رؤیاهای گیج

آن‌چه را که در مناسبات اجتماعی و مباحث اخلاقی تحت نام «صداقت» از آن یاد می‌کنیم، در دنیای سیاست بار معنایی کاملاً متفاوتی را با خود حمل می‌کند. سیاست بیشتر از این‌که میدانی باشد برای بررسی تجربی صدق و کذب مفاهیم و مباحث اجتماعی و اخلاقی، عرصه‌یی است برای دستکاری و بازمعنابخشی به آن‌ها. بر این اساس، در مناسبات اجتماعی اگر اخلاق پس‌زمینه‌ی مفهوم «صداقت» را به خود اختصاص می‌دهد، در عرصه‌ی سیاست این پس‌زمینه جایش را به «منافع» داده است. با این تفاوت که خود مفهوم «منافع» در این‌جا، در معنای وسیع و پردامنه‌یی به‌کار بسته می‌شود. خلاف تصور عامی که از دنیای سرمایه‌داری کماکان در نزد همه‌ی ما به‌عنوان نظامی که تولید اقتصاد صنعتی در قالب رقابت در بازار آزاد در آن شایع است، وجود دارد، گاهی می‌بینیم که کشوری به همین معنا سرمایه‌داری، اقدام به عملی می‌کند که نتیجه‌ی آن هیچ منفعت اقتصادی به همراه ندارد و چه‌بسا هزینه‌ی هنگفتی را هم بابت آن باید پرداخت. از این است که ظاهر این ماجرا، دست‌مایه‌یی می‌شود برای کسانی که از هیچ فرصتی برای نقد نظام سرمایه‌داری فروگذار نیستند. آن‌ها به‌زودی نتیجه می‌گیرند که نظام سرمایه‌داری در کلیت خود، به بن‌بست رسیده و این هم نشانه‌های آن بن‌بست و گم‌گشتگی.
تردیدی نیست که نظام سرمایه‌داری به اندازه‌ی هر نظام اقتصادی-اجتماعی ممکن دیگر، دارای تناقضات و شکاف‌های درونی زیادی است. اگر بنای امکان دوام سرمایه‌داری را بر تودرتوها و گیرواگیرهای مختلفی بگذاریم که این نظام در خود می‌پرورد، در آن‌صورت از قضا، خواهیم دید که آن تناقضات و شکاف‌ها، به‌عوض این‌که به‌مثابه‌ی نشانه‌های بن‌بست و پایان جلوه کنند، لایه‌ها و حاشیه‌هایی را بازنمایی می‌کنند که کلیت نظام در سایه‌ی آن‌ها مجال استمرار یافته است. به‌عبارت دیگر: نتیجه‌ی معقولی که از ریخت‌وپاش‌ها و نارسایی‌ها در دل نظام سرمایه‌داری می‌توان گرفت، پایان محتوم آن نظام نیست، بلکه این است که آن ریخت‌وپاش‌ها و نارسایی‌ها را باید به‌مثابه‌ی گردنه‌هایی در نظر گرفت که نه‌فقط عبور از آن‌ها، بلکه نفس وجودشان منزلت راز بقای نظام را دارد. کم‌نیستند نمونه‌هایی که از این الگو پیروی کرده‌اند. دم‌دست‌ترین نمونه نیز نحوه‌ی حضور امریکا در افغانستان است که اینک ظاهراً با جنگ نفس‌گیری که در آن جریان دارد، بزرگ‌ترین قدرت سرمایه‌داری جهان را به آستانه‌ی درماندگی رسانده است. این درست همان معنای ظاهری و اولیه است که اغلب دوست داریم آن را نمونه‌یی از یک درماندگی واقعی امریکا عنوان کنیم. واقع اما این است که جنگ افغانستان، یا بهتر است بگویم موضوع جنگ افغانستان، همان چیزی است که در یک بازه‌ی زمانی وسیع‌تر و در مقیاس جهانی، بقای قدرت‌مندانه‌ی امریکا با آن تضمین می‌شود. شاید یکی از اشتباهات بزرگ کسانی که می‌خواهند تصویری از وضعیت جهان ما ارائه بدهند (منظورم تحلیل‌گران افغانی‌اند که رابطه‌ی امریکا-افغانستان را الزاماً بر اساس تئوری توطئه نمی‌بینند و یا نقش دو جانب قضیه را به این دو کشور نمی‌دهند)، این است که با همان فرمولی که حضور شوروی را در افغانستان یا امریکا را در ویتنام بررسی می‌کردند، می‌خواهند مسأله‌ی کنونی افغانستان را نیز بفهمند. ساده‌ترین علتی که این رویکرد را محکوم به ناکامی می‌کند، این است که به همان اندازه‌یی که در بنیاد فرماسیون‌های اجتماعی –اقتصادی این کشورها تغییرات و دگرگونی‌های بزرگی رخ داده، نحوه‌ی مواجهه با آن نیز از اساس تغییر کرده است. منظور از نحوه‌ی مواجهه این است که در سرتاسر جهان امروز، دیگر ذهنیت‌های اندکی را می‌توان یافت که به جهان و جنگ‌های‌شان و امید‌ها و هراس‌های خود، از همان زاویه‌یی نظر اندازند که سکه‌ی رایج دهه‌ها قبل بود. اگر در آن روزگار شکست امریکا در ویتنام آن‌قدر برای شوروی مهم بود، دلیل روشنش این بود که امریکا به‌عنوان یک قدرت سرمایه‌داری تازه‌به‌دوران‌رسیده، در آستانه قرار داشت و امکان فروغلتیدن آن در مغاک نابودی به‌سادگی میسر بود. دو مسأله این امکان را فربه‌تر می‌کرد: یک، وجود بدیل وسوسه‌انگیز و اغواگری به‌نام «کمونیزم»، و امکان شکست در تثبیت سرمایه‌داری به‌عنوان نظام حاکم. این یعنی، دچار تشنج اقتصادی-اجتماعی شدن. اما امروزه، این امکان تبدیل به محال گردیده است و آن‌چه کمونیزم با قطعیت تمام از آن‌ها به‌مثابه‌ی ناممکن‌های نظام سرمایه‌داری و آینده‌ی جهان یاد می‌کرد، اکنون اتفاق افتاده است. سرمایه‌داری نه الزاماً به امپریالیزم در معنایی که چپ‌ها از آن مراد می‌کردند و لنین در خوانش خود، سرنوشت محتوم به آن بخشیده بود ختم شد و نه آن قساوت‌هایی که مارکس در یک تقریر شاعرانه آن‌ها را جزء ذاتیات سرمایه‌داری و نابودگر آن می‌دانست، آن‌گونه که تصویرهای پیش‌فرضی القا کرده بود، تحقق یافت. مناسبات اقتصادی و شیوه‌ی تولید و تأمین معیشت و چگونگی رابطه‌ی کارگر و کارفرما نیز در زیر چتری که نام آن هنوز «سرمایه‌داری» است، دچار تحول و دگرگونی بنیادی شد. مجموع این عوامل، اگر تنها یک نتیجه‌ی روشن هم داشته باشد، آن نتیجه این است که سرمایه‌داری نظامی است که هنوز با تمام توان خود زنده است و دوام دارد و نمودهایی که مایه‌ی دل‌خوشی یا دل‌نگرانی از متلاشی شدن این نظام شده بودند، اینک نقش نیروهای محرک و قوام‌بخش نظام را بازی می‌کنند. با این‌حال، در کنار این واقعیت، واقعیت انکارناپذیر دیگری هم وجود دارد که نامش «نیازمندی» است. خودخواهی مفرط نظام‌ها در طلب نفع را نیز همین واقعیت توجیه می‌کند. اکنون به همان اندازه که برای پایان روشن و قریب‌الوقوع نظام سرمایه‌داری نمی‌توان دلیل موجهی آورد، نیازمندی شدت‌یابنده‌ی این نظام به بسط قلمرو سلطه و افزایش امکان‌های منفعت‌جویی آن را نیز نمی‌توان انکار کرد. ظاهر این پارادکس، از آینده‌ی ناخوش نظام مذکور خبر می‌دهد، لیکن رخ حقیقی ماجرا این است که تلاش و تقلاهایی که این نیازمندی باعث آن‌ها می‌شوند، زمان را تا اندازه‌ی نامعلومی برای دوام سلطه‌ی نظام بسط می‌دهد.
اخیراً ناتو از نابودی داعش در سال جاری در افغانستان خبر داده است. سوای آن، روسیه نیز سهم برجسته‌تری در رخدادهای اخیر در این زمینه گرفته است. با راهی که در این نبشته طی شد، نتیجه این است که نه داعش نابود می‌شود و نه نابودی آن مسأله‌ی ناتو، امریکا و روسیه است؛ با خوانش خیر و شر نگرانه از مناسبات و ضوابط حاکم بر جهان امروز، می‌توان به‌روشنی دید که داعش، طالب یا هر گروه دیگری، در ظاهر منزلت اهریمنی را دارد که حقیقت آن، چیزی نیست جز تناقضات و گره‌های درونی قدرت‌های حاکم بر این جهان؛ تناقضات و گره‌هایی که این قدرت‌ها به‌واسطه‌ی آن‌ها خودشان را تضمین و تثبیت می‌کنند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *