چند باری که از جلو مرکز فرماندهی نیروهای ناتو (کمپ آر اس) و سفارت امریکا در ساحهی ششدرک کابل میگذشتم، پسر نوجوان معلولی با چند دستمالگردن بهدست را در آنجا نشسته میدیدم. بار آخر اما، فرصتی شد که اندکی با او صحبت کنم.
پس از کمی گفتوگو، متوجه شدم که او حرفهای جالبی برای گفتن دارد. ازش خواستم که گفتوگویمان را طولانیتر و رسمیتر کنیم. حاضر شد، به این شرط که هیچ عکسی ازش نگیرم. نخست از گفتن نامش هم ابا داشت، نگران بود. نگران اینکه مبادا ذکر نام و پخش تصویرش در رسانهها، برایش مشکلی خلق کند.
نصیر احمد، شش سال پیش، زمانی که 10 سال سن داشت، مکتب را ترک گفته و دستفروشی را با فروختن برفپاک موتر آغاز کرده بود. کاروبارش در برفپاکفروشی نمیگیرد و با پیشنهاد یکی از آشنایان، فروش دستبند دستباف و دسمتالگردن را آغاز میکند. اکنون او 16 سال سن دارد، خوشبرخورد است و اغلب لبخند به لب دارد.
بیشتر مشتریهای او خارجیها اند. هر باری که کسی از کمپ و یا سفارت امریکا خارج میشود، نصیر طرفش میدود و ازش میخواهد چیزی از او بخرد. نصیر احمد هر دستبند را به قیمت 50 افغانی و دستمالگردن را دانهیی 30 افغانی میخرد. در فروش اما، وضعیت کمی متفاوت است: گاهی ممکن است یک دستبند از پنج یا ده دالر تا 100 دالر به فروش برسد. فروش دستبند و یا دستمالگردن به قیمت بیش از 100 دالر را نیز نصیر تجربه کرده است. گاهی شده که یکی از خارجیها هنگامی که افغانستان را ترک میکند، برای نصیر تا 1000 دالر هدیه بدهد و یا اجناسش را به همین قیمت ازش بخرد. گاهی هم او سفارشهایی در حد 100 یا 200 دستبند در بدل قیمت مناسبی داشته است.
نصیر احمد از کاروبارش راضی است. او از فروش دستبند و دستمالگردن توانسته خانهیی بهارزش حدود دوونیم میلیون افغانی در یکی از نقاط کابل بخرد، مادرش را به حج ببرد و نیز برای او دستبندهای طلا بخرد. اکنون او در حدود 15 هزار دالر در حساب بانکیاش ذخیره دارد و با اندکی لبخند، میگوید کاروبارش در این مدت «چَوک» بوده است.
خروج نیروهای بینالمللی در سال 2014 از افغانستان بر اقتصاد و اشتغال در کشور تأثیر منفی گذاشت. بسیاریها که بهطور مستقیم با آنها کار میکردند بیکار شدند و با کاهش سرمایهگذاری، اقتصاد کشور سیر نزولی را در پیش گرفت.
تأثیر منفی این امر بر اشتغال و درآمد نصیر، شاید بیشتر از دیگران بوده است. او وقتی که از کاروبار و درآمدش در دورهی حکومت قبلی و زمانی که نیروهای بیشتر بینالمللی در افغانستان حضور داشتند حرف میزند، راضی است. اما هنگامی که پای حرف از درآمدش در زمان حکومت فعلی بهمیان میآید، با آه سردی، میگوید: «بعضی روزها هیچ درآمدی ندارم».
نصیر میگوید: «مه برت چی میگُم؛ در حکومت کرزی ایقه کار ما جور بود نی که یک دقیقه بیکار نمیشیشتم. از صبح که امیطو گله-گله خارجیها میرفتن طرف وزارت خارجه تا دیگر ره. حالی روز دو- سه گله هم نمیرود. وضعیت بسیار خراب شده».
نصیر که در این مدت توانسته زبان انگلیسی را نیز بهصورت خرده-شکسته یاد بگیرد، میگوید به درس و مکتب خیلی علاقه داشتم. وقتی از او در مورد بهترین خاطرهاش از این شش سال میپرسم، از علاقهاش به درس در گذشته میگوید و اما میافزاید که اکنون دلش از درس سیاه شده است. با شوخی میگویم اکنون کاروبارت خوب است و پول داری؛ شاید از همین خاطر باشد. باخنده جواب میدهد: «آره».
از بصیر در مورد بدترین خاطرهاش و اینکه آیا گاهی اوقات مورد آزار و اذیت قرار گرفته یا نه، میپرسم. در کمال ناباوری، میگوید از سوی ارتش افغانستان زمانی که آنها در این ساحه بوده، مورد آزار و اذیت قرار میگرفته است. او میگوید: «حالی که الحمدالله اردو تبدیل شده؛ دو سال میشه. اینا (خارجیها) بسیار خوب مردمان و همرایم بسیار مهربانی میکنن؛ بس دگه وقتی اخلاقت خوب باشه، همگی همرایت خوبان و مهربانی میکنن».
بار دیگر از بصیر میپرسم تاکنون اتفاق افتاده که افغانها نیز از او دستبند و دستمالگردن خریده باشند؟ میگوید: «دَ سفارت امریکا یک نفر بود که بسیار خوب آدم بود. هر ماه که میآمد ازم چهار تا پنج دستبند میگرفت. او هر ماه که معاش میگرفت برم 50 یا 100 دالر میداد».
بهعنوان آخرین پرسش، از بصیر میپرسم که آیا معلولیتاش باعث خلق مشکل در کاروبارش شده و یا هم پیش آمده که از این ناحیه مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد؟ میگوید نه. اما میافزاید: «زمانی که نیروهای ارتش افغانستان در این ساحه حضور داشتهاند، آزارم میدادند و اکنون که الحمدالله اردو هم تبدیل شده، از زندگی خود راضی هستم».
نصیر عضو یک خانوادهی 11 نفری و چهارمین پسر این خانواده است. او از اینکه کار میکند، درآمد دارد و در زندگیاش محتاج کسی نیست، بسیار راضی و خوشحال است و از این بابت احساس غرور میکند. او در جریان گفتگوی پانزدهدقیقهییاش با من، بارها از این موضوع یاد کرد.