ستار ثابت
بحثی که امروزها بار دیگر بر سر مسألهی دیورند در گرفته، مصداقی از ضربالمثل منتشر و معروف «آب در هاون کوبیدن» است. برای دفاع از این تعبیر، میتوان دلایل روشنی هم آورد.
نخستین دلیل به طرفین بحث در داخل کشور برمیگردد. آنهایی که از بهرسمیت شناختن خط دیورند بهعنوان خط مرزی معتبر میان پاکستان و افغانستان سخن میگویند، در ادعایشان به یکسری اسناد و شواهدی مراجعه میکنند که در طول سالهای مختلف پس از امضای معاهدهی دیورند در زمان امارت عبدالرحمان خان با هند بریتانیایی، توسط حکومت افغانستان در دورههای زمانی متفاوت بهعنوان تأییدی بر اعتبار آن معاهده، ارائه گردیدهاند. اما اینکه چه مقدار از این اسناد و شواهد بنا بر احکام و قوانین حقوقی پذیرفتهشده در سطح بینالمللی دارای اعتبار و نفوذ است، مسألهیی است که تاکنون در بوتهی ابهام قرار دارد و بحث کارشناسانه و دقیقی از سوی مراجع مربوطهی بینالمللی بر سر آن صورت نگرفته است. شاید بتوان مهمترین دلیل این ابهام را اینگونه توضیح داد که از خلال سالهای آزگار تا امروز، هیچکسی از افغانستان، چه آنهایی که بنا را بر اعتبار خط دیورند گذاشتهاند و چه آنهایی که از عدم اعتبار این خط بهعنوان مرزی رسمی میان دو کشور حرف میزنند، حاضر نشدهاند با ارائهی اسناد و مدارک معتبر در دستداشتهشان، به مدعیات خود رسمیت بخشیده و از مراجع بینالمللی خواستار حل قضیه گردند. از این است که این قضیه حالت درونماندگار بهخود گرفته و تاکنون صرفاً میان طیفهای مختلف سیاسی و قومی در داخل کشور مایهی فاصلهگیریها و ماجراها شده است.
در سوی دیگر ماجرا نیز عین وضعیت جاری است. یعنی، کسانی که اعتبار خط مرزی دیورند را زیر سوال میبرند و با جدیت تمام از واپسگیری مناطق و مردمانی حرف میزنند که اینک خط دیورند آنها را مربوط پاکستان ساخته است، نه در ابراز وجودهای رقابتجویانهی خود در برابر هموطنانی که با آنها اختلاف نظر دارند راه و شیوهی درست و منطقی در پیش گرفتهاند تا دستکم از بههدر رفتن انرژییی که به زعم خود آن را باید در برابر پاکستان به مصرف برسانند تا دیورند را بیاعتبار سازند، جلوگیری صورت بگیرد و نه دوست دارند متوجه این موضوع شوند که راهحل موضوع اساساً در رویارویی با هموطنانشان نهفته نیست و باید طریق قانونی و رسمی حل معضل را جستجو کنند و کاری که با توان و شدت تمام تاکنون به آن مشغولاند، رهسپردن به ره ترکستان بوده است. اظهارات فردی که در مقام یک نمایندهی مجلس سخن میگوید، در برابر سخنان لطیف پدرام، عضو دیگر مجلس و رهبر یک حزب سیاسی، انتهای عبرتنگیری، راهگمکردگی و فرو افتادن در تاریکی کسانی را به نمایش میگذارد که لااقل چندین دهه تباهی و خشونتورزی در کشور باید برایشان ثابت میکرد که قانونمندی و منطق را پشتوانهی خود ساختن، تنها راه ممکن برونرفت از جهنم گذشته و حال است، و از قرار معلوم، آنها این را نمیدانند.
دلیل دیگری که بحث کنونی میان شماری از هموطنان سیاسی یا قومینگر ما را با تمام شدت و حدتش، بهعنوان نمونهیی از «آب در هاون کوبیدن» معرفی میکند، این است که آنها احتمالاً هنوز هم به منطق «از یک دست صدا برنمیخیزد»، باور ندارند: پاکستان بهعنوان مدعیعلیه این قضیه، تاکنون هیچ دخالتی در مباحث نداشته و از قضا، جانبی که در قضیهی مذکور میبایست رضایت آن حاصل گردد، پاکستان است نه افغانستان. به اینمعنا که افغانستان اکنون در منزلت مدعی قرار دارد و تا زمانی که با اسناد و مدارک معتبر به مراجع بینالمللی معتبر و نافذ رجوع نکند، ادعای طرحشدهی آن مبنی بر عدم اعتبار خط دیورند، دستدرازی خودسرانه در مسایل ارضی و مرزی پاکستان و در بهترین حالت، ادعایی لغو و بیاساس پنداشته خواهد شد. بر این اساس، فقط با طی این مراحل قانونی و رسمی است که مدعیات دو جانب در معیت اسناد و مدارکشان بررسی شده و بر معضل ایجادشده مهر پایان گذاشته خواهد شد. اما اینک در احتراز از رجوع به مراجع بینالمللی و تبعیت از هنجارهای حقوقی و قانونی در این زمینه، بهدرستی روشن نیست که افغانستان، فارغ از اینکه خط دیورند مدار اعتبار است یا نیست، برای به نتیجه رسیدن ادعای خود چگونه و از چه راهی میخواهد اقدام بکند.
سوای این مسایل، در روزگار حاضر، افغانستان از معدود کشورهایی است که سنت ناپسند سنگسار هنوز در گوشه و کنار آن اجرا میشود. با اینحال، شکی نیست که نفس امکان حضور این سنت، هرچند ضعیف و منفور، از این کشور چهرهیی به نمایش میگذارد که در عصر قانونمندی و عقلانیتمحوری، میتواند بهسادگی عنوان «توحش و بربریت» را بر خود بگیرد. در روزهای قبل، وکیلی در واکنش به سخن وکیلی دیگر اظهار داشت که باید ایشان سنگسار شود. این را بهیاد داشته باشیم که سنگسار تاکنون همیشه بهنحوی، توجیه دینی داشته است و در سیاست بهعنوان رویهیی از ظهور اندیشه و عقلانیت انسانها، چیزی بهنام سنگسار وجود ندارد. با اینحساب، سخن گفتن از سنگسار در عرصهی سیاست و آنهم در چنین مقطعی از تاریخ بشری، امری است بهشدت سیاه و تکاندهنده که از یکسو پشتوانهیی است برای انواع بنیادگرایی از بنیادگرایی دینی تا بنیادگرایی قومی، و از سوی دیگر عرصهی سیاسی را بهمثابهی عرصهیی که بر ویرانههای بربریت بنا میشود، تبدیل به بربرترین عرصه میکند که چیزی جز قومگرایی منحط و دردناک را نمیتوان از آن نتیجه گرفت. اما مهمترین نتیجه این خواهد بود: برای حل معضلی که راه قانونی میطلبد و قانونی که مسلطترین مرجع در روزگار ماست، نگاه رهاییبخش داشتن به سنت تاریک سنگسار و خاموش ساختن صدای مخالف با حربهی سنگسار، امری است که معنای آن حرکت در سمت مخالف تاریخ و تحول عقلانی-تاریخی در زندگی بشریت است. از این است که برای مواجهه با افقی که در واقع برای دیگر جوامع در حکم گذشته است و برای ما آینده، سخت میبایست نگران بود.