مرثیهای برای هندوباوران و سیکهای سرزمینم
میرحسین مهدوی
حتا یک خبر خوش هم از این خاک خسته به گوش نمیرسد. همهی حوادث تلخ اند و همهی خبرها مصیبتبار. این چه فاجعهای است که ملتی جز فاجعه نمیتواند چیزی دیگر بیافریند. خبرها همه از این جنس اند: کشتارِ کور و انتحاری برادران ییس جمهور، دزدیهای میلیونی سران دولت، دروغهای شاخدار زورمندان، تُندخو تر شدن و سختگیرتر شدن سخنگویان خدا در افغانستان (علمای دین)، رشد سرسامآور مواد مخدر و… اینها خبرهای روز کشور ماست، خبرهای تلخی که دیگر حتا خصلت خبری شان را از دست دادهاند. خبرهای هر روزهای که دیگر خبر هم به حساب نمیآیند. از شما میپرسم، آیا شده است که روزی گوش تان به خبر مسرتبخشی از این خاک خسته روشن شده باشد؟ گمان نمیکنم.
در میان خبرهای انتحاری، تاراج اموال مردم و مدیریت قوممحور و جیبمحور دولت، گاه خبرهایی نیز از خانهی ملت به گوش ما میرسد که نه باعث روشن شدن چشم و دل، که اسباب بازماندن دهان و حیرت و تعجب مان میشود. بوتلپرانیهای نمایندگان را نمیگویم. این که از هرپنج نمایندهی مردم، یکی قاچاقچی مواد مخدر است، یکی زمینهای مردم را به زور گرفته و دیگری در زورگیری اموال دولتی نقش دارد. از میان همهی این خبرهای تلخ، یک خبر دیگر نیز از این خانهی خبرساز درز کرده است. نمایندگان مردم تصمیم گرفتهاند که تنها کرسی نمایندگی هندوباوران و سیکهای کشور را حذف کنند. البته از آن پارلمان، انتظاری جز این نمیرفت؛ اما به نظر من این خبر تلختر از خبرهای همیشگی این خانه است. میپرسید چرا؟ حالا میگویم:
عبدالرحمان خان، این سلطان جابر و جلاد، علاوه بر همهی شاهکاریهای خونینش، یک سنت تلخ و تاریک را برای ما به ارمغان گذاشته است و آنهم این است که برای راحت شدن از شر اقلیتها، آنها را کاملا از بین باید برد. البته که این سلطان جلاد از قتل عام هزاره شروع کرده بود و اگر زنده میماند، روند حذف فیزیکی اقلیتهای دیگر همچنان ادامه مییافت.
جامعهی ما امروزه یک جامعهی اکثریتاندیش شده است. ما جز به حذف دیگران و به نابودی اقلیتها، به چیز دیگری نمیاندیشیم. به همین دلیل، حال ما شبیه طاعونزدگانی است که علیه آرامش و آسایش خود طغیان کرده باشند. نگاهی به برادران انتحاری آقای کرزی بیندازید، کار این برادران غیور چیزی نیست غیر از حذف فیزیکی دیگران. از دموکراسی غربی نیز، نه حق حکومت برای اکثریت، بلکه حق انحصاری حیات و حکومت برای اکثریت را یاد گرفتهایم. با این شتاب قومگرایانه، با این ایدیولوژی اکثریتمحورانه به کجا روانیم؟
اگر قرار باشد روزی خدا تاریخ افغانستان را بخواند، از شرم سرش را بلند نخواهد کرد. تاریخ ما، تاریخ زورگیری و زورگویی است، سرگذشت تقلا و تلاش ما برای حذف اقیتهاست. جالب این که اکثر این جنایتها به نام خدا و به اسم دین صورت گرفته است؛ اما یادمان رفته است که اسلام، با عدالت میان بردهی سیاه– غلام حبشی- و اشراف قریش آغاز شد. ما چگونه آن برابری را به برتری اکثریت ترجمه کردهایم؟ چگونه عقلِ اکثریتاندیشِ ما قد داده است که این برتریطلبی زشت و سخیف را به نام اسلام جا بزنیم؟
اگر نگاهی به تاریخ زندگی هندوباوران و سیکهای افغانستان بیندازیم، عدالتورزی ما را به خوبی نشان میدهد. به نظر من زندگی هندوباوران و سیکها، آیینهای است که ما میتوانیم در آن چهرهی واقعی خود را ببینیم و شکل و شمایل زندگی تاریخی کشور را مشاهده کنیم. ما هیچوقت به این قبیلهی کوچک اجازه زندگی کردن ندادهایم، در هیچجای تاریخ کشور، هندوان و سیکها زندگی رسمی و قانونی نداشتهاند. ما هیچگاه، هیچگاه آنها را انسان به حساب نیاوردهایم. این قبیلهی کوچک همواره در نظر ما جمعی از کافران و کوران آمده است؛ جمعی که راه بهشت را گم کرده اند و در روز قیامت به جهنم میروند. گاهی دل ما به حال این مردم سوخته است؛ اما نه به خاطر ظلمیکه بر آنها روا داشتهایم، بلکه به خاطر این که گمان کردهایم آنها گمراه اند. ما در مکتب از کودکان شان میخواستیم که «کلمه 1»ی شان را بخوانند، مردان جوان شان را اجازهی کار ندادهایم، در کوچه و بازار بر چهرهی آنها خاک زدهایم و به جنازههای شان توهین کردهایم. کار ما اصلا توهین و تحقیر تاریخی این اقلیت دینی بوده است. جالب هم این است که این همه ظلم را و این همه ستم را با قیافههای حق به جانب انجام دادهایم و شاید بعد از هرآزاری که به این مردم مظلوم رساندهایم، سجدهی شکری به درگاه خدا بردهایم که عجب سعادتی، عجب نعمتی خدا نصیب مان کرده است. با زیرکی تمام ظلم شرمآور خود را به خدا نسبت دادهایم و گمان کردهایم که تلخکام کردن دیگر بندگان خدا «نعمت» است.
بعضیها گمان میکنند که ظلم به هندوباوران و سیکها با نظام ضدانسانی طالبان آغاز شده است؛ اما واقعیت آن است که تاریخ ما با ظلم بر این مردم نگاشته شده است. هر صفحهای از تاریخ، هر دوره و نظامی بر پایهی نادیده انگاشتن این مردم رقم خورده است. همهی جفاهای ممکن را بر این مردم روا میداشتیم و بعد وجود شان را انکار میکردیم. نه تنها صدای ضجه و ماتم شان را نمیشنیدیم، که حتا خود شان را نیز نمیدیدیم. در کجای تاریخ این سرزمین میتوان سیمای این مردم رنج دیده را دید؟ در کدام صفحه از کتاب تاریخ افغانستان میتوان توصیف یک هندو/ سیک را خواند؟ طالبان علیالرغم ددمنشی و ظلم وصف ناپذیرشان بر این مردم، ناخواسته و ندانسته پرده از روی این سیاهکاری نظام اجتماعی افغانستان برداشت. آنان با زرد رنگ کردن هندوان و سیکها، عملا به دنیا نشان داد که در جامعهی جهادزدهی افغانستان، در میان جمعیت صد در صد مسلمان این سرزمین، گروهی از هندوها و سیکها نیز هستند. طالبان خواستند که با زردپوش کردن پیکر هندوان و سیکها، آنها را از پیکرهی جامعهی افغانستان جدا کنند؛ اما با این کار شان حضور و وجودِ انکار شدهی این طایفهی مظلوم را برای نخستین بار در تاریخ کشور برجسته ساختند.
زمانی که نظام ضدانسانی طالبان سقوط کرد و جامعهی جهانی با دالر و دموکراسیاش به افغانستان آمد، قرار شد که حقوق سیاسی همهی اقلیتها، به شمول هندوباوران و سیکها به رسمیت شناخته شود و جامعهی افغانستان نه در امتداد حکومت اکثریت و نابودی اقلیت، بلکه حکومت انسانی حرکت کند. یک نماینده از هندوباوران و سیکها در پارلمان پیشبینی شد و حتا دو نماینده از آنان وارد لویه جرگهی اضطراری شدند. این روندی بود که میشد به آن امید بست، میشد به آیندهی روشن و انسانی امیدوار بود.
جامعهی جهانی با دالر و دموکراسیاش گفته بود که نظام سیاسی را از حقکشی، فساد و قوممحوری پاک خواهند کرد و عدالت را به جامعهی پاره پارهی افغانستان باز خواهند گشتاند؛ اما چنین نشد. کرزی که آمد، اول گوشهایش را با پنبهی قومی پُر کرد تا هیچصدای اعتراضی را نشنود، بعد جنایتکاران انتحاری را برادر خواند و چنین شد که فساد، بیعدالتی و تباهی، ویژگیهای این دولتِ دروغ و تقلب شد. دولت کرزی باز همان سیاست ظالمانهی حذف اقلیتها را با زیرکی پیش گرفت و امید مردم برای افغانستانی فارغ از زورگویی و زورگیری را با خاک یکسان کرد.
ما قرار بود که به خانهها و درمسالهای هموطنان هندو و سیک برویم و بگوییم که ما شرمندهایم، ما شرمندهایم که یک تاریخ بر شما ظلم کردیم. ما شرمندهایم که تا میتوانستیم شما را شکنجه کردیم. بگوییم که ما شرمندهایم که اجداد ما اسباب جدایی مان را فراهم کرده است. ما شرمندهایم که قامت شما شکسته است، که دل تان لبریز از درد است، که جایی برای گریستن ندارید، که مکانی برای به خاک سپردن مردگان تان ندارید. ما قرار بود که برویم و بگوییم: هموطنان خوب هندو و سیک، ما مسلمانان نامسلمان، شرمندهی کردار زشت گذشتگان خویش نسبت به شماییم، شرمندهی کردار زشت خویش. میخواهیم گذشتهی سیاه را جبران کنیم. ما اینک آمدهایم تا اشکهای تاریخی شما را پاک کنیم، تا زخمهای چرکین شما را تدوای کنیم. ما قرار بود که به این مردم کمک کنیم تا رنج تاریخی شان را فراموش کنند، تا تنهایی و بیکسی شان را از یاد ببرند، تا اعتماد لِه شدهی شان را نسبت به هرچه مسلمان و مسلمانی است، ترمیم کنیم. قرار نبود؟ قرار دموکراسی همین بود، قرار دل بیقرار همسرزمینی همین بود.
اما به جای همهی این قرارهای خوب و به جای این وعدهیهای شیرین، ما دوباره به دورهی خودپرستی بازگشتیم، به دورهی پرستیدن بتهای قومی، به دورهی زنده ماندن اکثریت به قیمت قربانی شدن اقلیت. همین پارلمانِ زورگویان و زورگیران تنها کرسی نمایندگی هندوباوران و سیکها را نیز از بین برد. حذف این کرسی به معنای انکار رسمیحضور سیاسی این مردم است. به معنای تلاش برای کتمان بودن این مردم در افغانستان است و به معنای سازماندهی یک حرکت حذفی بزرگ است. یادمان باشد که طرز زندگی هندوباوران و سیکها میزان و معیار دموکراسی واقعی در افغانستان خواهد بود.
ما قرار بود که انسانیت را محور زندگی خود بسازیم؛ اما هنوز خون و ایمان را نان دسترخوانهای خود ساختهایم. وای برما که همیشه اکثریت شکست خوردهایم و اقلیتِ از دست رفته.
————–
1- جهت اطلاعات بیشتر، رجوع شود به «کلمهات را بخوان»، نوشتهی ایشر داس.