جارد دایموند
مترجم: غفار صفا
اینکه گفته میشود برای اکثریت مردم در کانامه ممکن نیست با یک قطعهی کوچک زمین شکم خود را سیر کنند، مایهی تعجب نیست. حتا برخلاف میزان دریافت کمترین حد کافی بودن کالری در رواندا، خانوادهها بهطور اوسط ۷۷ درصد کالری مورد نیاز خود را از فارمهای خود بهدست میآوردند. متباقی مواد غذایی خود را بایستی از درآمدی تامین کنند که از طریق منابع غیرکشاورزی مانند وظایفی چون نجاری، خشتسازی، اره کردن چوب و تجارت بهدست میآوردند. دو-سوم حصهی یک خانواده یک چنین منابع کاری را دارند، در حالیکه یک بر سه حصهی دیگر از داشتن آن محروم هستند. فیصدی افرادی که کمتر از ۱۶۰۰ کالری در روز مصرف میکردند (که زیرخط گرسنگی محسوب میشود) در سال ۱۹۸۲ ، ۹ درصد بود و در سال ۱۹۹۵ به 40درصد افزایش یافت و در برخی از موارد بالاتر از آن.
همهی ارقامی را که من اینجا آوردهام، برای کانامه تا حدی ارقام میانگین هستند که نابرابریها را نشان میدهند. برخی افراد فارمهای بزرگتری را نسبت به دیگران در اختیار دارند و این نا برابری بین سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ فزونی گرفته است. بگذارید «بزرگترین» فارم با مساحت ۲،۵ هکتار و «کوچکترین» فارم با مساحت ۰،۶ هکتار را مقایسه کنم. (به فصل ۱ مراجعه کنید، غیر قابل اعتماد بودن آن ارقام را بهتر درک میکنید: من خاطرنشان کردهام که در مونتانا یک فارم با مساحت۴۰ هکتار زمین برای تامین یک خانواده کافی است، اما امروز حتا آن هم کافی نیست). فیصدی بزرگترین فارم وکوچکترین فارم بین سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ بهترتیب از ۵ تا ۸ درصد واز ۳۶ تا ۴۵ درصد افزایش یافته. بنابراین، جامعهی زراعتی کانامه بین دارا و نادار تقسیم شده و قشر متوسط کاهش یافت. روسای بزرگتر خانوادهها سعی کردند ثروتمندتر شوند و فارمهای بزرگتری داشته باشند: افرادی در محدودهی سنی ۵۰ تا ۵۹ و۲۰ تا ۲۹، بهترتیب و بهطور متوسط دارندهی فارمهایی به مساحت ۲،۰۵ و۰،۳۷ هستند. البته تعداد اعضای خانوادهی روسای بزرگتر بیشتر بود بنابراین، آنها نیاز به زمین بیشتری داشتند. با وصف آن هم نسبت به روسای جوانتر سه مرتبه زمین بیشتر برای اعضای خانوادهی خود در اختیار داشتند.
اینکه درآمد خارج از فارمهای زراعتی بهگونهی غیرعادلانهیی توسط صاحبان فارمهای بزرگ بهدست میآمد، یک پارادکس را نشان میدهد: در مقایسه با مزرعهیی که مالک نیم هکتار زمین بود و چنین درآمدی نداشت، میانگین مساحت مزرعهیی که مالک آن یک چنین درآمدی داشت ۱،۳ هکتار بود. این تفاوت پارادکسی است زیرا مزارع کوچکتر از آن دسته خانوادههایی است که اعضای آن زمین کشاورزی کمتری برای تغذیهی خود دارند و بنابراین، نیاز بیشتر به درآمدِ خارج از مزرعه. این تمرکز بر درآمد غیر کشاورزیِ مزرعههای بزرگتر، به شکاف فزایندهی اجتماع کانامه، بین دارا ونادار منتج شد. یعنی ثروتمند ثروتمندتر و فقیر فقیرتر شد. در رواندا ظاهراً فروش زمین برای دارندگان مزارع کوچک غیرقانونی بود. اما در واقع این فروش صورت میگرفت. تحقیقات دربارهی فروش از جانب دارندگان مزارع کوچک نشان داده است که عمدتاً این فروش در مواقع عاجل نیاز به پول چون تهیهی غذا، تداوی، پرداخت جریمه، رشوت، تعمید، عروسی، مراسم تشییع جنازه یا نوشیدن بیش ازحد صورت میگرفت. برخلاف، صاحبان فارمهای بزرگتر زمینهای خود را برای افزایش در حاصلات فروختهاند (مثلاً فروش یک قطعهزمین دورافتاده برای خرید قطعهزمین جوار مزرعهی نزدیک خانهی خود).
درآمد اضافی خارج از فارم به صاحبان فارمهای بزرگتر این امکان را میسر ساخته تا زمینهای بیشتری را از فارمداران کوچکتر خریداری کنند و در نتیجه فارمهای بزرگ بزرگتر شدهاند. این در حالی است که فارمهای کوچک مبدل به فروشندههای کوچک شدهاند. تقریباً هیچیک از فارمداران بزرگ زمینهای خود را نفروختهاند، اما ۳۵ درصد فارمداران کوچک در سال ۱۹۸۸ و چهلدرصدشان در سال ۱۹۹۳ بدون اینکه چیزی بخرند زمینهای خود را فروختهاند. این در حالی است که تمام افرادی که دارای درآمد خارج از فارم بودند بدون اینکه چیزی بفروشند زمین خریدهاند. تنها ۱۳ درصد از آنهایی که درآمد خارج از فارم نداشتهاند زمین خریدهاند و ۶۵ درصدشان زمینهایشان را فروختهاند. بازهم به این پارادکس توجه کنید:
در حال حاضر فارمهای کوچک آنهاییاند که شدیداً نیاز به زمین بیشتر دارند، در واقع با فروش زمینهای خود به دلایل نیازمندیهای عاجل به فارمداران بزرگتر که پول زمین را از ناحیهی درآمد مشاغل غیرکشاورزی تامین میکردند، کوچکتر شدند. باز هم بهخاطر داشته باشید که وقتی من میگویم «فارمهای بزرگتر» در واقع بزرگتر با معیارهای رواندا است: یعنی بزرگتر از یک یا دو هکتار.
بنابراین، در کانامه اکثریت مردم فقیر، گرسنه و مایوس بودند. اما برخی از مردم فقیرتر، گرسنهتر وناامیدتر از دیگران. و بیشتر مردم وقتی میدیدند شماری از همهچیز برخور دار اند ناامیدتر میشدند. قابل تعجب نیست که این وضعیت باعث بروز تنشها و منازعات مکرر میگردید؛ منازعاتی که طرفهای درگیر و میانجیگران سنتی نمیتوانستند حلوفصلشان کنند و ندرتاً هم به محکمه مراجعه میشد. از گزارشهای سالانهیی که توسط خانوادهها داده شده بهطور متوسط بیشتر از یک منازعه ایجاب حلوفصل با دخالت بیرونی را داشته است. آندره و پلوتو ۲۲۶ مورد از یکچنین منازعاتی را که توسط اعضای خانواده و میانجیگران سنتی گزارش شده، ارزیابی نمودهاند. بر اساس اطلاعات هردوی آنها ریشهی اکثر منازعات مهم و جدی، اختلاف روی مسایل زمین بوده است: چه منازعات مستقیم روی مسألهی زمین (۴۳ مورد) و چه منازعات درونخانوادگی بین زن و شوهر و سایر مسایل خصوصی. (در دو پاراگراف بعدی توضیح خواهم داد)؛ و یا بهسبب دخیل بودن دزدی. افراد فقیری هستند که نه زمین دارند و نه شغل خارج از مزرعه، کسانیکه انتخاب دیگری جز دزدی ندارند (۷ درصد کل منازعهها و۱۰ درصد خانوادهها).