نشنال انترست/جرالد ف. هایمن
ترجمه: جلیل پژواک
در پی پیشبینیهای بسیار، در 21 آگست سال جاری رییسجمهور دونالد ترمپ «استراتژی جدید ما» برای افغانستان را اعلام کرد. متأسفانه، این استراتژی نه موجز است و نه حتا چیزی جدید. در عوض اعلام این استراتژی لیستی از یکسلسله اعلامیههای رسمی بود که سیاستهای مختلف ایالات متحده و مرتبط با افغانستان را تعریف میکند. با کنار گذاشتن حکمت خود، این لیست تقریباً بهطور کامل سیاست رییسجمهور جورج دبلیو بوش و سیاست اولیه رییسجمهور باراک اوباما را توصیف میکند.
مهمتر از همه، این اعلامیهها حتا ظاهر یک استراتژی را شکل نمیدهند. یک استراتژی طرحی است برای استقرار و بهکارگیری منابع (محدود) در حمایت از یکمجموعه اهداف و در مواجهه با یکسلسله موانع (مانند مخالفان). اما استراتژی جدید، همانطور که رییسجمهور ترمپ خودش گفته است، «طرحی است برای پیروزی.» رییسجمهور ترمپ هیچیک از عناصر آن را توضیح نداده است.
بنابراین هیچ طرح و یا حتا اهداف واقعبینانه درکار نیست. به عنوان مثال، طرح کلانتر متناسب با چهارهزار نیروی اضافی که ترمپ دستور آن را داده است، چیست؟ اگر منصفانه برخورد کنیم، اندک استراتژیی کاربردی و واقعی به استثنای طرح سوالبرانگیز سال 2009 از سوی فرمانده وقت ISAF، جنرال دیوید پتریوس-مبنی بر نقلوانتقالات نیروهای ائتلاف از مناطق نسبتاً امنتر شمال، مانند بلخ و بدخشان به قلب طالبان در جنوب و شرق کشور به ویژه هلمند و کندهار-در طی شانزده سال گذشته از سوی دولتهای امریکا ارائه شده است.
پیش از این نقلوانتقالات، من در نشست تجزیه و تحلیل سیاسی-اقتصادی افغانستان به USAID گفتم: از آنجایی که جنگ در افغانستان میان دو ارتش یونیفورم پوش نه بلکه یک جنگ نامنظم «نامتقارن» است –جنگی که در آن شورشیان از حداکثر سیالیت برخوردارند-مشارکت USAID به سادگی به معنای نقل و انتقام مجدد نیروهای خودشان است و در این فرایند، این کار مناطق «امن» را به مناطق ناامن تبدیل میکند؛کاری که دقیقاً همانچیزی است که صورت گرفت. اما عاقلانهبودن یا نبودن این طرح به کنار، حداقل جنرال پتریوس طرحی داشت که مبتنی بر تجزیه و تحلیل این درگیری بود.
در بهترین حالت، ترمپ فقط محدودیتهای نظامی و زمانبندی اوباما را برداشت و خاطر نشان کرد که «شرایط روی صحنه –نه زمانبندیهای خودسرانه و بدون بازدِه-از حالا به بعد استراتژی ما را هدایت خواهد کرد» و ایالات متحده بیش از این «تاریخهای شروع و پایان، گزینههای نظامی… یا صحبت در مورد تعداد نیروهای نظامی یا برنامهها برای فعالیتهای نظامی بیشتر را پیش از پیش اعلان نخواهد کرد.» علاوه براین، واشنگتن بر خلاف دوران اوباما و بوش، دیگر تصمیمات نظامی خود را با جزئیات مدیریت «micromanage» نخواهد کرد بلکه اختیارات فرماندهان ساحوی خود را برای «هدف قراردادن تروریستها و شبکههای جنایتکار» گسترش خواهد داد. (حالا شبکههای جنایتکار را نیز هدف قرار میدهد؟ بسیاری از آنها در داخل و خارج حکومت هستند). اصول راهنمای استراتژی ممکن است بهتر از هیچچیز باشد، اما نمیتواند جایگزین یک استراتژی واقعی شود؛ استراتژیی که چه از سوی واشنگتن توسعه یافته باشد یا چه توسط فرماندهان ساحوی؛ همینطور برای اهداف ایالات متحده، این اصولها یا ناواضحاند یا براساس شانزده سال گذشته، مطلقاً بلندپروازانه و غیرواقعبینانهاند: «پیروزی را بهدست میآورد…. شکست دشمنان و رسیدن صلح را به ارمغان میآورد» و (حتی سنگینتر از اینها) «از حالا به بعد، پیروزی تعریف واضحی خواهد داشت: حمله به دشمنان ما، نابودکردن داعش، خردکردن القاعده، جلوگیری از طالبان در گرفتن افغانستان، و جلوگیری از حملات تروریستی علیه امریکا، پیش از اینکه اقدام کنند.» این همه، وظیفهی دشوار برای جنگی است که در آن تا کنون هیچیک از آنها–نه بهخاطر عدم تلاش- به دست نیامده است. با توجه به گزافهگویی در مورد نابود کردن، خرد کردن و جلوگیری، چیزی که در حکومتداری افغانستان کمی پرسشبرانگیز مینماید، این گفتهی ترمپ که «در نهایت امکان توافق سیاسی که شامل عناصر طالبان شود، وجود خواهد داشت» است، اما برخلاف رییسجمهور اوباما، رییسجمهور ترمپ در مورد پیشنیازها برای این احتمال چیزی نگفته است.
در استراتژی هیچچیزی در مورد مشارکت سایر بازیگران و در مورد کشورهای ائتلاف-که ظاهراً با آنها مشورت نشده بود-یا درباره ایران و روسیه که در حال حاضر ظاهراً از طالبان حمایت میکنند، گفته نشده است.
بالاخره در رابطه با مهمترین شریک در اعلام این استراتژی آمده است: «امریکا با دولت افغانستان تا زمانیکه ما عزم و پیشرفت مشاهده کنیم، کار خواهد کرد. با اینحال، تعهد ما نامحدود نیست و حمایت ما نیز مبنی بر چک سفید نیست. دولت افغانستان باید سهماش در مسئولیت نظامی، سیاسی و اقتصادی را انجام بدهد. مردم امریکا انتظار دارند اصلاحات واقعی، پیشرفت واقعی و نتایج واقعی را بیبینند. صبر ما بیحدوحصر نیست».
با اینحال، در یک حرکت اساساً متفاوت از بوش و اوباما «ما یک دوست و شریک هستیم اما به افغانها چهگونه زیستن، یا اینکه چهگونه جامعه پیچیده خود را اداره کنند، را دیکته نخواهیم کرد. ما دوباره ملتسازی نمیکنیم، ما تروریستها را میکشیم.» و در یک گذار از پیشینیان خود در سطح جهانیتر افزود که «ما دیگر از قدرت نظامی امریکا برای ساختن دموکراسیها در سرزمینهای دور، یا تلاش برای دوبارهسازی دیگر کشورها بر اساس تصور خود، استفاه نمیکنیم. آنروزها اکنون به پایان رسیده است. در عوض، ما با متحدان و شرکایمان برای حفظ منافع مشترکمان کار خواهیم کرد. ما از دیگران نمیخواهیم که شیوهی زندگی خود را تغییر دهند، بلکه اهداف مشترک را–زیرنظر سیاست «واقعگرایی اصولی» ایالات متحده تعقیب میکنیم.
ایالات متحده خواستار «اصلاحات واقعی» است، اما نه چهگونگی ادارهی آن. در نبود دخالت امریکا، اینکه دقیقاً چهگونه دولت ناکارآمد افغانستان این اصلاحات را موفقانه انجام دهد و سهم خود در مسئولیت نظامی، سیاسی و اقتصادی را متقبل شود-به جز از اینکه ایالات متحده تا صبرش لبریز نشده، نقش بدون دخالت را به عهده خواهد گرفت- ناواضح باقی مانده است. اگر بوش و اوباما این «استراتژی» واضح را دنبال کرده بودند، شاید شورشیان اکنون به جای به دست آوردن، در حال از دست دادن قلمرو و حاکمیت میبودند و جنگ با پیروزی به پایان میرسید. ترمپ زمانبندی برای صبر و شکیباییاش یا معیارها برای واجد شرایط بودن کمکهای مالیاش «که چک خالی نیست» را بیش از آنچه برای حضور نیروهای امریکایی است، اعلام نکرده است.
رویکرد این استراتژی در منطقه: ایالات متحده «راهبرد و نحوهی برخورد با پاکستان را تغیر خواهد داد. ما بیش از این در مورد پناهگاههای امن پاکستان برای سازمانهای تروریستی خاموش نخواهیم بود… پاکستان با مشارکت در اقدامات ما در پاکستان چیزهای زیادی بدست میآورد. و چیزهای زیادی به خاطر ادامه پناه دادن به جنایتکاران و تروریستها، برای از دست دادن دارد.» همزمان، ایالات متحده «مشارکت استراتژیک خود با هند–بزرگترین دموکراسی جهان و شریک کلیدی ایالات متحده در بخش امنیت و اقتصاد- را بیشتر توسعه خواهد داد». در اینجا چهار مشکل وجود دارد. اول، هیچ استراتژی احتمالاً نمیتواند در افغانستان موفق شود، در حالیکه پاکستان لانههای امن را برای آنچه که این کشور «طالبان خوب»–یعنی آنهایی که با هر حکومت افغانستان که با پاکستان دوست نیست (بعضی ها “وابسته” میگویند) مخالفت میکنند- میشناسد، فراهم میکند. هیچ حکومت مستقلی در افغانستان با شرایط پاکستان برای نوکرمآبی موافقت نخواهد کرد و نه کدام دولت پاکستان مایل (یا قادر) به برآوردن شرایط افغانستان یا ایالات متحده در مورد مبارزه با همهی تروریسم بوده است. دوم، پاکستان از سوی رییسجمهور بوش لقب «متحد اصلی غیر ناتو» را گرفت، اما دولت پاکستان با وجود توسعه روابط امریکا در جهت همکاری نزدیکتر با دشمن بزرگ این کشور یعنی هند، به این نام شک خواهد کرد. سوم، روابط در حال گرمشدن پاکستان با چین، تهدیدات ایالات متحده را کمتر باورکردنی میکند. چهارم، همکاری پاکستان ممکن است برای یک استراتژی ایالات متحده ضروری باشد، اما این امر فقط یک عنصر از چنین استراتژیی است.
به طور خلاصه، رییس جمهور ترمپ–با اعلام استراتژی جدیدش- برخی از سیاستهای جزئی را اعلام کرد، برخی از مسیرها را تغییر داد و تقریباً افغانستان را به جنرالهایش واگذار کرد. با اینحال، او «طرح برای پیروزی»اش را فاش نکرد. او همچنین، پایان بازی متصور یا اهداف متقاعدکننده در رابطه به مشارکت ایالات متحده در افغانستان را توضیح نداد. او قطعاً این مسأله که ایالات متحده چهگونه به این اهداف دست خواهد یافت یا حتا اصول و شرایطی را که بر اساس آن او سطح نیروها یا مأموریت را گسترش خواهد داد، یا اینکه تحت چه شرایطی ایالات متحده افغانستان را ترک خواهد کرد یا در آن جا خواهد ماند را فاش نکرد. مطمئناً، او در مورد احتمالات، گزینهها، یا طرحها و اهداف کماهمیتتر بحث نکرد.
شاید رییسجمهور ترمپ و تیم او، یک استراتژی مخفی دارند که نمیخواهند آن را آشکار کنند، یا حداقل عناصر حیاتی در این استراتژی است که آنها نمیخواهند برای دشمنان علنی کنند. این به اندازهی کافی منصفانه است. این امر فرضیهیی را مطرح میکند که منتقدان تئاتر آن را تعلیق ناباوری میخوانند. این مورد نیازمند مردم–و کنگره-است که از این به اصطلاح استراتژی جدید با این فرضیه که فردی در کاخ سفید طرحی برای به اجرا در آوردن دارد، حمایت کنند؛ طرحی با هزینهی جانی، و تحمل تلفات و از دست دادن ثروت متناسب با منافع افغانها و شرکای ائتلاف. چهقدر این امر محتمل است؟
در واقع، رییسجمهور ترمپ چنین ادعایی نکرده است. «استراتژی» که او اعلام کرد، احتمالاً کل این برنامه و طرح است.
با اینحال، با وجود نقاط ابهام واضح، منتقدان سابق مانند سناتور جان مککین که چند هفته پیش معتقد بود که «ما هیچ استراتژیی نداریم» اکنون معتقد است که ما داریم؛ آن هم استراتژیی که او نیز آن را تحسین میکند. خیلی بعید به نظر میرسد که استراتژی جدید، در حالیکه تلفات ایالات متحده در حال افزایش است و به نظر میرسد که طالبان در حال به دست آوردن قلمرو، قدرت و نفوس است نه از دست دادن آن، بیشتر از چند ماه از پس افکار عمومی برآید. اما همین چند ماه، ممکن است برای ایجاد خوراک انتخابات بعدی به خوبی کافی باشد. در غیبت یک استراتژی واقعاً جدید و قانعکننده، نتیجه اجتناب ناپذیر، احتمالاً سهونیم سال دیگر پیشرفت شورشیان، از دست دادن یا معیوبشدن صدها نیروی ائتلاف و هزاران افغان، مصرف میلیاردها دالر اضافی و ادامه بنبست استراتژیک قبل از بازنگری بعدی استراتژی افغانستان خواهد بود.