امید پیغام
مطبوعات ایرانی به فاجعهی میرزااولنگ کمی دیر واکنش نشان داد، اما تا حد زیادی یکصدا آن را محکوم کردند. روزنامهی «خراسان» چاپ مشهد از «نسلکشی شیعیان در شمال افغانستان» در صفحهی نخست خود سخن گفت و روزنامهی «اعتماد» چاپ تهران از «جنایت جنگی در میرزااولنگ» با تیتر درشت یاد کرده بود. هیجانیتر از همه اما «کیهان» بود؛ روزنامهی تحت نظر آیتالله خامنهای، که در شمارهی روز پنجشنیه 19 سنبله 1396، بر طبق اصطلاحات خود جملهی «قتلعام وحشیانهی شیعیان افغانستان دریغ از یک پیام یا شمع» را بهعنوان تیتر اول در پیشانی خود نهاد. کیهان دولت مُلکی حسن روحانی را ملامت کرده بود که در ماجرای شارلی ابدو که 12 نفر کشته شد، پیام تسلیت داد و برخی از شهروندان در پیش سفارت فرانسه شمع روشن کردند، اما در برابر «سلاخی دوصد شیعه در کشور همسایه» نه شمعی افروخته شد و نه پیامی داده شد. گزارش کیهان بر طبق معمول این روزنامه، بر بزرگنمایی فاجعه در افغانستان و چند برابر کردن آمار و ارقام استوار بود، چنانکه علاوه بر «سلاخی دوصد شیعه» از «ربوده شدن 45 زن» هم با هیجان بسیار و چونان طعمهی چرب مطبوعاتی سخن گفته بود و لذا به نظر نمیرسید که این هیجان به اینزودی خاموش شود. یک روز بعد حتا خود مطبوعات جمهوری اسلامی ایران فراموش کردند که روز قبل از «جنایت جنگی»، «نسلکشی» و «قتلعام وحشیانه وسلاخی شدن دوصد نفر» سخن گفتهاند. اگر بزرگنمایی مشکلات روش آشنا در رویکرد مطبوعات ایرانی به مسایل افغانستان است، سکوت ناگهانی آنها کمی نا آشنا بود. در این سکوت رازی نهفته است.
واقع این است که یک دست نامرئی، فتیلهی این هیجان مطبوعاتی را پایین کشید: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. شاخهی برونمرزی این گروه مقتدر نظامی که دست در کار مدیریت عملیات در شمال افغانستان بود، دسته گلی به آب داده بود و مصلحت آن است که فعلا همه چیز به سکوت برگزار شود. اکنون دیری است که همگان میدانند که مدیریت بخشی از طالبان در حوزههای جنوب، جنوبغرب و شمال افغانستان به دست ایران افتاده است. حدود دو سال پیش احمدرضا بهرامی سفیر ایران در افغانستان، در گفتوگویی با شبکهی تلویزیونی طلوع گفت که سیاست رسمی ایران حمایت از دولت رسمی افغانستان است، اما اذعان کرد که کشورش تماسهای نظامی و استخباراتی با گروه طالبان نیز دارد. این تماسها اکنون به همکاری و حمایت مستمر از این گروه از اناردره در فراه تا تیوره در غور و صیاد در سرپل تبدیل شده است. گزارشهای امنیتی دولت افغانستان نشان میدهد که در تمامی این موارد حمایت لوژیستیکی و تسلیحاتی ایران در پشت سر طالبان است و بمباری نسبتا بیسروصدای ولسوالی بکوا توسط امریکاییها یک نمونه از واکنشها در برابر نفوذ ایران به صفوف طالبان میباشد.
اینهمه اما کشتار وحشیانهی میرزااولنگ را توجیه نمیکند. برخی شاهدان محلی و پارهی نیروهای امنیتی از استفادهی سلاحهای ایرانی در جریان فاجعهی میرزااولنگ سخن گفتهاند و ملافاروق معاون والی نامنهاد طالبان که در حملات هوایی دولت افغانستان، بعد از فاجعه کشته شده است، یک عنصر معتدل وفادار به ایران بود، اما حمایت ایران از طالبان و کشتار هزارههای شیعهمذهب در میرزااولنگ، معما را بهعوض اینکه حل کند پیچیده میکند. چرا باید ردپای سپاه پاسدران و سلاحهای ساخت ایران در ماجرایی بهمیان آید که خروجی آن قتلعام گستردهی هزارههای شیعهمذهب باشد؟
برای پاسخ به این پرسش باید کمی به منطقهی میرزا اولنگ توجه کنیم. میرزااولنگ نه ولسوالی است و نه مرکز ولایت. میرزااولنگ یک دره است که بهطول نُه کیلومتر که از شمالغرب به ولسوالی کوهستانات متصل است که از مدتها قبل به یکی از مراکز اصلی گروه طالبان تبدیل شده است. قبلا هم طالبان حملات خفیفی را بالای این منطقه داشتند، اما هرگز به عملیات تصفیهکننده دست نزدند. به باور آگاهان امور و ناظران محلی، ایران قصد داشته که منطقهی میرزااولنگ را به کانون طالبان هوادار خویش بدل کند. با توجه به جمعیت پانصدخانواری آن که شیعهمذهب هستند، به تدریج آن را به کانونی برای سپاه فاطمیون، سپاهیان اجیری که اکنون تحت هدایت پاسداران ایران در سوریه به حمایت از رژیم بشار اسد میجنگند، تبدیل کند. گفته میشود که این بخشی از یک طرح کلان است که در سفر یکی از مقامات دولتی به ایران و در دیدار او و محمدقاسم سلیمانی قوماندان شاخهی خارجی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران مورد بحث قرار گرفته است. بهموجب این طرح، سپاه فاطمیون، در هماهنگی با طالبان ایرانی بهتدریج در دو ولایت دایکندی و سرپل مستقر میگردد و در آینده به نیروی اصلی مبارزه با داعش که از نظر ایرانیها یک پروژهی امریکایی- عربی است، تبدیل خواهد شد. تغییراتی که حکومت وحدت ملی در فرماندهی حکومت محلی در دو ولایت دایکندی و سرپل روی دست گرفته به نظر میرسد، بیربط به این موضوع نیست.
تحلیل وضعیت اجتماعی و ساختار دفاعی منطقه نیز با این تحولات همسو است. ساختار دفاعی منطقه متکی بر سه فرمانده محلی است که در چارچوب پولیس محلی فعالیت میکردهاند. قوماندان حبیب، قوماندان شریفی و قوماندان طالب حسین. قوماندان حبیب که پدرش شاروال ولسوالی صیاد است، از لحاظ تنظیمی به سپاه پاسداران سابق تعلق دارد و در هماهنگی با یک مقام اسبق این ولایت کار میکند. گفته میشود در نخست پایگاه او بدون جنگ به تصرف طالبان درآمد. دو قوماندان دیگر به حزب وحدت تعلق دارند و از آقای محمد محقق اطاعت میکردهاند. آگاهان منطقه میگویند قرار بوده که یکی از فرماندهان محلی، به دستور سپاه پاسداران ایران، با طالبان همسو شود و به منطقه و غیرنظامیان آسیبی نرسد و بهتدریج این منطقه تبدیل به پایگاهی برای طالبان ایرانی و سپاه فاطمیون گردد. شخصی بهنام جیلانی که بعد از فاجعه از منطقه گزارش تهیه کرده است، معتقد است که افسران ایرانی مسئول در منطقه، پروژهی انتقال را بهدرستی مدیریت نتوانسته، فاجعه بهبار آوردهاند. غضنفر یکی از عناصری که با دریافت پول نقدی خشونت را تحریک و کشتار را وسیعتر کرده، یکی از مجریان این بازی پیچیده است که اگر تحقیق بیطرفانه صورت بگیرد، ممکن است ردپای چهرههای مطرحی در آن شناسایی شود. تأیید این مدعا آسان نیست، اما شواهدی وجود دارد که حکایت از پیچیدگی او ضاع و گره خوردن عناصر امنیتی با همدیگر دارد. مهم است بدانیم که غضنفر که اکنون قهرمان فاجعهی میرزااولنگ است، در گذشته چه فعالیتی داشته است. او در گذشته عضو قطعهی محافظت از یکی از وزرای حکومت پیشین بود. او بعدها به طالبان پیوست و یکبار توسط مردم محل دستگیر و تسلیم حکومت شد. غضنفر دوباره آزاد شد و اکنون با خلق فاجعه نام کشیده است. همچنین بعد از فاجعهی میرزااولنگ، خبرهایی از حضور برخی از افسران سپاه ایران، از جمله سردار قانی معاون سلیمانی و سردار موسوی مسئول افغانستان و آسیای میانه در سپاه قدس ایران، در افغانستان شنیده است. به احتمال غالب آنان برای ارزیابی عملیات میرزااولنگ در اینجا حضور دارند.
بههرحال، احتمال اینکه ایرانیان در این حادثه غافلگیر شده باشند، کم نیست. اما بازی آنها با کارت ملیشههای لشکر فاطمیون و جلب عناصرِ از لحاظ ایدئولوژیکی بیشتر وفادار به خودشان، با توجه به تجارب گذشته بازی خطرناک و خسارتباری خواهد بود. در فاجعهی کنونی احتمالا ایران تعمد نداشته، اما احتمال اینکه تعقیب اهداف استراتژیکشان با کارت طالبان و فاطمیون، در آینده به فجایع بیشتری منجر شود زیاد است. درست است که اگر آنان میخواهند برای ملیشههای دستآموز خود در آینده، نفوذ و جایپا داشته باشند، نباید با کشتار وحشیانهی مردم بیگناه نفرت بخرند، اما همواره برای پاسداران انقلاب، کامیباییهای ایدئولوژیک آنقدر جذابیت دارد که هزاران تا صدها هزار بیگناه قربانی آن گردد. بعد از فاجعه، مولوی عطاءالله والی نامنهاد طالبان در سرپل در ویدیویی که بهطور گسترده در فضای مجازی دستبهدست شد و اشخاصی مثل سیدعیسی مزاری از عوامل میدانی شناختهشدهی ایران در نشر آن فعال بودند، قتل عام را تکذیب و از «همسویی با برادران شیعهی خود» در سنگ چارک و بلخاب سخن گفتند. مصاحبهی این مولوی با هیجان یک روزهی مطبوعات ایرانی بدون پیوند نیست. همان دستی که آن هیجان را فروکشید و خواباند و خاموش کرد، همان دست مولوی عطاءالله را به سخن واداشته است. پاسداران ایرانی با نشر این مصاحبه میخواستند بر فاجعه سرپوش بگذارند و سوءمدیریتشان را کتمان کنند. در روزهای آینده شاهد فعال شدن امدادگران ایرانی، مانند کمیتهی امداد و علمای وابسته به جمهوری اسلامی و سایر عوامل میدانی آن نیز خواهیم بود. ابعاد امینتی و استخباراتی ماجرا هنوز روشن نیست، اما قدر مسلم این است که در ماجرای میرزااولنگ، عناصر متعدد و گاه متضادی با هم بافت خوردهاند و این از پیچیده شدن وضعیت و روزهای سخت آینده حکایت دارد. معلوم نیست که ایرانیها چقدر میتوانند از سپاه فاطمیون بهعنوان ملیشههای شورشی در مبارزه با داعش و یا بهقول روزنامهی کیهان «دولت دستنشاندهی آمریکا و غرب» استفاده کنند، اما با توجه به ایدئولوژی و ذهنیت این گروه، کشیده شدن پای آنها به منازعهی پیچیدهی کنونی، امکان وقوع جنگ داخلی دیگری را در میان هزارهها دامن خواهد زد و بر آتش منازعات بیشتر خواهد افزود. بازی پیچیده و خطرناک شده است. باید منتظر ماند و دید.