ستار ثابت
این پندار که گویا شهروندان میتوانند در مدتزمان باقیمانده از عمر حکومت وحدت ملی، اوضاع کشور را بهگونهی متفاوتتر از آنچه که تاکنون بوده است تجربه کنند، پنداری خطا و بیهوده است. اکنون که بیشتر از دو سال است مردم طعم تلخ «وحدت ملی» را در قامت آشفتگی همهجانبهی حاکم بر وضعیت سیاسی و اقتصادی به جان میکشند، بعید است آنمایه از خوشبینی و امید در آنها مانده باشد که آن را بهپای سالهای باقیمانده از عمر این حکومت هزینه کنند. با اینحال، شاید اسفناکتر از این نتوان یافت که فرجام سخنی که مردم دوست دارند در مورد حکومتی بگویند که از جان و مالشان برای دموکراتیکسازی آن مایه گذاشتهاند، چیزی جز سرخوردگی و نفرت نباشد. این هراسی است که اینک بهنظر میرسد بهصورت فراگیر، در جان دولتمداران و شهروندان بهیکسان خانه کرده است. پاشیدگیهای نامتعارف از این و آنسوی حکومت و باری که هر لحظه بر سنگینی آن افزوده میشود؛ با تشدید حملات گروههای تروریستی و نیز برگزاری انتخابات پارلمانی در کنار تنش ناتمام میان سران حکومتی بر سر چگونهگی اجرای موارد توافقی در توافقنامهی تشکیل حکومت وحدت ملی، همه مصادیقی هستند که بر بدبینی مردم نسبت به سرنوشتشان با مسئولیت این حکومت، میافزاید.
برکناری آقای احمدضیا مسعود از سمتی که در آغاز، کمتر کسی به پوشالی بودن آن شک داشت، اکنون تبدیل به معضلی شده است که نادیده گرفتن آن کمکی به اوضاع نخواهد کرد. بهعبارت دیگر: فارغ از اینکه این رخداد، دارای چه پیامدهای سبک و سنگین برای حکومتداری ناجور فعلی است، نفس وقوع آن حامل این معناست که وضعیت شکننده است. کسانی که در طی پانزده سال گذشته بهنحوی و با میزانهای متفاوت در حکومت سهم داشتهاند، همه از جمله افراد شناختهشده و تکراریاند. میتوان آغاز این بدیمنی را تا سالها عقبتر برد: بعد از آشوبی که در دههی پنجاه خورشیدی افغانستان خود را در آن غوطهور یافت، تا امروز چندین دهه است که شاکی و قاضی و متهم یکیاند. این بدان معناست که این افراد، امتحانشان را برای مردم بهتمامی دادهاند. با این وضع، ما نیازمند یک صداقت ملانصرالدینی هستیم تا دوباره از میان همین کسان، فرد و افرادی را بهعنوان زعیم و مصلح و نماینده در «حکومتداری خوب» برگزینیم. منظور این است که از همان آغاز، در درستی راهی که حکومت وحدت ملی و بهویژه آقای غنی با رویکرد تکروانهی خاصی در پیش گرفته بود، میباید شک میکردیم. بر این اساس، کمکاری و فساد را نمیتوان تنها در اختلاس و دزدیهای مالی تقلیل داد. رییسجمهور حتا اگر تعلق خاطری به حکومتداری خوب و سالم داشته باشد، با انتخاب فردی بهعنوان نمایندهی خود جهت تحقق چنان حکومتی در خارج از ساختار قانونی نظام، مرتکب فساد شده است. فروکاست دادن کمکاریها و ناکارآمدیها به آنچه که آقای مسعود در این دو سال گذشته انجام داده و یا نتوانسته آن را انجام بدهد، تفسیر درستی از سرنوشت امور در کشور نیست؛ همینکه ساختار تعریفشدهی یک نظام بر هم میخورد، ادارههای بیهوده و مضحک در هر گوشهی آن ایجاد میگردند و فردی با استفاده از صلاحیت بهانحرافرفتهی ریاستجمهوری تصمیم میگیرد با اقدامی که اساس آن بر فساد گذاشته شده است به ترویج و انتشار «حکومتداری خوب» بپردازد، انتهای ممکن فساد و ویرانی در یک نظام، بهتصویر کشیده میشود. بهرغم این امر، ما با موارد و رخدادهای دیگری نیز برمیخوریم که میتوانند نشان دهند این اداره و نهادسازیها با هدف و مسئولیتی که برای آنها تعریف شده، چقدر پوچ و مسخره بودهاند. قوانین سیاسی همه قراردادیاند، اما استحکام این قراردادها بهمیزانی است که عبور از آنها، در توان فرد نیست. لیکن در کشوری که حکومتی بر سر کار میآید که خود هیچ توجیه قانونی ندارد و فردی که تکروی وجه مشخصهی آن است سکان این حکومت را در دست میگیرد، انکار و نادیده گرفتن قراردادها و ساختارمندی حکومت، امر ساده و سهلی میشود. حالا مسأله این نیست که چرا چنین برکناریها یا تنشهایی صورت میگیرد، برای اینکه پرسش اصلی باید متوجه چرایی چنین گمارشها و کنارآمدنها باشد؛ مسأله این است که جمع این قهر و آشتیها در حکومت وحدت ملی، چیزی را بهنمایش میگذارد که تعبیر سادهی آن شکنندگی و غیر قابل اعتماد بودن اوضاع است.
حکومتداری یک امر تجربی است. لذا، اظهارات خوشبینانه و یا بدبینانهی فردی، هیچ توفیری در چگونگی وضعیت آن ندارد. اما به نظر میرسد وجود و شیوع ذهنیت خاصی در میان شهروندان، پیشتر از اینکه ریشه در حب و بغضهای گذرای افراد داشته باشد، از سرنوشتی که حکومتداری به آن گرفتار آمده، نمایندگی میکند. از اینرو، واقعاً هیچ اهمیتی ندارد که شهروندان بهصورت فردی مواظب باشند که نوع تعریف یا برداشتشان از وضعیت کشور چه کمکی به بهبودی یا وخامت آن میکند، مهم این است که روزگار آنها در چه فاصله و نسبتی از نگرانی و ترس و امیدواری سپری میشود. ممکن است مردم بهدلیل اینکه گویا با تظاهر به امیدواری و خوشبینی میتوانند از غلبهی تروریسم بر اوضاع جلوگیری کنند، اجباراً به چنین توهمی روی بیاورند، اما آنچه که تعیینکننده است، این است که زندگی تجربی آنها دچار چه سرنوشتی است.