«آستین بر زده‌ام تا امید خلق کنم»

«آستین بر زده‌ام تا امید خلق کنم»

جواد کریمی می‌گوید کارهای او برای «خلق امید» در میان مردم است و هدف و توقع اقتصادی ندارد

۴۸ سال از روزی می‌گذرد که داوودخان اسبش را زین کرد تا به قول خودش افغانستان را متحول کند. داوودخان با راه‌اندازی کودتای ۱۳۵۲ و به زیرکشیدن پسر عمویش، محمدظاهر شاه، ویرانی افغانستان را کلید زد. از آن روز دیگر افغانستان روزی خوش ندید. به هر طرف نظاره می‌کردی جز جنگ، ویرانی و تلّی از خاک چیزی نبود؛ جواد درست در همان روزهای ملتهب به دنیا آمد و هنوز دست راست و چپش را نمی‌شناخت که با آوارگی مأنوس شد؛ اوایل ۱۳۶۳ دمادم طلوع آفتاب بود و جوادی که تازه ۱۲ ساله شده بود  بندوبساطش را جمع کرده و آماده سفر شد. سفر به مقصد نامعلوم. خانواده‌ای فقیر و پرجمعیتش با جرعه آبی او را تا آستانه‌ی دروازه‌ی حیاط بدرقه کردند.

غم نان خانواده جواد و جمعی از جوانان و پسربچه‌های قدونیم‌قد را مجبور کرد تا با خداحافظی از دنیای کودکی دست به ماجراجویی و مهاجرت بزند. مهاجرتی که از روستای دورافتاده‌ی ولسوالی جاغوری شروع و تا دشت‌های سوزان و گرماخیز تفتان آن‌ها را همراهی کرد.

بعد ۳۷ سال رنج و دوری از وطن، جواد برگشت. بازگشتی با کوله‌باری از تجربه، امید و داشته‌های که قصد دارد آن را با دیگران به اشتراک بگذارد؛ جواد از عرق‌های که در مهاجرت ریخته، از پولِ غذاهای نخورده و از تحقیرها و رنج‌های که در مهاجرت متحمل شده سه میلیون دالر جمع کرده و بنا دارد آن را دست‌آویز قرار دهد برای خلق امید در جامعه‌ای که چیزی جز جنگ و کشتار در چنته نداشت و ندارد و کودکان و جوانانی که در قرن ۲۱ هنوز با توپ گِرد و میدان مدرن فوتبال ناآشنایند.

ظلم در آن سرزمین رویایی

از آن روزی که کودتا شد دیگر آن آرامش نسبی که قبلا داشتیم رخت بربست. به هر سو رو برمی‌گرداندی صفیر گلوله و تق‌وتوق تفنگ بود و جنگ و ویرانی. کودتای هفت ثور حزب دموکراتیک خلق آن حس ناامیدی و بیزاری را تشدید کرد. آن‌هایی که آه در بساط نداشتند ماندند و آن‌هایی که توان داشتند جان‌شان را از مهلکه کشیدند. آدم‌ها سیلاب‌وار به دو کشور همسایه، پاکستان و ایران سرازیر می‌شدند. مسیر چرمه گذرگاه مهم و پرتردد به‌سوی پاکستان و دشت‌های سوزان تفتان راهِ میان‌بر و قاچاقی برای رسیدن به ایران بودند؛ عبور از دشت تفتان برای کودکی در سن جواد که سرد و گرم روزگار نچشیده گذشتن از هفت‌خوان رستم بود، اما او هر طوری بود خودش را تا زاهدان رساند: «به تفتان رسیدیم. وضع خراب‌تر از آنچه بود که فکر می‌کردیم. مجبور بودیم در دست‌شویی رفع حاجت کنیم که کف یک وجب آب ایستاده بود. نه آبی بود برای نوشیدن و نه نانی برای خوردن. شب‌ها را با خوابیدنِ روی خاک و خار به صبح می‌رساندیم تا به ایران برسیم. در شرایطی به زاهدان رسیدیم که زبان مان کاملا خشکیده بود و آن‌جا آب شور داشت. اولین بار بود آب شور می‌خوردم و هرچه بیشتر می‌نوشیدم تشنگی‌ام بیشتر می‌شد.»

پارک مجتمع ورزشی «شهید یاسین» جاغوری که بدون هزینه برای استفاده عموم ساخته شده – عکس: فیسبوک مقدسی انگوری
پارک مجتمع ورزشی «شهید یاسین» جاغوری که بدون هزینه برای استفاده عموم ساخته شده – عکس: فیسبوک مقدسی انگوری

همین که کاروان آن‌ها به ایران رسید هر که آشنا داشت شغل پیدا کرد و مشغول شد، جز جواد کوچک با جثه نحیفش. یک سال بیکار نشستنِ در اتاقکی نمناک و کوچکِ مسافری در حومه تهران و آشناشدن کم‌وبیش جواد با محیط پیرامونش با کمک دوستانش دست به کار شد؛ جواد هر زمان صدای استادکارش را می‌شنید گچ و سیمانش آماده بود و ناوقت‌های شب وقتی از کار برمی‌گشت مشق می‌کرد و درس می‌خواند: «هم جثه کوچک داشتم و هم بی‌سواد، در حدی که اسمم را نمی‌توانستم بنویسم. شوق آموختن مرا وادار کرد تا بعد کار کم‌کم بخوانم و بنویسم.»

دست‌مزدی که جواد از کارِ شاق در ایران به دست می‌آورد در حد «بخور نمیر» بود. اتفاقات تلخی که در قم و تهران برای او رقم خورد او را مجبور کرد تا برای زنده‌ماندن و پیشرفت رخت سفرش را ببندد و به کشور سوزان خاورمیانه «امارات متحده عربی» رحل اقامت بیفکند: «تصوراتم از ایران که کشور اسلامی و شیعه است و این‌که کسی به کسی کار ندارد کاملا اشتباه بود. روزی که من و دوستم پیش حرم حضرت معصومه بودیم، چند نفر ایرانی آمد و دوستم را زیر مشت و لگد گرفت. ماندیم چه کار کنیم؟ اگر گلاویز شویم آن‌ها حمله می‌کنند اتفاقی که در تهران برای ما افتاد.»

اوایل مسافرت جواد به دُبی، اوضاع کار چندان مساعد نبود. اما امتیازی که داشت از برخوردهای خشن که در ایران با آن روبه‌رو شده بود خبری نبود. همین او را واداشت هر طور شده با هوای گرم «دُبی» بسازد و خودش را با محیط جدید وفق دهد. اوضاع کار آرام‌آرام بهتر شد و جواد به کار تعمیر و تعویض موترهای لوکس مشغول شد. اولین کارش تعمیر یک لندکروزر جاپانی بود که ۱۴ شبانه‌روز زمان برد تا به سرانجام برسد.

میدان فوتبال مجتمع «شهید یاسین» که کارش هنوز به پایان نرسیده – عکس: فیسبوک مقدسی انگوری
میدان فوتبال مجتمع «شهید یاسین» که کارش هنوز به پایان نرسیده – عکس: فیسبوک مقدسی انگوری

«هوا به‌شدت گرم بود و دما ۵۰ درجه. وقتی ماشین موتر را باز می‌کردیم دست‌مان را می‌سوزاند. حمام می‌رفتم زخم تازه می‌شد، لباس می‌شستم زخم نزدیک بود گریه‌ام را درآورد … شش‌هفت سال سخت‌ترین سال‌های زندگی‌ام بود که حتا یک افغانی هم نتوانستم به خانه بفرستم و روزهایی بود که به پول نان بند می‌ماندم. برای تعمیر لندکروزر در طول ۱۴ شبانه‌روز سه ساعت بیشتر نخوابیدم. شروع کار و تحول زندگی‌ام از تعمیر همین موتر شروع شد.»

جواد کریمی بیشتر از همه به «سختی‌کشیدن» اعتقاد دارد؛ از آن دست سختی‌هایی که انسان از آن درس بگیرد و آب‌دیده شود. چیزی که او را از کودکی که برای لقمه نانی کیسه‌های سیمان را از کف ساختمان تا طبقه‌های چهار و پنج می‌برد به تاجر ثروتمندی تبدیل کرده و برایش خوشبختی آورد.

«همیشه برای جوانان گفته‌ام تا زمانی که سختی نکشند چیزی به دست نمی‌آورند. سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را که به یاد می‌آورم کار در هوای آزاد و ۵۰ درجه سانتی‌گراد دُبی است. وقتی باز کردن و تعمیر ماشین موترها هیچ کسی نبود که دستش نسوخته باشد. دست‌های ما را تاول زده بود، نمی‌توانستیم با خیالت راحت حمام کنیم و لباس بشوییم. ننگ زمانه بود که جلوی گریه کردن‌مان را گرفته بود. اما ادامه دادیم.»

«آستین بر زده‌ام تا امید خلق کنم»

برمی‌گردیم به سال ۲۰۰۶ زمانی که امید کم‌کم به ولسوالی جاغوری و روستاهای دورافتاده‌اش برمی‌گشت و زمین‌های که قبلا بایر و لم‌یزرع بود دوباره سبز می‌شدند و این برای جوانانی که مشتاق فوتبال بودند خبری بد بود؛ آن زمان، نه امکاناتی بود و نه سالن فوتبالی که جوانان بتوانند لحظه‌ای تفریح کنند. جواد آن روزها را به یاد می‌آورد که از مسافرت برگشته بود و تصمیم گرفت با جوانان و رفقایش روی زمینی در حوالی روستایش فوتبال بازی کند: «روی زمین یک مرد بازی فوتبال برگزار شد. بازی در جریان بود که صاحب زمین پیدا شد و به بچه‌ها هشدار داد که اگر بندوبساط‌شان را جمع نکند او از خشونت کار خواهد گرفت. آن زمان به این فکر افتادم که یک زمین فوتبال باید برای جوانان باشد تا به‌راحتی بتوانند در آن بازی کنند.»

پارک مجتمع ورزشی «شهید یاسین» برای استفاده عموم بدون هیچ هزینه‌ی قابل دست‌رس است – عکس: فیسبوک مقدسی انگوری

قصه‌ی جواد کریمی به اعمار پارکی که برای استفاده عموم مردم است و میدان‌های فوتسال و فوتبال که هنوز به سرانجام نرسیده پایان نمی‌یابد. هدف او ساختن مجتمع ورزشی «شهید یاسین» است؛ راه‌اندازی کتاب‌خانه و دایر کردن آموزشگاه‌های زبان انگلیسی برای شاگردان که با محدودیت‌های اقتصادی نمی‌توانند به آموزشگاه‌های خصوصی زبان اشتراک کنند، برنامه‌هایی است که مصمم است آن را عملی کند. آقای کریمی در صحبت با روزنامه اطلاعات روز می‌گوید که هدف او تنها «خلق امید» و امیدوارکردن جوانان است: «پشت کارهایی که کردم و می‌کنم هیچ‌گونه انگیزه‌ی اقتصادی و تجاری نیست. ما می‌توانستیم این کارها را در جاهای دیگر انجام دهیم که نکردیم. این کارها یک دل‌خوشی برای مردم است و این‌که مردم به وضعیت امیدوار شوند و برای ماندن امید داشته باشند. هدف من فقط همین است.»

جواد کریمی روی پروژه‌های عام‌المنفعه که روی دست گرفته هنوز ۴۰۰ هزار دالر امریکایی هزینه کرده و هزینه‌ی این پروژه‌ها را تا تکمیل‌شدن به دو تا سه میلیون دالر برآورد کرده است. به گفته آقای کریمی میدان‌های والیبال و فوتبال مجتمع ورزشی «شهید یاسین» در اوایل سال ۱۴۰۱ به بهره‌برداری می‌رسد.

«با وضعیتی که مردم دارد امکان ندارد مصارفی که کردم دربیاید. انگیزه‌ی اقتصادی و تجاری پشت این کار نیست. هدف خوشحال کردن مردم است.»

دیدگاه‌های شما
  1. ازاین قصه و داستان خیالی که نوشته کردید ۵٪ حقیقت ندارد بنده یکی از فامیل نزدیک جواد کریمی هستم . اینرا گفتم چرا که جوادازقدیم پدری داشت که درمنطقه نمونه بود هم از نظری مالی وهم از جایگاه های دیگر . و‌من خودم در سفری که شما نوشته اید همراهی ایشان بودم و در ایران همراهی ایشان کار میکردم

  2. آقای کریمی را حدود هشت پیش در کابل دیدم وبااو آشنا شدم آقای کریمی شخص ورزش کار و ورزش دوست میباشد و در کارهای خیر زباد زد عام هست و اقدام ک برای تاسیس مجتمع ورزشی شهید یاسین کریمی کرده همه مردم سپاسگذار اش میباشد درود بر آقای کریمی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *