روز گذشته، هجدهم سنبله، از شانزدهمین سالروز شهادت احمدشاه مسعود، یکی از بزرگان و پیشکسوتان جهاد و مقاومت در برابر هجوم نیروهای خارجی و گروههای تروریستی، در خیمهی لویهجرگه تجلیل بهعمل آمد. شور و شکوه این برنامه انصافا هر کسی را وادار میکرد که از نسبت خود با آن پرسش کند و به این فکر بیفتد که دلایل احساس مشترک داشتن با بانیان دستاول برنامه یا انتقاد از رویکرد آنها در برگزاری چنین برنامهیی، چیست. البته روشن است که اگر صادقانه با این پرسش برخورد کنیم، ممکن است با مسایلی روبهرو شویم که حل آنها چیز سادهیی نیست. برای اینکه ادامهی حل و کنکاش این پرسش، ما را مستقیم میبرد به سمت چگونگی برخورد ما با تاریخ در افغانستان. کشور ما از بخت بد ساکنان آن، تجربهی طولانی و سنگینی در وارونهخوانی از مسایل تاریخی، سیاسی و اجتماعی دارد. اما زمانی که بر یک مسألهی داغ و حساسیتبرانگیز سیاسی غبار تاریخ مینشیند، تشخیص حقیقت از ناحقیقت در آن با مشکلات چندلایه مواجه میشود. بر این اساس، شاید بهراحتی نتوان در این زمینه به نتیجهیی رسید که مورد پذیرش اگر نه همه، لااقل اکثریت شهروندان باشد. یکی از روشنترین دلایل آن این است که تاکنون تقریباً همهی مسایل با تکیه بر منطق و مجرای قومی و زبانی مورد سنجش قرار میگیرند. این یکی از موانعی است که زمانی که با چیزهایی شبیه «هویت ملی»، «قهرمان ملی»، «شهید وحدت ملی» و… برمیخوریم، الزاماً باید از خود بپرسیم که منظورمان از این مفاهیم چیست. بگذارید سخنم را سادهتر بیان کنم تا موجب بدخوانی و سوءفهم نگردد: آیا در افغانستان به همان معنایی که بتواند مصداق واژهی «ملت» باشد، ملت شکل گرفته است؟ دامنهی این پرسش وسیع و دربردارنده است؛ از موقعیت و جایگاه دولت و نسبتش با مسألهی ملی گرفته تا مناسبات اجتماعی و سیاسی و حتا برخوردهای عادی و روزمرهی شهروندان را شامل میشود. این بدان معناست که محض نمونه، فردی از لحاظ قومی پشتون در رأس ادارهیی قرار دارد و کارمندی که زیر دستش کار میکند قومیت متفاوتی دارد؛ آیا آن پشتون در رابطه با فرد مادونش طوری برخورد میکند که این تفاوت قومی هیچ نقشی در آن نداشته باشد؟ بدون تردید، پاسخ این سؤال منفی است. وضعیت ادارههای دولتی و نحوهی گزینش افراد در آنها شاهدی بر این ادعاست. این همان چیزی است که بهصورت بسیار صریح و روشن میگوید هنوز ملتی در این کشور شکل نگرفته است و هر فردی در درون جزیرههای مجزای قومی، زبانی و سمتی خود زندگی میکند. پایههای احساسات اجتماعی و نگرشها در حوزهی عمومی بر چنین مسایلی بنا میگردد و آنگاه که مشاهده میشود در برخورد خود با دیگران که احتمالاً آنها را «غیر» مینامیم، از چنین پارامترهایی استفاده میکنیم، دیگر برای واژههایی چون «ملی» و «ملت» و از این قبیل، مصداقی باقی نگذاشتهایم و لذا استفاده از آنها در چنین وضعیتی، بیانگر این است که هنوز نگاه و منطق ما تابدار و نادرست است. شاید تا زمانی که عبور از این موانع و محدودیتها و باور داشتن شعوری به ملت و ضرورت آن در کشور برای پیوند دادن شهروندان و پر ساختن خلاها و فاصلهها در ما نهادینه نشده، موجسواری سیاستمدارانی که هیچ معیار روشن و صادقی برای کار و نگاهشان ندارند، نتواند مشکلی را حل کند.
یادآوری این نکته را نیز لازمی میدانم که این سردرگمی و آشفتگی ما در تعریف مفاهیم و مسایل تاریخی و اجتماعی و یا مسایل ملی، به روزگار حاضر محدود نمیشود. زیرا دستکم از آن زمانی که کشوری بهنام «افغانستان» شکل گرفته است، این مشکل بوده و بهتدریج پیچیدهتر نیز شده است. همین اکنون در میان بخش زیادی از شهروندان بحثی جریان دارد که در گذشته هرازگاهی خیلی جدی نیز شده است و آن، بحثی است پیرامون واژهی «افغان». آنهایی که در مورد اطلاق این واژه بر تمام شهروندان از اقوام مختلف بهعنوان هویت ملیشان اعتراض دارند، بر این نکته پا میفشارند که این واژه اساساً نمیتواند واژهیی ملی باشد. حالا نه در این مورد و نه در موردی که در فوق از آن بحث شد، مسأله بر سر این نیست که بخواهیم ادعای حقیقتیابی کنیم، مسأله این است که بالاخره تعارضها و ناسازگاریهایی به این بزرگی در کشور وجود دارند و با وجود آن ناسازگاریها، باور صادقانه داشتن به وجود یک ملت در این سرزمین، خالی از ابهام نمیتواند بود. یکی دیگر از نمونههای روشن در این خصوص، خود «حکومت وحدت ملی» است که امروزه پس از سه سال فعالیت آن، دیگر شهروندان زیادی نیستند که هنوز به ملی بودن آن باور داشته باشند. اشتباه گرفتن مشارکت سیاسی چند سیاستمدار بهدلیل سهمگیری شخصیشان در استفاده از قدرت و سرمایه با آنچه که در متن اجتماع باید به آن نگریست، ممکن است بهخودیخود اشتباه جبرانناپذیری نباشد، اما آنجا که ما با یک امر تاریخی و اجتماعی جدی و مهم مواجهیم، نمیتوان به این شعبدهبازیها دل بست.