اسکات گوگنهایم؛ مشاور ارشد غنی کیست؟ – بخش سوم و پایانی

پولیتیکو/می ژانگ
ترجمه: جلیل پژواک

دسترسی بی‌مانند گوگنهایم به رییس‌جمهور، گاهی اوقات منبع اختلاف میان دیگر کارمندان غنی بوده است. یکی از همکاران وزارت مالیه به من گفت: «او انتقادات زیادی را برانگیخته است. زیرا مثل این است که یک فرد کارها را سامان می‌بخشد تا خودِ سیستم. آن‌ها می‌گویند: اوه، آن‌جا این مرد امریکایی است که در اطراف کاخ می‌چرخد. اسکات است که کارها را انجام می‌دهد». افغان‌هایی که هرگز گوگنهایم را ملاقات نکرده‌اند اما نام اسکات را شینده‌اند، گاهی اوقات از این‌که می‌فهمند او به‌جای مخفف یک اداره، یک شخص است، تعجب می‌کنند.
در کشوری پر از بدگمانی نسبت به نفوذ خارجی‌ها –به‌ویژه امریکایی‌ها- گوگنهایم به‌آسانی خوراک تیوری‌های توطئه است: در دوم جون در جریان یک اعتراض در کابل، معترضان عکس او را حمل می‌کردند، که در پیام‌اش نوشته شده بود: «غنی به اشاره‌ی این شخص می‌رقصد». حالا هرچیزی، همدردی گوگنهایم نسبت به افغانستان خیلی بیشتر است تا به ایالات متحده. او افغانستان را به‌عنوان قربانی مبارزات مدرنیزه می‌بیند. او به من گفت: «چیزی که بریتانیا به‌دست آورد، این بود که یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها را به قبایل غرق در جنگ تبدیل کرد. چیزی که امریکایی‌ها انجام دادند، قدرتمندساختن مجاهدین بدون اندیشیدن به عواقب آن بود. در دور دوم، امریکایی‌ها جنگ‌سالاران را دوباره به میدان آوردند. شما چگونه رقابت بر سر مجبوبیت علیه طالبان را می‌بازید؟ آن‌ها راهی را پیدا کردند». در یک‌ونیم دهه اشغال امریکا، گوگنهایم به من گفت که او به تولید و ادامه‌ی «موسسات دموکراتیک با ظاهر دموکراسی اما همه‌ برای جانب‌داری» پرداخته است. گوگنهایم می‌گوید: «آیا پارلمان افغانستان واقعا از مردم کشور نمایندگی می‌کند یا دسته‌یی از جنگ‌سالاران‌اند که که منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح می‌دهند؟ این چیزی است که سیاست خارجی امریکا در افغانستان ایجاد کرده است. موسساتی که آن‌ها ساخته‌اند، عمیقا در فساد غرق‌اند. آن‌ها انتخابات برگزار می‌کنند اما از لحاظ ساختار قدرت، نسخه‌یی عمیقا ناقص از دموکراسی است». در همین حال گوگنهایم گفت که آرزوی دولت ایالات متحده برای بازسازی این کشور، به یک سوال تقلیل یافته است: «چه چیزی ما را به پایان دولت بدون یک خرابی اساسی، نزدیک می‌کند؟ این سوال هرگز در مورد این نبود که چگونه ما افغانستان را استوار می‌سازیم. هم‌وغم این بود که چگونه می‌شود آن را به انتخابات بعدی کشاند».
در حالی‌که انتخابات 2016 امریکا نزدیک می‌شد، دیپلمات‌های افغانستان در واشنگتن، با فرستادن ناظران خود به مجامع و همایش‌های هر دو حزب، تماس خود را با جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها حفظ کردند. گوگنهایم با اشاره به ریچارد هولبروک، دیپلمات سابق که تا مرگش در سال 2010 نماینده‌ی ویژه‌ی اوباما برای افغانستان و پاکستان بود، گفت که ریاست‌‌جمهوری کلینتون به‌معنای «چهار سال دیگر با هولبروک و میراث کار او» بود. گوگنهایم خیلی به سیاست‌ رییس‌جمهور سابق امریکا در مورد افغانستان اهمیت نمی‌داد. او به من گفت: «اوباما سیاست واضحی نداشت. سیاست او برای خروج بود».
ترمپ برای افغانستان یک مقدار نامعلوم را پیش کشید. چیز اندکی که او درباره‌ی افغانستان گفته بود، نامشخص و متناقض بود: او جنگ افغانستان را یک «بیهودگی کامل» و یک جنگ بی‌معنا خوانده بود که امریکا نیاز داشت آن را ترک کند تا «ایالات متحده را دوباره بسازد». اما او همچنین قول داده بود که «داعش را حتماً نابود می‌کند». سیاست‌ کلینتون که بسیاری از طرفداران غنی آن را ناکام می‌دانستند، قابل تاسف اما همچنان قابل پیش‌بینی بود: آن‌ها چیزی برای برنامه‌ریزی در صورت ضرورت ارائه دادند. بنابراین، وقتی که کلینتون انتخابات را باخت، آینده مانند یک معما، و پررمزوراز به‌نظر می‌رسید.
غنی اولین‌بار با ترمپ در سوم دسامبر 2016 صحبت کرد. مکالمه‌ی تلفنی آن‌ها مختصر بود. غنی در صندلی همیشگی خود نشسته و یادداشت می‌گرفت. نظر به گفته‌ی گوگنهایم و دیگر کسانی که بعد از مکالمه‌ی تلفنی دو رییس‌جمهور، با غنی صحبت کرده‌اند، ترمپ در جریان مکالمه، مبارزه با تروریسم را پیش کشیده و بعدا غنی مسأله‌ی استخراج معدن را مطرح کرده است. ترمپ می‌خواسته بداند که دولت افغانستان چگونه می‌تواند درآمد بیشتری تولید کند. او در مورد ذخایر لیتیوم افغانستان پرسیده است. او می‌خواسته بداند که چرا سکتور معدن توسعه پیدا نکرده است، چگونه بیزنس‌های امریکایی می‌توانند در افغانستان سرمایه‌گذاری کنند و چرا افغانستان معادن خود را در حالی‌که امریکا نیز شرکت‌های استخراج معدن دارد، به شرکت‌های چینی می‌دهد.
با این‌حال، درک منافع ترمپ در افغانستان بیش از هر وقت دیگر دشوار بوده است. بنابراین، در اوایل ماه دسامبر، یک ماه‌ونیم قبل از افتتاح دولت ترمپ، گوگنهایم به واشنگتن رفت تا ببیند اوضاع از چه قرار است.
بعد از سفر، گوگنهایم به من گفت: «در آن‌جا یک وضعیت سورئال حاکم بود». او به دفعات به حامیان سیاست خارجی جمهوری‌خواهان مراجعه کرد اما ترمپ و حلقه‌ی درونی او با آن‌ها ارتباطات چندانی ندارد و به همین لحاظ، کسانی که گوگنهایم به آن‌ها مراجعه کرده بود، از ترمپ چیز زیادی نمی‌دانستند. سناتور جان مک‌کین در هنگام ملاقات با گوگنهایم گفت: «می‌خواهم بدانی که من و دونالد ترمپ با هم دوست نیستیم». گوگنهایم به من گفت که سناتور جمهوری‌خواه آریزونا بقیه‌ی صحبت را با جواب دادن به تلفن گذراند. (سخن‌گوی جان مک‌کین بعدا گفت که سناتور این دیدگاه را به خاطر نمی‌آورد).‌
آن‌عده مقاماتی که در دولت باقی مانده بودند، در مقام‌های سرپرستی بودند و انتظار می‌رفت که با آمدن ترمپ به قدرت، مقام‌های خود را ترک کنند. گوگنهایم به من گفت که در شورای امنیت ملی امریکا، او را به یک افسر اطلاعاتی در دفتر ریاست اطلاعات ملی ارجاع دادند. گوگنهایم راب ویلیامز را در Sette، یک رستورانت ایتالیایی در خیابان چهاردهم واشنگتن دی‌سی ملاقات کرد. جامعه‌ی اطلاعاتی که به‌طور سنتی نقش فعال را در جریان انتقال قدرت بازی می‌کند، توسط رییس‌جمهوری که به جاسوس‌ها اعتماد نمی‌کرد، از روند جدا افتاده بود. ویلیامز به نداشتن اطلاعات اعتراف کرد و به‌جای آن از گوگنهایم سوال پرسید. گوگنهایم به من گفت: «آن‌ها به این سوال که «فکر می‌کنی دید آن‌ها در مورد افغانستان چه می‌تواند باشد؟» چسپیده بودند و من هی می‌گفتم: من نصف جهان را آمده‌ام که پاسخ این سوال را دریابم، مگر این وظیفه‌ی شما نیست؟». بعد از چهار روز، گوگنهایم با این فکر: «من چیزی نمی‌دانم و آن‌ها هم چیزی نمی‌دانند» واشنگتن را ترک کرد.
بعد از این‌که تماس بین ترمپ و غنی عمومی شد، پرس‌وجوها از سفارت افغانستان در واشنگتن، در مورد سرمایه‌گذاران بالقوه شروع شد. آن‌ها می‌خواستند بدانند که چگونه می‌توانند در افغانستان کار کنند. سفارت نقشه‌های به قدمت چندین دهه را که توسط سروی زمین‌شناسی ایالات متحده تهیه شده بودند و ذخایر معدنی در سراسر کشور را نشان می‌دادند، بیرون کشید.
وزارت امور خارجه، سنگر سنتی برای سیاست در مورد افغانستان، قرار بود به‌زودی تخلیه شود و بسیاری از مقامات مربوطه از قبل بیرون شده بودند. تا دسامبر، گوگنهایم این را درک کرد که در واشنگتن هیچ‌کسی نیست که اختیارات واقعی داشته باشد و بشود با او صحبت کرد.
در غیبت رهبری ملکی، جنرال‌ها به میدان آمدند. در نهم فبروری، سه هفته بعد از شروع حکومت ترمپ، جنرال جان نیکلسون، فرمانده ارشد ایالات متحده در افغانستان، خواهان افزایش نظامیان امریکایی در افغانستان شد. وزارت دفاع و شورای امنیت ملی –که در اواخر فبروری توسط جنرال بازنشسته جیمز متیس و جنرال مک‌ماستر، که هر دو در افغانستان خدمت کرده‌اند- شروع به سرهم کردن سیاست دولت جدید در مورد افغانستان کردند.
در ماه اپریل، مک‌ماستر به کابل برای ملاقات با غنی و تیمش سفر کرد. در شبی که مک‌ماستر از افغانستان خارج شد، گوگنهایم غنی را در قصر گل‌خانه، در وضعیت خوبی یافت. غنی به گوگنهایم گفت که مک‌ماستر تمام سوالات درست را پرسید. ما همتایی با خود داریم که واقعا دارای استراتژی است. غنی به گوگنهایم گفت که مک‌ماستر می‌خواسته در مورد برنامه‌ریزی‌های درازمدت بحث کند –غنی به گوگنهایم گفته که این مورد نسبت به دوران اوباما، که برای تحقق وعده‌ی برگرداندن سربازان به خانه تلاش می‌کرد، نشانه‌ی بهبودی است. گوگنهایم به من گفت: در عمل این امر به معنای «امتناع از جنگ 16 ساله اما اشتراک در جنگ یک ساله برای 16 بار» است.
مک‌ماستر همچنین در کلان‌کاری خوب بود. گوگنهایم به من گفت: «طرف ما معیارات مزخرفی را در مورد این‌که چگونه می‌شود برنامه‌های عالی برای اصلاح همه چیز داشته باشیم را امتحان می‌کردند. و مک‌ماستر می‌گفت: من تمام این‌ها را در سال 2012 شنیده‌ام. چیزی که تازه است را به من بگو».
رسیدن مک‌ماستر برای دولت افغانستان، یک نقطه‌ی عطف بود. دوره‌ی هجده ماهه‌ی او در افغانستان، او را به‌خوبی از اکثر سیاست‌گذاران امریکایی پیش انداخت، سیاست‌گذارانی که حتا پس از یک‌ونیم دهه حضور ایالات متحده در افغانستان، حقایق ساده در مورد این کشور را نمی‌دانستند –این‌که افغانی یک واحد پول است نه مردم. یا این‌که زبان رسمی کشور فارسی و پشتو است نه عربی. ورود او به افغانستان، همچنان مشخص کرد که چه کسی پروژه‌ی افغانستان را پیش خواهد برد. در دوران اوباما، هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه عمیقا با مسأله‌ی افغانستان درگیر بود اما وزارت خارجه با رهبری رکس تیلرسون‌ِ ‌ظاهرا بی‌علاقه، جنرال‌ها امور افغانستان را به‌کلی به عهده گرفتند. این مسأله برای غنی، که همیشه به وزارت امور خارجه از زمان تسهیل توافق‌نامه بین او و عبدالله، مشکوک بود، مشکلی نداشت. وزارت خارجه‌ی امریکا، در به انجام رسیدن توافق‌نامه‌یی بین غنی و رقیب انتخاباتی‌اش، عبدالله عبدالله، که بعدا نخستین رییس اجرایی کشور شد، کمک کرده بود.
با این‌حال، وضعیت امنیتی افغانستان به میزان قابل ملاحظه‌یی از هم پاشیده بود. ممکن بود که دیگر حتا دولتی برای اصلاحات، ساخت‌وساز یا جنگ، وجود نداشته باشد. در 31 می، انفجار کامیون بمب‌گذاری شده در ورودی منطقه‌ی سبز کابل، بیش از 150 نفر را کشت. این بزرگترین بمب‌گذاری از زمان آغاز جنگ افغانستان در سال 2001 و اولین‌باری بود که بمب‌گذاری در منطقه‌ی سبز کابل انجام می‌شد. انفجار ناشی از آن، یک حفره‌ی‌ 13 فوتی از خود به‌جا گذاشت و پنجره‌های ارگ را شکستاند. بعدا در همان هفته، محافظان ریاست‌جمهوری به تظاهرات‌کنندگان که به‌خاطر ناتوانی دولت در محافظت از شهروندانش اعتراض کرده بودند، شلیک کردند و نزدیک به هفت نفر را کشتند. روز بعد در یک مراسم خاکسپاری، یک بمب‌گذار خود را در میان عزاداران منفجر کرد و 20 تن را کشت. پیام شورشیان واضح بود: با هدف قرار دادن آنچه که به‌عنوان استحکامات امنیتی غیرقابل نفوذ در نظر گرفته شده بودند، آن‌ها نشان می‌دادند که هیچ‌جا امن نخواهد بود.
خبر قوت گرفتن هراس‌افگنان، مک‌ماستر و همچنین جیمز متیس را هراساند. آن‌ها در اواسط ماه مِی در دوبی، به غنی از این‌که ایالات متحده تعهد خود در قبال افغانستان را تجدید می‌کند، اطمینان داده بودند. هر دو جنرال خواهان نظامیان بیشتر بودند اما ترمپ مردد و به‌خاطر کمبود گزینه‌هایش غضب‌ناک بود. اسیتو بنون که آن زمان استراتژیست ارشد ترمپ بود، راه‌حل خودش را پیش می‌کشید: سپردن جنگ به کمپنی شخصی امنیتی بلک‌واتر که صاحب آن ایریک پرینس است و شرکت شخصی پیمان‌کار امنیتی دین‌کورپ از استیو فینبرگ سهام‌دار اصلی آن. هر دو مرد ترمپ را به شخصی‌سازی جنگ تشویق می‌کردند. در حالی‌که دستیاران ترمپ ماه‌ها روی مسأله‌ی افغانستان بحث کردند، گزارش‌ها می‌رساند که ترمپ نیکلسون را تهدید به اخراج می‌کرد. ترمپ هنوز با او ملاقات نکرده و به‌نظر می‌رسید که او را به‌خاطر پیروز نشدن در جنگ مورد انتقاد قرار داده بود.
بعدا در 28 جولای، رییس نهاد امنیتی هوم‌لند، جان کیلی که پسرش را در جنگ افغانستان از دست داده است، جایگزین رینس پریبیوس، رییس کارمندان کاخ سفید شد و جنجال در واشنگتن، قاطعانه به نفع جنرال‌ها رقم خورد. هنگامی که در 18 اگست، ایریک پرینس از اشتراک در جلسات کمپ دیوید منع شد، ضربه‌ی آخر به اردوی استیو بنون فرود آمد. پس از آن در مدتی کوتاه، ترمپ استراتژی‌یی را که جنرال‌ها در تلاش آن بودند امضا کرد: استراتژی برای افزایش نظامیان، بدون زمان‌بندی برای خروج و با قابلیت اجرای فوری.
در 21 آگست، در سخنرانی تلویزونی در فورت مایر ویرجینیا، ترمپ برنامه‌ی جنگی‌اش را اعلام کرد. او تا نیمه‌های سخنرانی‌اش از طالبان، دلیل اصلی امریکا برای جنگ، نام نبرد. به نخست‌وزیر افغان اشاره کرد که وجود خارجی ندارد. چیزهایی که او در سخنرانی‌اش گفت، از نظر کارشناس افغانستان، بارنت رابین «فهرست‌ آرزوهای متناقض و بدون ربط به واقعیت‌ها یا قواعد سیاسی» است.
رییس‌جمهور ترمپ، دشمن را «که هیچ چیز جز یک مشت دزد، جنایت‌کار، آدم‌کش و بازنده‌ها نیست» خواند. او به امریکایی‌ها قول داد که علیه سازمان‌های فعال تروریستی در پاکستان و افغانستان «در اخیر ما پیروز خواهیم شد». او در مورد این‌که پیروزی چگونه خواهد بود، جزئیات ارائه نکرد که باعث سردرگمی میان نخبگان سیاست خارجی واشنگتن شد. جان دمپسی، مقام سابق وزارت خارجه گفت: «آیا هدف ما نابودی تمام آن‌هاست؟ چندتای آن‌ها برای امریکایی‌ها تهدید مستقیم‌اند؟ آیا آن‌ها سازمان‌هایی مثل القاعده هستند که در تلاش راه‌اندازی حملات بالای نیویورک‌اند یا فقط پنج نفر و یک الاغ؟ چگونه می‌توانیم مشخص کنیم که ما کدام تروریست را کشته‌ایم؟ ما هرگز نخواهیم فهمید. و آیا نباید ما روی ساختن نهادهای افغان که قادر باشند این مسأله را خودشان حل کنند، تمرکز کنیم؟»
اما سخنان ترمپ با استقبال عالی از سوی جناح‌های غنی و عبدالله در حکومت افغانستان روبه‌رو شد؛ حکومتی که اغلب پاکستان را به‌خاطر خرابی‌هایش به باد انتقاد می‌گیرد. نجیب‌الله آزاد سخن‌گوی ارگ به من گفت: «البته که ما خوشحال هستیم. عامل اصلی برای خوشحال بودن ما در این‌باره، فشار روی پاکستان است. ما منتظر این کار بودیم». جاوید فیصل، سخن‌گوی عبدالله گفت: «این چیزی است که ما نیاز داشتیم. تعهد برای حمایت درازمدت از افغانستان، اعتماد را تقویت خواهد کرد. این امر، روحیه‌ی مردم عادی افغانستان و سربازانی که در خطوط مقدم مصروف نبرد اند را تقویت می‌کند. و مهم‌تر از همه، اکنون درک واضحی از مشکل وجود دارد. در سخنان –ترمپ- ما دریافتیم که مشکل، که حمایت پاکستان از طالبان است، به‌درستی شناسایی شده است».
بعد از سخنرانی ترمپ، غنی و عبدالله که مخالفت هر دو با یکدیگر مشهور است، در حال به‌آغوش‌کشیدن هم دیده شدند؛ نشانه‌یی از اتحاد آن‌ها در آرامش دورنمای حمایت دوامدار امریکا.
گوگنهایم به‌رغم شک‌گرایی معمول‌اش، نظر مشابهی داشت. او گفت که دوام حضور امریکا، دست غنی و تیمش را به‌خاطر انجام برنامه‌های اصلاحات درازمدت که در صددش بودند، باز می‌کند. گوگنهایم گفت: «به این خاطر که دولت اوباما حکومت واحد را در اولویت قرار داده بود، آن‌ها همیشه در صدد جلوگیری از مواردی بودند که این وحدت را تهدید می‌کنند». بعد از این‌که ترمپ به قدرت رسید و جنرال‌ها صاحب‌اختیار شدند، ارتش افغانستان دوبرابرسازی نیروهای ویژه‌ی افغانستان را پیشنهاد کرد. این مسأله نیازمند مشاوران و آموزگاران بیشتر امریکایی خواهد بود. گوگنهایم می‌گوید که این امر، در زمان اوباما که به توسعه‌ی حضور امریکا بی‌میل بود، امکان نداشت. غنی در بیانیه‌یی گفت: «رییس‌جمهور اوباما در حضور عموم برای خروج نیروهای امریکایی تعهد داده بود. ما مجبور بودیم که زمانی اعتماد او را صرفا برای یک ماه به‌دست آوریم».
در مورد راهبرد جدید، هیچ انکاری در سود فرعی نهفته در آن وجود نداشت: غنی می‌توانست قدرتش را علیه مخالفت سیاسی در حال رشد، بدون خم شدن زیر بار تلاش برای ایجاد یک اجماع، که وزارت خارجه به آن اصرار کرده بود، یکی کند. غنی برنامه داشت تا نخست سراغ وزارت داخله، که توسط رقبای سیاسی‌اش قبضه شده بود، برای زدودن فساد برود. این امر همچنان، غنی را بیشتر تقویت می‌کند.
با این‌حال، چیزی که در سخنان ترمپ به‌صورت قابل ملاحظه‌یی غایب بود، منظورش از سربازان اضافه بود. جان نگل، افسر بازنشسته‌ی ارتش و کارشناس ضد شورش به من گفت: «چیزی که او نگفت این بود که اگر شما مهمات بیشتر خریداری کنید، شما به خریداری کیسه‌ی حمل جسد بیشتر نیز ضرورت دارید». معدود کسانی‌که در مورد افغانستان مطالعه یا در آن‌جا خدمت کرده‌اند، انتظار دارند که افزایش سربازان –آن‌هم فقط چند هزار- خط‌سیر نزولی جنگ را تغییر دهد.
افزایش حضور امریکا از سوی ترمپ، احتمالا به سود غنی بود اما در جریان گفت‌وگوی ما، شک دیرپای گوگنهایم درباره‌ی سرنوشت کل پروژه‌ی افغانستان، به‌نظر می‌رسید که عمیق‌تر می‌شود. اکنون او برای بارها، سخت در مورد ماندن یا رفتن فکر کرده است. بسیاری از اصلاحاتی که او در صددش بوده، جامه‌ی عمل نپوشیده است. گوگنهایم به این خاطر وارد پروژه‌ی دولت‌سازی غنی شد، که او آن را به‌عنوان یک فرصت برای جدال با پرسش‌های کلان حکومتداری دموکراتیک، می‌دید. اما او بیشتر سال را، در شکایت به من از مسأله‌ی به‌ظاهر ساده‌ی اداری صرف کرد: تلاش‌های او به راضی ساختن غنی برای استخدام یک منشی که بتواند جدول برنامه‌های رییس‌جمهور را بهتر مدیریت کند. گوگنهایم به من گفت که او این و چند خواست دیگر را، حرکتی از روی حسن‌نیت که به او نشان می‌داد چطور غنی در مورد حل مشکلات بزرگتر ریاست جمهوری‌اش جدی بوده است –که به‌صورت مختصر، تحقق وعده‌‌ی دولت مدرن که مبارزات انتخاباتی‌اش بر مبنای آن بود- در نظر گرفته بود. رای به غنی به‌معنای رای به پیشرفت، به اصلاحات، به کیفیت، به حقوق بشر و رای به افغانستانی بود که با بقیه‌ی جهان بپیوندد. اما به‌جای این‌همه، دوران غنی با افزایش ناامنی، رقابت‌های درونی سران کشور، و تهدید دایمی کودتا از جانب رقبای سیاسی‌اش، آسیب دید.
در ماه‌های اخیر، وضعیت رو به خرابی کشور شروع به تاثیرگذاری روی دوستی چند دهه‌یی غنی و گوگنهایم کرد. گوگنهایم از این‌که غنی نمی‌تواند حتا اصلاحات کوچکی مانند استخدام یک منشی را انجام دهد، اظهار ناامیدی کرد. (در گفت‌وگوی بعدی با مجله‌ی پولیتیکو، او این مسأله را کم‌اهمیت جلوه داد).
گوگنهایم با دیدن این‌که دوستش به جریان سیاست کابل تسلیم می‌شود، این‌طور به‌نظر رسید که از خودش می‌پرسد آیا دموکراسی و اصلاحات اهداف متناقضی بوده‌اند یا نه. گوگنهایم به من گفت: «در آن‌جا بین طرفداری از تمرکز قدرت و دموکراتیک بودن کشمکش است. در حکومت هرج‌ومرج حاکم است. حکومت عمیقا پارچه-پارچه است. نخبگان کابلی آن‌قدر قطب‌بندی شده‌اند، که به انجام رساندن اصلاحات تقریبا ناممکن است. وسوسه‌ی تمرکز قدرت و بودن در سکان رهبری قدرتمند آن، که می‌گوید شما نمی‌توانید قدرت ما را به چالش بکشید، بسیار قوی است. چرا او این مسیر را در پیش نگیرد؟».
اگر این اتفاق، بیفتد، گوگنهایم حدس می‌زند که ایالات متحده به تمویل این نسخه از دولت بیشتر-متمرکز افغانستان ادامه خواهد داد. همان‌طور که با رژیم‌های استبدادی مانند رژیم فردیناند مارکوس، آگوستو پینوشه و دیکتاتورهای عربی پیش از بهار عرب، انجام داد. افغانستان هیچ‌گاه تجربه‌ی دموکراسی به سبک غربی را نداشته است، حاکمیت Manichean طالبان نزدیک‌ترین رژیمی بوده که تابه‌حال به تحقق آرزوهای خود در افغانستان نایل آمده‌اند. تنها راه ادامه‌ی آجندای اصلاحات، به‌نظر می‌رسد که از طریق استفاده‌ی مشابه از قوا بوده که خود مفهوم اصلاحات را نفی می‌کند.
لطافت کنایه‌آمیز طبع او دلتنگ‌شدن را آسان کرده است اما، گوگنهایم همیشه، از وقتی که او را می‌شناسم برای من به‌عنوان یک انسان خوش‌بین ظاهر شده است. اما در این اواخر، چیزی که گوگنهایم را ابتدا به افغانستان کشانده بود –یعنی عدم امکان این پروژه- حالا او را از افغانستان پس می‌زند. او روزهای خوب و روزهای بدی داشته است اما روی‌هم‌رفته، به‌نظر می‌رسد که او آرمان‌ها و توانایی‌ برای اجرای آن‌ها را از دست می‌دهد. روشن نیست که آیا این مسأله به‌خاطر درهم شکستن سیستم کمک‌رسانی بود –که شکسته است- یا به این خاطر که غنی چشم‌انداز خود برای افغانستان را از روی نسخه‌های کاپیتالیسم و دموکراسی غربی، شکل داده بود، یا به‌خاطر این واقعیت ساده که «او پیش از این هرگز یک سازمان بزرگ یا یک پروژه‌ی بزرگ را اداره نکرده است».
در آن زمان، تهدیدات مرگ که بدل به یکی از اسباب عادی زندگی روزانه در کابل شده بود، در فراوانی و به‌صورت مشخص افزایش یافته و پوسترها با چهره‌ی گوگنهایم، اکنون با قوتی بیشتر به ذهن‌اش هجوم می‌آوردند. گوگنهایم به من گفت: «من حقیقتا زندگی در کابل را نمی‌پسندم زیرا من در این‌جا زیر یک قفل و یک کلید با تهدید مرگ زندگی می‌کنم، پس کابل بهترین مکان من نیست. اما من تا وقتی خدمت می‌کنم که همان دستور کار وجود داشته باشد. این کشورِ به‌شدت درهم‌شکسته، با مردمانی است که من به‌نحوی می‌پسندم‌شان. اگر این‌طور نبود، من زندگی در آپارتمان کوچکم در بروکلین را ترجیح می‌دادم.
هنگامی که من در ماه جولای به او رسیدم، به‌نظر می‌رسید که با رخدادها، شکست خورده است. او گفت: «این‌جا دشوارترین جایی است که من در آن کار کرده‌ام. شانس موفقیت در بهترین حالت در وضعیت متوسط است». در نوامبر 2016، در یکی از اولین موقعیت‌هایی که من با او صحبت کردم، از او پرسیدم که در کل چرا خود را به دردسر می‌اندازد. او بعدا گفت: «چیزی که من دوست دارم ببینیم، کشورهایی با میراث‌های عمیق تاریخی است که دارند دست‌وپا می‌زنند و دوام می‌آورند. برخی‌ها حس می‌کنند که آن‌ها گلیم خود را از آب می‌کشند و کشورهایی دموکراتیک با آزادی‌های اساسی خواهند بود. بچه‌ها می‌توانند بدون ترس از انفجار به سینما بروند. چیزی در همین مایه‌ها. من هنوز عمیقا آرمان این‌گونه نتایج را دارم».
او گفت: «چیزی که شما انجام می‌دهید به آن محکوم شده‌اید، اما مگر داستان زندگی همین نیست؟ پس در هر حالت، شما آن را انجام می‌دهید».

دیدگاه‌های شما
  1. مطلبت خوب بود اما گنگ بود مثل سریال های ایرانی آخرش معلوم نبود باید با خود حدس بزنی که آخرش جی میشد حالی خودت هم امیقسم داستان از شرق شروع شد و ختمش هم بی نتیجه جناب معلوم نشد که قهرمان این داستان کی بود غنی صادق است یا گوگنهایم آیا ترمپ بری افغانستان کدام کاری میکنه یانی آیا معادن صادقانه کشیده میشه به مردم میرسه و صدها آیا های دیگر در نوشتن و سیاست ضعیف استی بزرگوار در آخر موضوعت نتیجه کلی نداشت فقط چندین قصه یکجای شده ولی تمامش بی نتیجه رها شده و به داستان دیگه پرداختی. دستگاه و دیپلوماسی شدیدآ فاسد غنی و چور کردن دولت توسط غنی و رولای یهودی پرداخت معاشات 1.5 ملیار افغانی به مشاوران هنوز استخدام نشده مصرف دفتر رولا قراداد تیل افغانستان توسط رولا پشتنیزم شدن دولت فساد بزرگ در تدارکات مزدور بودن دولت 750 مرد دوزد از 16 سال به این طرف شورای عالی فاسد.پارلمان معاشات ملیونی وزارت مالیه و خارجه فساد و ریشخندی وزارت دفاع فروش رتبه و چوکی کشتن 200 جواب روزان فرار جوانان و ملیون ها بد بختی که از گو خوری کرزی و غنی تالی باقی مانده اینها تمامش باید برسی شوه از حلق غنی و کرزی کشیده شوه بعد ازو باز معلوم میشه که لیلی مرد بود یا زن.

    تشکر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *