قلمرو آشفته با رهبریِ درمانده

آصف مهاجر
یکی از عناصر دولت، سرزمین یا قلمرو است. قلمرو حامل مرزهای سیاسی و جغرافیایی مشخصی است که یک دولت در آن حاکمیت خود را اعمال می‌کند. سرزمین یا قلم‌رو در نظریات کلاسیک روابط بین‌الملل از برجسته‌ترین معیارهای بوده است که قدرت دولت‌ها با آن سنجش می‌شد. در ادبیات کلاسیک روابط بین‌الملل، وسعت و بزرگی سرزمین و قلمرو دولت‌ها، برجسته‌ترین شاخص برای ارزیابی قدرت‌ها بوده است. نظریه هارت‌لند و اطراف هارت‌لند بیان‌گر اهمیت سرزمین و تسلط بر نقاط اساسی و یا اطراف آن است که قدرت‌مندی دولت‌ها با این تلسط و کنترل سنجش می‌شد.
مسأله‌ی اساسی همان قلمرو سرزمینی و تسلط بر آن است، گاهی دولت‌ها قلمرو سلطه‌ی‌شان را فراتر از مزرهای ملی تعریف می‌کنند، اما مطابق قوانین بین‌الملل هر دولت حق دارد که بر قلمرو داخلی‌اش که در برگیرنده‌ی مرزهای ملی است، تسلط داشته باشد و اعمال حاکمیت کند. امروزه حاکمیت ملی در روابط بین‌الملل یک اصل اساسی است، دخالت در امور دیگران به عنوان نقض حاکمیت ملی دولت‌ها شمرده می‌شود و تخطی از قوانین بین‌المللی است. دولت‌هایی که تسلط کافی بر قلمرو خود ندارند، دولت‌هایی‌اند که یا دچار بحران داخلی‌اند و یا به عنوان منطقه‌ی آشوب‌زده و بحرانی شناخته می‌شوند که ممکن از عوامل و زمینه‌های تهدیدگر داخلی و بیرونی رنج ببرند. در این میان، افغانستان یکی از کشورهایی است که دچار آشفتگی شدید است. حکومت بر کلیه ساحات قلمرو خود تسلط کافی ندارد و این نشان‌گر ضعف حاکمیت و نیز دخالت و رقابت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی است که فضای جغرافیایی کشور را خشن و نامصئون ساخته است. موجودیت گروه‌های تروریستی و اعمال نفوذ آن‌ها و میزان گسترده‌ی خون‌ریزی و تخریب‌گری آن‌ها، نشان می‌دهند که دولت قادر نیست که حاکمیت خود را در تمامی ساحات قلمرو خود اعمال کند. از سوی دیگر گروه‌های تبهکار و تروریست نیز تلاش دارند تا حاکمیت ملی افغانستان را به چالش بکشند. در ظاهر مبارزه و درگیری میان دولت و گروه‌های تروریستی است، اما رقابت‌ و دخالت‌های منطقه‌یی و جهانی نیز می‌تواند از دلایل مهم این روند باشد. مثلاً دخالت کشورهای همسایه افغانستان و رقابت‌هایی که میان روسیه به اضافه‌ی متحدانش و آمریکا و غرب وجود دارد، حوزه‌ی نفوذ آن‌ها را می‌توانند ناامن و فضایی در معرض سلطه‌ بسازند.
اکنون حاکمیت دولت ما در قلمرو جغرافیایی‌اش بی‌ثبات و با چالش‌های جدی مواجه است. گروه‌های تروریستی به صورت موازی اعمال قدرت و نفوذ دارند و در بخش‌های قابل توجهی از افغانستان با اعمال رفتارهای تروریستی‌شان قدرت‌نمایی می‌کنند. این کار به معنای نقض حاکمیت ملی افغانستان است و به طور آشکار حاکمیت دولت را زیر سوال می‌برد و تهدید می‌کند. حوادث امنیتی و تروریستی یکی پی دیگر نشان می‌دهند که کشور کاملاً تحت کنترل دولت نیست. برای نمونه‌ و در تازه‌ترین مورد، وقتی شفاخانه‌ی چهار صد بستر نظامی با وجود تدابیر شدید امنیتی، مورد حمله قرار می‌گیرد و ده‌ها نفر در آن کشته می‌شوند‌، یا حمله مرگ‌بار در قول اردوی شاهین در بلخ، تشدید ناامنی و مسأله‌ی حمله مجدد طالبان در ‌قندوز و ‌تصرف ولسوالی قلعه زال این ولایت، وضعیت خطرناک و آشفته‌یی را نشان می‌دهد که کشته شدن بی‌امان سربازان نظامی و ارتش کشور را مساعد ساخته است. به روشنی پیداست که دولت با تشکیلات و ‌نهادهای نظامی و غیرنظامی خود دچار آشفتگی سیاسی و مدیریتی است که گروه‌های تبهکار به سادگی می‌توانند اعمال نفوذ کنند و برای مردم و کشور فاجعه خلق کنند. این مسأله بدین معناست که دولت هنوز برای حکم‌روایی در خاک و قلمرو خود از قدرت انحصاری و عالی‌ترین سطح قدر که ممثل حاکمیت است، برخوردار نیست، بلکه شبکه‌یی از قدرت‌های مشروع و نامشروع، قلمرو جغرافیایی کشور را در تصرف و کنترل دارد. همه‌ی این مسایل از یک واقعیت تلخ دیگر پرده بر می‌دارد. ضعف رهبری و درماندگی رهبریِ سیاسی خیلی برجسته است. اصولاً یکی از وظایف دولت، تأمین امنیت شهروندان و دفاع از تمامیت ارضی است، در صورتی که از عهده‌ی این کار بیرون شده نتواند، ضعف رهبریِ سیاسی به خوبی قابل درک می‌شود. سوال این است که چرا قلمرو جغرافیایی دولت این قدر آشفته است و دولت توان اعمال حاکمیت در تمامی نقاط آن را ندارد. به نظر می‌رسد که چند مورد در این مسأله قابل بررسی است:
یک، آشفتگی ساختاری: بعد از شکل‌گیری حکومت وحدت ملی، ساختار و نظام سیاسی کنونی دچار نوعی از بی‌نظمی ساختاری شد. مبنای این بی‌نظمی دست‌کاری در ساختار و نظام حکومتی و کشمکش درون حکومتی است که برخلاف قانون اساسی کشور صورت گرفت. با پا در میانی وزیر خارجه سابق آمریکا، تهداب حکومت وحدت ملی گذاشته شد که از یک‌سو مغایر قانون اساسی است و از جهتی دیگر، مسبب کشمکش سیاسی شده و راه را بر تغییر قانون بسته است. بر اساس قانون اساسی کشور، یک نفر بر اساس انتخابات آزاد و شفاف در رأس حکومت قرار می‌گیرد و به عنوان رئیس جمهور ایفای وظیفه می‌کند، اما انتخابات جنجالی و تقلب‌آمیز باعث شد که نزاع‌های پس از انتخابات شکل بگیرد و کشور به سوی بحران جدید کشیده شود. پا درمیانی جان کری منجر به توافق‌نامه سیاسی‌ی شد که از درون آن ریاست اجرائیه شکل گرفت. این امر در ظاهر، فضا را آرام ساخت،‌ اما از بدو شکل‌گیری حکومت وحدت ملی تا اکنون، کشمکش میان این دو نهاد حکومتی هم‌چنان جریان دارد. تداوم این اختلافات، حکومت را ضعیف ساخته است که توان مدیریت جامعه را کم کم از دست می‌دهد و قلمرو دولت بیشتر از وقت، محل آشوب و نمایش رفتارهای گروه‌های تبهکار و تروریستی شده است. اختلافات درون سازمانی، خود بزرگ‌ترین معضلی است که حکومت و دولت را از درون ضعیف می‌سازد. در نتیجه‌ی این گیرودارهای ساختاری و حکومتی، دولت در رفع نیازمندی‌ها و انجام وظایف دچار سکتگی و بی کفایتی بیشتر شده است.
دو، ناپیدایی برنامه‌راهبردی: نداشتن برنامه راهبردی برای هر نظام، در واقع ضعف مدیریت سیاسی و عدم توافق و اجماع عمومی را در سطوح رهبری نشان می‌دهد. مثلاً افغانستان در شرایط جنگی قرار دارد که هر روز مردم و افراد نظامی کشته می‌شوند و بار بار فاجعه‌های هولناک انسانی به وقوع می‌پیوندند، اما سوال این است که دولت چه برنامه‌ی راهبردی را روی دست دارد تا بر اساس آن تلاش برای کنترل وضعیت، تأمین ثبات و حفظ حاکمیت ملی صورت بگیرد. وقتی گروه‌های سیاسی که قدرت را در دست دارند، با هم‌دیگر مشکل داشته باشند و تضادهای درون ساختاری‌شان به اوج خود برسد، نه برنامه‌ی راهبردی که مورد توافق تمامی جناح‌های سیاسی شریک قدرت باشند، شکل می‌گیرد و نه عملی می‌شود. تا حال هر چه حوادث مرگبار امنیتی صورت گرفته است، حکومت فقط محکوم کرده است، اما هیچ برنامه‌ی تدابیری که بر اساس یک راهبرد کلان نظامی و امنیتی باشد، روی دست گرفته نشده است که نشان‌گر تلاش و اقدام دولت در جهت کنترل وضعیت نابه‌سامان کشور باشد، تا ناامنی و نفوذ گروه‌های تروریستی مهار شود و حاکمیت دولت در تمامی ساحات قلمرو مربوطه تثبیت شود.
سه،‌نداشتن تعریف روشن از دوست و دشمن: اکنون افغانستان به معنای واقعی کشتارگاه انسان شده است. هر روز خبر از انتحار و انفجار و حملات تروریستی است. نیروهای امنیتی و ارتش کشور و مردم، کشته می‌شوند، اما سران سیاسی فقط به چند کلمه‌ی تکراری از جنس محکوم کردن اکتفا می‌کنند. آمار قربانیان و کشته‌ شده‌ها که به صورت متواتر صورت می‌گیرد، واقعاً تکان دهنده است. در تازه‌ترین مورد اداره‌ی بازرس ویژه‌ی آمریکا برای بازسازی افغانستان یا «‌سیگار» در گزارش جدید خود از افزایش تکان‌‌دهنده‌ی تلفات نیروهای امنیتی کشور در سال جاری میلادی یادآور شده و اذعان داشته است ‌که در شش هفته‌ی اول سال روان میلادی ۸۰۷ تن از نیروهای امنیتی کشته شده‌اند. این مورد یکی از مواردی است که در فاصله‌ی چند هفته رخ داده است. تنها بعد از سقوط طالبان نزدیک به دو دهه می‌گذرد و طی این سال‌ها جنگ جریان داشته است و مردم و نظامیان کشور در معرض حمله و نابودی بوده‌اند. با وجود سقف بالای جنایت در کشور که توسط گروه‌های تروریسی و طالبان صورت می‌گیرد،‌ اما هنوز این‌‌ها توسط برخی از حلقات سیاسی داخلی، برادر و مخالف سیاسی خطاب می‌شوند، با مرگ رهبران‌ این گروه‌ها، از داخل کشور ابراز هم‌دردی صورت می‌گیرد. چون تعریف روشن و شفاف از دوست و دشمن وجود ندارد، مبارزه قاطعانه، هماهنگی و انسجام لازم در راستای مهار این گروه‌ها نیز صورت نمی‌گیرد. حکومت از یک‌سو در رهبری وضعیت عمومی، درمانده است و از سوی دیگر هنوز حضور گروه‌های تروریستی و فعالیت‌های جنایت‌کارانه‌ی آن‌ها برایش یک خطر بزرگ تلقی نمی‌شود و به این امر توجه نمی‌کند که بودن و فعالیت‌های این گروه‌ها حاکمیت را نقض می‌کند. اگر چنین چیزی نباشد، چرا توافق و هماهنگی لازم نهادی برای مهار و نابودی تروریست‌ها وجود ندارد؟ چرا به آنهایی که یک عمر در ویرانی و کشتار مردم و سربازان دولت دست داشته‌اند، امتیاز داده می‌شود و چرا وقتی قاتلان مردم و فرزندان این خاک توسط ‌برخی از حلقات سیاسی برادر خطاب می‌شوند، دولت واکنش نشان نمی‌دهد و مانع نمی‌شود؟ پس وضعیت کنونی به گونه‌یی است که قلمرو حاکمیت دولت خیلی آشفته است، حکومت در مدیریت جامعه و مهار وضعیت بحرانی درمانده است و هم به لحاظ عمل‌کرد دچار تناقض و ابهام است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *