الجزیره/مایا لایوتو
ترجمه: جلیل پژواک
در شمالِ شهر کابل، آرامگاه بزرگی بر یک قبرستان، که آن پایین روی تپههای خاکی دیده میشود، مشرف است: این آرامگاه متعلق به مارشال فهیم، فرمانده سابق جبههی اتحاد شمال است و قبرها هم متعلق به بیشمار قربانیان چهار دهه جنگی، که این کشور متحمل شده است.
دو طرفِ جادهی خاکی که به این قبرستان در منطقهی سرای شمالیی کابل منتهی میشود، پر است از مغازههایی که در یک کسبوکار پر درآمد اند: تابوتسازی.
در گذشتهیی نهچندان دور، این منطقه فقط یک مغازهی تابوتفروشی داشت. اما امروز، نهتنها که بسیاری از مغازههای این منطقه به تابوتسازی و تابوتفروشی تبدیل شدهاند، بلکه تابوتسازیها به دیگر بخشهای شهر نیز گسترش یافتهاند. در حالحاضر، مرگ در کابل آنقدر تبدیل به یک رخداد مکرر شده که تابوتسازی، یکی از معدود کسبوکارهای پررونق این شهر است.
تقاضا برای تابوت، چیزی را در مورد ماهیت مرگ در افغانستان آشکار میکند. اینکه، از تابوت معمولا در مراسم خاکسپاری مسلمانان استفاده نمیشود. در میان مسلمانان، مردهها معمولا در کفن سفید پیچیده و مستقیما در قبر قرار داده میشوند.
اما، در مواردی که یک جسد در اثر انفجار بمب یا تصادف، بهشدت آسیب میبیند، از تابوتهای چوبی استفاده میشود.
عبدالله سلطانی 28 ساله، از سال 2014 تاکنون در کار تابوتسازی بوده است. در حالیکه مغازهی بغلی کار ساخت یک تابوت را نهایی میکند، عبدالله به ما میگوید: «همانطور که تعداد انفجارها افزایش یافته است، تعداد مغازهها هم افزایش یافته است».
جریانی از انفجارهای ظاهرا بیپایان، این تابوتسازان را مشغول نگهداشته است.
عبدالله سلطانی میگوید: «این وضعیت باعث ناراحتی من میشود. با آنهم، من 24 ساعت در روز در این مغازه در خدمت مردم هستم».
در ماه آگست بعد از حمله بالای یک مسجد شیعیان در کابل که در اثر آن 28 نفر کشته شد، سلطانی باید برای کودکان نیز تابوت میساخت. او میگوید: «من آن روز هفت تابوت فروختم که همهی آنها برای اعضای یک خانواده بود. فرزندان خانواده، شوهر، همسر… یک خانوادهی کامل».
عبدالله اکنون دو تابوت در اندازهی کودک دارد که در انتظار انفجار و حملهی بعدی در خیابانهای خسته و تکیدهی کابل، به دیوار مغازهاش تکیه داده شده اند.
سلطانی در حالیکه عرق را از پیشانیاش پاک میکند، میگوید: «من حس خوبی در این مورد ندارم اما چه میشود کرد؟» او به یاد میآورد که یکبار یک خانواده جسدی را برای او آوردند که قطعهقطعه شده بود. عبدالله خاموشانه میگوید: «حتا خودِ آنها نتوانستند جسد را تشخیص بدهند. هر باری که در مورد این چیزها فکر میکنم، افسرده میشوم».
من پرسیدم که تابوت به چه اندازه باشد و آنها گفتند که «بیا و خودت ببین»
در گوشهی دیگری از شهر، در کنار رودخانهی کابل، سمیعاللهِ 29 ساله در مغازهی کوچک تابوتفروشی خود نشسته است. هوای مغازه بوی چوب میدهد. آنطرفتر در امتداد رودخانه، یک پارک تفریحی واقع شده است.
یک سال پیش، سمیعالله که مانند بسیاری از افغانها فقط با یک نام شناخته میشود، از لندن به کابل برگردانده شد. او در آنجا بهدنبال پناهندگی بود. امروز اما، او به خانوادههای قربانیان ناامنی، چیزی که او سعی در فرار از آن داشت، تابوت میفروشد.
سمیعالله در دانشگاه حقوق خوانده اما پس از بازگشت از اروپا، نتوانسته کارِ مطابق با رشتهی خود پیدا کند. او میگوید: «مشکلات زیادی در افغانستان وجود دارد. مردم کار ندارند. و کار پیداکردن هم آسان نیست». بعد از اینکه او نتوانست کار مطابق با رشته پیدا کند، دوستش پیشنهاد کرد که با هم، کارِ تابوتسازی را شروع کنند.
سمیعالله میگوید: «من دوست ندارم که تابوت به –خانوادههای- قربانیان حملات، بفروشم. آنها در وضعیت بسیار غمانگیزی هستند». سمیعالله اضافه میکند که او جز فروش تابوت به آنها، چارهیی ندارد. زیرا خانوادههای قربانیان حملات، بخش بزرگی از مشتریانش را تشکیل میدهند.
او با لبخند خستهیی روی لب، میگوید: «وقتی آنها میآیند، من سعی میکنم با آنها رفتار خوبی داشته باشم. حتا اگر آنها عصبانی باشند و مرا لتوکوب کنند هم، چیزی نمیگویم. میدانم که آنها در چه حالاند».
سمیعالله معمولا در هفته، دو تا سه تابوت میفروشد و هنگامی که یک حمله رخ میدهد، کسبوکارش افزایش پیدا میکند. اما این افزایش، همیشه «قابل توجه» نیست.
قیمت یک تابوت بین 1,000تا 4,000 افغانی است که 15 تا 60 دالر میشود. آنهایی که قیمتیتر اند، محکمتر و با دوامتر اند، زیرا که معمولا توسط این نوع تابوتها، اجساد به دیگر ولایت منتقل میشوند.
سمیعالله میگوید: «وقتی که هوا گرم است یا بدن سوزانده شده است، باید در داخل تابوت، یخ قرار داده شود».
خانوادهها مسئول رسیدگی به اجساد هستند و سمیعالله خیلی آنها –اجساد- را نمیبیند. اما هنگامی که یک جسد –قربانی حملهی انتحاری یا انفجار- را میبیند، بیرون کردن تصویر آن از سرش، دشوار است.
سمیعالله به یاد میآورد: «یکبار یک موتر اینجا آمد و یک مرد از آن بیرون شد. او بسیار عصبانی بود. پسرش، که شاگرد مکتب از لوگر بود، در اینجا در شفاخانهیی، فوت کرده بود. یک راکت به خانهی آنها اصابت کرده بود و خانوادهاش او را به کابل، برای درمان آورده بودند».
آن مرد از سمیعالله خواست که برای پسرش یک تابوت بسازد.
سمیعالله: «من ازش پرسیدم که تابوت در چه سایزی باید باشد. و او در پاسخام گفت که -میتوانی بیایی و خودت ببینی». سمیعالله با تکان سر، به ما میگوید: «پسرک 13 ساله بود. من خیلی ناراحت شدم».
بدن آنها تکهتکه شده بود
بریالی خانِ 29 ساله، سه سال است که در کوتهسنگی کابل تابوتفروشی میکند.
او که روی تختهچوبی احاطهشده با قفسههای پر از کفن و جانمازی نشسته است، میگوید: «شغل دیگری نبود. در حالحاضر، مردمان زیادی در افغانستان میمیرند. انفجارهای زیادی رخ میدهد».
در حدود چهار ماه پیش، خان در یک روز 50 تابوت فروخت. آن روز در 31 می، هنگامی که یک تانکربمب در یکی از مزدحمترین نقاط شهر کابل و در ساعات شلوغ صبح، انفجار کرد، 150 نفر کشته شد.
در ماه جولای، یک موتر بمبگذاریشده کارمندان دولتی در غرب کابل را هدف قرار داد که دستکم 35 نفر کشته بهجا گذاشت.
برخی از کشتهشدهها به مغازهی خان منتقل شدند تا از آنجا به دیگر ولایات انتقال داده شوند. بریالی خان که بهنظر میرسد با یادآوری آن خاطره، بهخود میلرزد، میگوید: «امکان نداشت که آنها از روی چهره شناخته شود. بدن آنها تکهتکه شده بود. آنها را در داخل جعبههای میوه قرار داده بودند».
پس از آن روز، خان میگوید که نمیتوانست برای سه روز دیگر لب به غذا بزند.
تصویر دیگری در ذهن بریالی خان تازه میشود: «هنگامی که در جریان یک تظاهرات، در چهارراه دهمزنگ انفجار صورت گرفت، بدن یک زن را به اینجا آوردند. پاهای او قطع شده بود».
در انفجار دهمزنگ در ماه جولای 2016، نزدیک به 80 نفر کشته شدند.
بریالی خان در حالیکه شانه بالا میاندازد، میگوید: «هنگامی که خانوادههای قربانیان پیش من میآیند، خیلی عصبانیاند و از کلمات بد استفاده میکنند. اما من طوری وانمود میکنم، که چیزی نشنیدهام».
قبل از اینکه بریالی خان مغازهی خودش را باز کند، بهعنوان شاگرد تابوتسازی در سرایشمالی کار میکرده است: «آن زمان، تنها دو مغازه در کابل وجود داشت. حالا، حداقل 40 تا 50 مغازه تابوتسازی در کابل است».
تابوتسازی به خان و خانوادهی پنجنفرهاش، یک زندگی متوسط فراهم کرده است. اما خان میگوید که نمیخواهد فرزندانش پا جای پای او بگذارند. خان میگوید: «من مجبور هستم که این کار را ادامه بدهم. هیچ چیز دیگری نیست».
«اگر وضعیت امنیتی خوب بود، هیچکس به تابوت نیاز نمیداشت».