خادم و دیوهایش – دیوارنقاشی‌های «برچی»

قاسم لومان
خادم علی به‌تازه‌گی اولین پروژه‌ی بزرگ دیوارنقاشی به سایز 15*7 «دیوها» به سبک «برچی» اش را بر یکی از دیوارهای موزه‌ی سیدنی به پایان رسانده است.
این پروژه در سال 2015 برای خادم پیشنهاد گردیده بود. دیوارنقاشی‌های این‌چنینی در موزه‌ی سیدنی بیشتر به هنرمندان معتبر صاحب سبک و صاحب نام برتر آسیا پیشنهاد می‌شود و بدون شک خادم علی یکی از 30 نفر هنرمند صاحب سبک و صاحب نام برتر آسیا به‌شمار می‌رود.
طرح اولیه‌ی خادم برای این دیوارنقاشی با آنچه که به پایان رسانده متفاوت است. طرح اولیه‌ی خادم برای این دیوارنقاشی عکسی است که وی از سقف مغاره‌های بامیان در سفرش به بامیان در زمان طالبان برداشته است. در این عکس، نقاشی‌های آب‌رنگ رورفته‌ی سقف‌ها با علامت گردوخاک چپلق‌های طالبان آراسته شده است.
در سال 2001 وقتی طالبان به بامیان رسیدند اولین کاری که کردند کینه و انزجارشان را در برابر آثار تاریخی بامیان نشان دادند و با زدن چپلق‌های خاک‌آلود و کثیف‌شان بر نقاشی‌های آب‌رنگ سقف‌های مغاره‌ها اوج خشم، نفرت و انزجارشان را از آثار گران‌سنگ باستانی به‌نمایش گذاشتند.
خادم می‌گوید: فکر کردم که ارائه‌ی این منظره ، هم غربت آثار تاریخی بامیان را در برابر دید مردم دنیا قرار می‌دهد و هم رویکرد متحجرانه و افراط‌گرایی دینی را.
اما بعدا، با مطرح و داغ شدن مسایل مهاجرت و پناهجویان و آلوده شدن آن به سیاست در آسترالیا وی طرح تازه‌ی «دیوها» را به‌جای طرح اولیه‌ی «سقف مغاره‌های بامیان» برای پروژه‌ی دیوارنقاشی موزه‌ی سیدنی اجرا کرد تا از آن طریق پیام‌های تازه‌یی را برای مخاطبان آسترالیایی‌اش هم رسانده باشد.
این دیوارنقاشی در طی 29 روز و با بودجه‌ی 77 هزار دالر آسترالیایی به اتمام رسیده است و همه‌ساله بیش از 1.3 میلیون نفر از کنار آن عبور می‌کنند و آن را می‌بینند.

من و خادم
دقیقا 12 سال قبل از امروز، رفته بودم به کویته. آن‌وقت سردبیری یک ماهنامه‌ی فارسی را در ملبورن به‌عهده داشتم. در ضمن سفر، در جست‌وجوی مطالبی بودم که با خودم به‌عنوان ره‌توشه‌ی سفر از کویتهی پاکستان به ملبورن بیاورم.
جوانی کم‌گوی، خجالتی و در عین حال بشاش؛ وقتی کارهایش را برایم نشان داد، شگفت‌زده شده بودم. کارهای میناتور بوداهایش چنان برایم حیرت‌انگیز واقع شده بود که در برابرش، کارهای هنرمندان دیگر را در کویته، چه آن‌هایی را که قبلا دیده بودم و چه آن‌هایی را که بعدها دیدم، هیچکدام‌شان را به کیفیت و سبک و سیال کارهای خادم نمی‌یافتم. حتا آن «اوپسترک‌های» سید فاضل موسوی را.
تقریبا کارهای خادم چه میناتورهای بودایش و چه میناتورهای دیگرش، در موضوعات مختلف و در ژانرها و لایه‌های فرورفته‌اش به یک شیوه، کار و پردازش شده بودند.
حاصل صحبت‌ها و مطالعات آثار خادم علی نوشته‌یی شد زیر عنوان «در سوگ پیکره‌های بودا، با جشن گل سرخ» که در ماه می 2005 در ویب‌سایت فارسی بی بی سی نشر شد. همین نوشته به‌قول خادم، برایش پنجره‌یی بازکرد تا به‌واسطه‌ی آن، خود را با وطن اصلی‌اش محکم‌تر گره بزند.
چند ماه بعد از مسافرتم دوباره خادم برایم اطلاع داد که برای نمایش آثار بوداها و بقیه آثارش به ملبورن می‌آید. خادم را در نمایشگاه ملبورن دوباره ملاقات کردم و بسیار خوشحال شدم که آثار خادم را در گالری‌های معتبر آسترالیا می‌دیدم.
چند سال بعد، وقتی خادم را بازهم در ملبورن دیدم، گفت در آسترالیا ماندگار شدم. مقیم سیدنی‌ام. خوشحالی‌ام اوج گرفته بود.
خادم علی تنها نماینده‌ی علمدار رود نیست، او نماینده‌ی نسل‌های گذشته و حال مردم‌اش نیز هست که قرن‌ها زیر بار نفرت‌پراگنی تاریخی زیسته‌اند و تا هنوز هم در همان فضا نفس می‌کشند. و خادم است که می‌خواهد گذشته را به حال و آینده بخیه بزند و لایه‌های فروبسته واسرار و رازهای پنهان تاریخ‌اش را از زیر گل‌ولای فراموشی بیرون بکشاند.
اوست که فلسفه‌ی زیست یک تمدن باشکوه انسانی را در کارها و آثارش به‌تصویر می‌کشد تا داستان‌های به‌عمد وهم‌آلودشده‌ی گذشته‌ی مردم‌اش را از اوهام بیرون آورده و در معرض دید همگان قرار دهد و بنمایاند که تصویری که از گذشته‌ی آن‌ها ارائه شده، مخدوش است و واقعیت ندارد.
حالا دوازده سال بعد، خادم برگشته با فرمت کاری متفاوت و پدیدآوری و خلق آثار متفاوت اما هنوز هم با همان لایه‌های فروخفته در کارهای پیشیناش.
خادم علی دیگر آن خادم جوان، محجوب و گم‌نام نیست که در علمدار رود و در یک اتاق محقر کارهایش را انجام می‌داد. خادم علی اکنون هم در کشورهای آسیایی و هم در خیلی از کشورهای دیگر، یک چهره‌ی شناخته‌شده‌ی هنری با سبک مخصوص خودش است. حالا کمتر فرصت صحبت با وی فراهم است؛ آدمی مصروف و گرفتار کارهای هنری، آموزشی، سمینار و نمایشگاه‌های آثارش در این و آن کشور. گاهی در اروپا، گاهی در امریکا، گاهی کانادا، گاهی افغانستان و اما کمتر در آسترالیا و شهر سیدنی می‌توان خادم را دید.

خادم و دیوهایش
اثر تازه‌ی خادم علی، با کارهای میناتورش تفاوت دارد. البته این تفاوت بیشتر مربوط به فُرمت و سبک است نه موضوع.
سبک کار تازه‌ی خادم «دیوارنقاشی» است. مسلما این سبک کار هنری با آن فُرمت میناتور از نظر ظاهری و ساختاری فرق دارد. او معتقد است که دیوارنقاشی، تجربه‌یی است که از دوران اقامت‌اش در برچی کابل کسب کرده است. از همین‌رو، او این سبک از نقاشی‌اش را «برچی» می‌نامد.
موضوع اثر جدید خادم علی هنوز هم، بامیان؛ اما نه صورت ساده‌ی بوداهایش، بلکه ماهیت فلسفی بوداهایش و خداوندگارهای بوداها یعنی «دیو و دیوانه‌ها» می‌باشد.
ذهن سیال خادم علی از محور بوداها دور نرفته است، زیرا او گنجینه و ذخیره‌ی گذشته‌اش را درآن جست‌وجو می‌کند. بوداها هنوز در لایه‌های عمیق و تاروپود کارهای خادم نمایان است. خادم این بار در اثر تازه‌اش کوشیده است تا شالوده‌ی برداشت متعارف از «دیو» را بشکند.
اما آیا به‌راستی «دیو» همان پدیده‌یی است که دیگران در درازنای تاریخ به‌خورد ما داده‌اند؟
دیو در فلسفه‌ی بودایی، صفت خداوندگار و نگهدارنده است. (بودیک – گندهارا) همین مشخصه‌ی دیو سبب شده است تا در طول تاریخ جنگ‌های مذهبی متعددی در این خطه شکل بگیرد، جنگ‌هایی که عمیقا ریشه در تفاوت باورهای عقیدتی میان دو تمدن زرتشتی و بودایی دارد.
در یک‌سو، زرتشتیان با شعله‌های افروخته‌شان کوشیدند جنگ‌های دو تمدن پیشینه را رنگ و رویی دینی بدهند و از حریفان با ترسیم چهره‌ی کریه و زشت، قدسیت‌زدایی نمایند، و از سوی دیگر دشمنی‌شان را با همسایه‌ی باورمند و قدرتمند‌شان تبدیل به زورآزمایی‌های جدلی کنند. این امر، نشانه‌یی است از برداشت نادرست از دیو و دیوانگان بودایی.
آنچه که در این جریان «چهره‌ی زشت ترسیم‌شده از بودا» را تقویت کرد، تصویری است که از روایت شاهنامه به‌جا مانده است. روایت شاهنامه‌ی فردوسی از بوداییان دقیقا ریشه در همان کین و عداوت‌های دو تمدن قدیمی این خطه دارد که البته فردوسی جانب زرتشتیان را گرفته است. گزارش فردوسی هرچند قرین آن تقابل دو تمدن نیست ولی روایتی است یک‌جانبه از حریف و ارائه‌ی چهره‌یی زشت از یک تمدن دیگر.
این تصویرسازی از بودیسم و تمدن گندهارا بعد از تسلط مسلمانان بر این خطه، نه‌تنها کم‌رنگ نشد بلکه زرتشتیان تازه‌مسلمان‌شده با ایجاد و جعل تشابه میان بت و بت‌پرستی و این نوع نگرش کفرآمیز برای مسلمانان تلاش کردند که چهره‌ی بوداییان را در نزد مسلمانان از گذشته هم خراب‌تر نشان دهند. نتیجه‌ی این تلاش، تصویری است که ما امروزه از «دیو» داریم.
خادم با اثر تازه‌اش بر همین نگاه منفی نسبت به بوداییان انگشت نهاده است. وی عمل زشت‌سازی و ترسیم چهره‌یی غیر انسانی از انسان هزاره را امروزی نمی‌داند، بلکه ریشه‌های آن را به گذشته‌های دور برمی‌گرداند. خادم باور دارد که این زشت‌سازی چهره‌ی انسان هزاره با آوارگی و مهاجرت‌اش به آسترالیا نیز دامن این مردم را رها نکرده. از این است که او تصمیم گرفته است تا این تصویر زشت از هزاره را در دیوارنقاشی برچی به‌تصویر بکشد.

لایه‌های درونی
اثر تازه‌ی خادم را باید لایه‌بندی کرد تا بتوان به فهمی روشن‌تر از آن دست یافت. همین اثر و آثار دیگر خادم اگر با لایه‌های آن‌ها مطالعه نشوند، نمی‌توان آن‌ها را برای فاهمه‌ی عام رمزگشایی کرد. یک اثر جدای از برجستگی‌های زیبایی‌شناختی‌اش، حاوی پیام‌هایی است که برای درک آن پیام‌ها نیاز به لایه‌بندی داریم.
اولین لایه در اثر تازه‌ی خادم (دیوارنقاشی برچی‌اش) درک همان مسایل تاریخی است که در بالا ذکرشان رفت. از این‌رو، اکثر آثار خادم ردپای محکمی از نشانه‌های تاریخی بودیسم را در خود نهفته دارند.
در این لایه از اثر، پس‌زمینه‌های بالای دیوارنقاشی برجسته شده‌اند. شعله‌های افروخته و گداخته‌ی آتش که از دورهای دور زبانه کشیده و تا نزدیک کالبدهای مسخ‌شده‌ی دیوها رسیده‌اند. این همان رابطه‌ی تاریخی تقابل دو تمدن پیشین در این خطه را به نمایش می‌گذارد.
لایه‌ی مهم‌تر و اصلی در این نقاشی‌ها اما، نقش کالبد «دیوها» است. تصویر دیوها حالت مسخ‌شده دارد؛ با گوش‌های کشیده و شاخ و بدن‌های کلان و ریش‌های دراز و باریکِ سفید. این دیوها، هیولاهای به‌تمام معنا اند؛ همان تصویر متعارف امروزی از دیوها.
چهره‌ی مسخ‌شده‌ی دیوها در دیوارنقاشی، نشانگر این است که انسان هزاره در درازنای تاریخ زشت‌سازی شده است، طوری‌که این زشت‌سازی زمینه‌ی حلال دانستن تمام هستی این مردم را از نظر باور دینی مثل حیوانات برای دیگران فراهم کرده است. این حلال‌سازی مردم، تنها یک باور امروزی نیست، بلکه فقط شکل و شمایل‌اش بدل شده است.
در لایه‌های پایینی دیوارنقاشی، لاله‌های سبزینه و گاه چاق و چله دیده می‌شوند که در قسمت نهان و گمشده‌ی کالبدهای دیو جا خوش کرده‌اند. رازهای این لاله‌ها که در این و آن قسمت‌های نقاشی آشکار شده است، گاهی با شعله‌های افروخته‌یی مخلوط شده‌اند. این همان لاله‌های در خون‌تپیده‌ی انسان هزاره‌اند که پس از تسلط طالبان بر شمال کشور و قتل‌عام وسیع، برگورهای دسته‌جمعی‌شان روییده‌اند. باوجود سال‌ها خشک‌سالی در افغانستان زمان سیاه طالبان، لاله‌ها اما چاق و چله‌اند. این شادابی لاله‌ها از چیزی نیست جز خون و استخوان مردمی که سال‌های دراز آن‌ها را بارور کرده‌اند.
خادم می‌گوید وقتی بعد از سقوط امارت طالبان رفتم مزار شریف، پایم به جایی کشیده شد که آوازه بود گورهای دسته‌جمعی در آن کشف شده است. او زمانی به آن‌جا می‌رود که یک گروه کشفی، مشغول شناسایی استخوان‌ها و نشانه‌های بازمانده از اجساد بوده است: «لاله‌ها در آن مناطق بسیار رشد کرده بودند».
با این‌حال و مهمتر از همه، پیام‌های اصلی دیوارنقاشی برچی اینها نبودند. آنچه که گفته شد پس‌زمینه‌های نقاشی را شکل می‌دادند.
نقاشی رو به دریا و تلاطم آب است؛ همان جایی‌که در قرن 18 میلادی، قایق کاپیتان کوک در آن لنگر انداخت: این یعنی مهاجرت و آوارگی.
از ساکنین اصلی آسترالیا (ابوریجنال‌ها) که بگذریم، تاریخ آسترالیا تاریخ مهاجرت‌ها و فرصت‌های انسانی است. سیاسی کردن مسایل مهاجرت برای پیشبرد مقاصد سیاسی به‌ویژه در هنگامه‌های انتخابات، امری نکوهیده است. خادم از همین می‌ترسد. زیرا مردمش برای قرن‌ها است که زشت‌نمایی شده‌اند، به اشکال مختلف. چهره‌ی انسانی این مردم از آن‌ها ستانده شده و در عوض، چهره‌یی که با جعل و تحریف از آن‌ها ترسیم گردیده، هیولایی است ترسناک. خادم می‌ترسد که حتا در آسترالیا نیز، هزاره‌ها از روند زشت‌نمایی و خوراک سیاسی شدن، رنج ببرند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *