پس از مرگ عفیف باختری، عدهی زیادی از باسوادان ملک ما سوگوار شدند و در رسانههایی چون فیسبوک اندوه خود را منعکس کردند. عدهی زیادی از شاعران نیز در سوگ او نوشتند- به نثر و به نظم. حتا اهل سیاست، که غالبا هیچ خبر نمیشوند شعرا کی میمیرند، نیز مرگ عفیف را ضایعه خواندند.
آیا عفیف باختری اینهمه محبوب بود؟
پاسخ دادن به این سوال حالا ناممکن است. اکنون عاملی به نام مرگ وارد معادله شده و این عامل را نمیتوان بهصورت آزمایشی از معادله برداشت و دید که میزان محبوبیت عفیف باختری در زمان زندهگیاش چهقدر بوده.
تنها راه سنجش میزان محبوبیت عفیف همان رجوع به منزلت او در زمان حیاتاش هست. او تا زنده بود، پریشان بود و پریشانی برای عموم جاذبهی چندانی ندارد. بسیاری از آدمها با زبان بیزبانی به شاعر میگویند:
«پریشانیات را خودت چاره کن، شعرت را برای ما بنویس. و صد البته گمان نکنی که شعر چیز مهمی است».
عفیف باختری تا زنده بود، میتوانست «خار ِ بغل» برای دو گروه از آدمها باشد. یکی خار بغل سیاستمداران و دیگری خار بغل رقیبان (در عالم شعر و خلاقیت ادبی). عفیف به سیاستمداران کاری نداشت و به همین خاطر از مهر و عتابشان نیز دور ماند. اما کالایش در بازار محلی شعر و ادب افغانستان خریدار بسیار نیافت. چرا که بازار، بنا به تعریف، محل رقابت است و برای رقابت در بازار تنها کیفیت کالا مهم نیست؛ بازاریابی و همراهی با قواعد «مارکیت» نیز نقش اساسی دارند. این همان چیزی بود که عفیف باختری نداشت. و به همین خاطر، رقیبان ادبی او هیچوقت فرصت نیافتند، یا تمایلاش را نداشتند، که کالای او را در بازار عرضه کنند و برایش خریدار بیابند.
عفیف شاعری پریشان بود. آن پریشانی شعرش را غنی میساخت؛ اما سیاستمداران را سرد میکرد؛ اما رقیبان را مجال میداد نادیدهاش بگیرند. حالا که رفته است دیگر خطر رفع شده است و میتوان با صدای بلند از او تجلیل کرد.