آزادی و جنگ شرط‌ها

در اواخر ماه میزان سال جاری، برخی از علمای دینی هرات برای لغو برنامه‌ی «ستاره‌ی افغان» که از پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی است، تظاهرات کردند. پس از آن بحث‌های زیادی در مورد مرز آزادی در برخورداری از حق دیدن، شنیدن و حمایت از انواع موسیقی، در شبکه‌های اجتماعی به‌راه افتاد. سخیداد هاتف، در این یادداشت، آزادی و چالش‌های آن را بررسی کرده است.

آزادی از مفاهیم دل‌نشینی است که حتا مخالفان آن هم با زبانی بی‌پرده با آن مخالفت نمی‌کنند. مخالفان آزادی اول به آزادی اسم دیگری می‌دهند و آن‌گاه در برابرش می‌ایستند و سنگ‌بارانش می‌کنند. مثلا می‌گویند: «این که آزادی نیست ، بی‌بندوباری است، لاقیدی است، بی‌اخلاقی است». البته مخالفان آزادی نمی‌گویند که آزادی چیست. هر بار که جلوه‌یی از آن را دیدند نامش را بدل می‌کنند و آن‌گاه محکومش می‌کنند. در میان روشنفکران کمتر کسی را بتوان یافت که مخالف آزادی باشد. این‌قدر هست که عده‌یی از آنان بر آزادی تاکید بیشتری می‌کنند و عده‌یی دیگر تاکیدی کمتر.

آزادی چیست؟
در شناخت آزادی ما با مانعی فرهنگی روبه‌روییم. وقتی که به آزادی نگاه می‌کنیم به‌طور ناخودآگاه سعی می‌کنیم به تصویر مثبتی که در فرهنگ ما از آزادی پرداخته شده وفادار بمانیم. به خود می‌گوییم: «آزادی هر چه باشد چیز خوبی است». آن‌گاه هر پاسخی که به سوال «آزادی چیست؟» می‌دهیم از این وفاداری‌مان تاثیر می‌پذیرد. به بیانی دیگر، وقتی به خوب بودن و مثبت بودن آزادی وفادار شدیم سعی می‌کنیم آزادی را طوری تعریف کنیم که مثبت و مطلوب بودن ِ آن در تعریف ما لطمه‌یی نبیند. اما مشکل در این‌جاست که آزادیِ واقعی- آن‌گونه که در زندگی واقعی رخ می‌نماید- جنبه‌ها و نمودهای منفی هم دارد. این است که هر بار که با پیآمدی از پیآمدهای آزادی روبه‌رو می‌شویم و آن پیآمد را نمی‌پسندیم، دست از تصویر مثبتی که از آزادی داریم برنمی‌داریم. در عوض، سعی می‌کنیم آن مورد ناپسند خاص را به‌نحوی از حریم آزادی بیرون برانیم. این کار را چه گونه می‌کنیم؟ با شرط گذاشتن. از همین‌جا شرط‌های آزادی متولد می‌شوند. به این‌معنا که هر کس سعی می‌کند برای حفظ تصویر مثبتی که از آزادی دارد شرطی برای آزادی وضع کند. به فرد الف – که آزادی‌خواه قهاری است- خبر می‌دهید که یکی از شاگردانش روزه‌ی خود را می‌خورد چون فکر می‌کند که او به‌عنوان یک انسان آزاد حق دارد چنین کاری بکند. فردِ الف ناراحت می‌شود. می‌گوید: «این‌ها آزادی را به معنای غلط‌اش درک کرده‌اند». از او می‌پرسید که معنای صحیح آزادی چیست. می‌گوید: «آزادی در صورتی آزادی است که …». در ادامه‌ی این جمله او شرط‌های مورد نظر خود را می‌گوید، شرط‌هایی که آزادی را آزادی نگه می‌دارند و از افتادنش به دامن چیزهایی نظیر هرج‌ومرج و بی‌بندوباری و دیگر چیزهای منفی جلوگیری می‌کند.
مثالی دیگر:
به دوست روشنفکر و آزادی‌طلب‌تان می‌گویید: «می‌دانی دختر بزرگ همسایه‌ی دست چپ‌تان با هر کس که دلش خواست می‌خوابد». دوست شما با ناباوری می‌گوید: «راست می‌گویی؟ نه، این امکان ندارد. او دختر خوب و باعفتی است». در این‌جا، دوست شما صرفا به این دلیل که از «با هر کس خوابیدن یک دختر» تصویر بدی دارد و آن را نمی‌پسندد ناگزیر می‌شود که «با هر کس خوابیدن» را از دایره‌ی آزادی بیرون بیندازد. در غیر این‌صورت، باید قبول کند که این کار – چه ما بپسندیم و چه نپسندیم – همان استفاده از حق آزادیِ فردی است. حال، اگر این کار استفاده از حق آزادیِ فردی است و ما نمی‌پسندیم‌اش، آیا باید قبول کنیم که آزادی‌خواهی پیآمدهای ناپسند هم دارد؟ دقیقا در همین‌جاست که ذهن و روان ما به پیچ‌وتاب می‌افتند. در همین نقطه است که آزادی‌خواهی ما در برابر آزمونی دشوار قرار می‌گیرد.
به‌نظر می‌رسد که تا ما آزادی را به‌عنوان یک وضعیت ابتدایی خنثا قبول نکنیم و همچنان بر مثبت بودن خدشه‌ناپذیرش تاکید کنیم، همواره با این چالش روبه‌رو خواهیم بود که: با آن جلوه‌ها و پیآمدهای آزادی که مورد قبول و پسندمان نیستند، چه‌کار کنیم؟ این‌که هر کس آزادی را به دلخواه خود تعریف کند و هر قدر شرط که دلش خواست برای آزادی وضع کند تا آزادی همچنان مثبت و قابل قبول بماند مشکلی را حل نخواهد کرد. بر عکس، این تعریف‌ها وضعیت را پیچیده‌تر خواهند کرد.
وقتی‌که مثلا یک روحانیِ بنیادگرا می‌گوید که آزادی فساد می‌آورد، پاسخ درست به او این نیست که تو اشتباه می‌کنی و آزادی فساد نمی‌آورد. پاسخ درست این است: «بلی، آزادی فساد هم می‌آورد (به آن معنا که شما فساد را می‌شناسید)، اما به‌هر حال ما آزادی می‌خواهیم. چرا ما باید بپذیریم که زندگی کردن با فساد شما بهتر از زندگی کردن با مفاسد آزادی است؟»
آزادی نقطه‌ی آغاز است؛ یک وضعیت ابتدایی لازم و یک فرصت برابر برای همه‌ی کسانی است که در آدمیت برابر اند. آزادی به هر کس فرصت می‌دهد که برابر با دیگران در مسیر زندگی پا بگذارد، اما به هیچ‌وجه تضمین نمی‌کند که پیآمدها هم همواره نیکو و مثبت باشند. آزادی خواسته‌ی کوچکی است. آزادی یار و همکار هیچ‌کسی نیست و بی‌طرفی‌اش حتا ترس‌آور هم هست.
به‌نظر من، یکی از عللی که سبب شده جریان‌های آزادی‌خواهانه در کشور ما قوی نشوند و پا نگیرند این بوده که در این کشور کمتر کسی واقعا آزادی‌خواه بوده است. آزادی‌یی که ما در پی‌اش هستیم آن‌قدر گرانبار از شرط‌های سنگین است که از آزادی به‌عنوان یک وضعیت اولیه‌ی خنثا چیزی باقی نمی‌گذارد. این است که در کشور ما مبارزه برای آزادی همواره «جنگ شرط‌ها» بوده است. هر بار هم که مجموعه‌یی از شرط‌ها پیروز شده و مجموعه‌یی دیگر از شرط‌ها شکست خورده‌اند، مردم احساس کرده‌اند که یوغی از گردن‌شان برداشته شده و یوغی دیگر بر گردن‌شان افتاده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *