعاف فکری و روحی آدمی دارد. یعنی این آیین غالبا این چنین بوده و اکنون نیز غالبا این چنین است. من فقه را ناتوان از حل اکثر مشکلات امروزین فرد و جامعه میبینم و به همین خاطر آن را چیزی اضافی، بیفایده و بیمنطق میشناسم. اما با افراد متشرعی که هر روز احکام این فقه را در دایرهی زندهگی شخصی خود اجرا میکنند هیچ مشکلی ندارم.
من شخصا شراب یا مشروب الکلی نمیخورم (حتا یک بار هم نخوردهام) و سگرت/سیگار نمیکشم. بسیاری از همان حرام و حلالهای سنتی مذهبی دیگر را هم رعایت میکنم، بدون آنکه منطق رعایت کردنم لزوما از مذهب یا قرائت مذهبی رایج در جامعه بیاید. با کتاب مقدس هیچ خصومتی ندارم؛ ولی برای غنی ساختن ذهن یا جان و روان خود به آن مراجعه هم نمیکنم. من میتوانم ساعتها به عبدالباسط گوش بدهم تا همان چیزهایی را که من حداقل در مقام گرهگشایی از کار فروبستهی آدمی مفیدشان نمیدانم، در گوشم بخواند. همین من حاضرم در حالت اضطرار روحی سنگ قبر فلان سید از اولاد فلان امام را زیارت کنم، در حالیکه مفهومی بهنام معصومیت در نظر من مسخرهترین مفهوم ممکن در عالم انسانی است…
میخواهم بگویم که هر کدام از ما بهعنوان «فرد» ویژه هستیم و ممکن است در ترکیب خاصی نمود یافته باشیم که خاص هر کدام از ما باشد. این «فرد» را نباید به زور در قالبهای مشهور بچپانیم. اجازه بدهیم افراد فرد بمانند و ویژهگیهای فردی خود را بدون ترس و اضطراب با خود حمل کنند.