حسین رهیاب بلخی
حضور طالبان در دفتر قطر و پیام تبریک منسوب به ملا عمر به مناسبت عید فطر چندنمونه از رفتارهای اخیر سیاسی طالبان در صحنهی افغانستاناند که از آنها برداشتهای مختلفی شده است. معمولا نگاه سیاستمداران به این مسایل بدبینانه و با احتیاط همراه است و اگر هم قرار باشد از یک قدم کوچک استقبالی صورت گیرد، در پشت آن نوعی تردید و دوگانگی سیاسی را میتوان دید. اما خارج از حیطهی سیاسی شاید «نگاه» دیگری هم وجود داشته باشد و بتوان این مسایل را از دید و زاویهی دیگری نگریست، براین اساس، طالبان ممکن است وابسته به خارج و وسیلهای برای چانهزنی آنها به شمار رود؛ اما نمیتوان منکر شد که این گروه ممثل اسلام سنتی در کشوری است که بخشی از مردم آن دقیقا همانند طالبان فکر کرده و همانند آنها هم عمل میکنند و انتظار نمیرود که بهراحتی این فکر از صحنهی سیاسی و اجتماعی کشور محو شود؛ زیرا از بین رفتن یک فکر و اندیشه به کار و تلاش فراوان و از جمله نیاز به زمان طولانی دارد. یک اندیشه همانگونه که زمان زیادی نیاز دارد تا آرام آرام در جامعه ریشه بدواند، زمان زیادی هم نیاز دارد تا آهسته و آرام محو شده و از بین برود.
از سویی، باید دانست که طالبان قبل از این که یک گروه سیاسی یا نظامی باشد، متشکل از افراد انسانی مختلف با افکار و اندیشههایی متفاوتاند. در میان آنان همانند تمامی گروههای موجود در کشور، افراد گوناگونی وجود دارند که برخی تندرو، برخی کندرو و برخی نیز میانهرواند. رفتار متفاوت آنان هم در زمینههای مختلف نشانهای است از همین تفاوت افکار که برخی راهحل را در نظامیگری میبینند و برخی در سیاسیکاری و این تفاوت، غنیمت بزرگی است که کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
و از سوی دیگر، باید توجه کرد که طالبان افغانستانی، آدمهاییاند از جنس مردم افغانستان، همانند کمونیستها و مجاهدین. همانطور که این گروهها در جامعهی افغانستان جای داشته و در آن آزادانه مشغول فعالیتاند، باید تلاش شود که طالبان هم در همین چهارچوب قرار گرفته و آزادانه به فعالیت بپردازند. شاید جنگطلبی این گروه مانع فعالیت آنها باشد؛ اما مردم افغانستان کارنامهی حزب کمونیست و مجاهدین را فراموش نکردهاند، زیرا اگر بحث جنگ طلبی، آدمکشی و انحصار طلبی مطرح باشد، پروندهی کمونیستها و مجاهدین هم همانند طالبان سنگین است. همهی این گروهها دست در دست خارجیها در خرابی و نابودی کشور سهم داشتهاند؛ اما آنچه که امروزه در عمل اتفاق اقتاده است، تغییر روش اجباری برخی از این گروههاست و اگر زمینهای ایجاد شود، همین تغییر روش در مورد طالبان هم اتفاق خواهد افتاد؛ زیرا افراد طالبان هم انساناند و همهی انسانها در حال تغییر و تحولاند و این لازمهی یک جامعهی زنده و پویا است، که میتواند با داشتن انعطاف و پذیرش افکار متنوع، زمینه را برای زندگی مسالمتآمیز تمام اندیشهها فراهم کند.
در جوامع زنده همهی مردم با افکار متفاوت و متنوع خود در کنار یکدیگر زندگی میکنند، همهی افراد عقاید شان را دارند و با افکار خود زندگی میکنند، رشد میکنند، بزرگ میشوند، متحول شده و تغییر میکنند. در این جوامع هرکسی عقیده و افکار خود را دارد و بهراحتی هم از عقیدهی خود دست بر نمیدارد. اما داشتن عقیدهی شخصی به مفهوم باطل دانستن و حمله به عقاید دیگران نیست؛ زیرا در جوامع امروزی حق «مطلق» وجود ندارد تا انسان خود و فکرش را حق و دیگران را «باطل» دانسته و برای نابودی دیگران نقشه بکشد.
در دنیای امروز، حق دانستن یک فکر، تعصبی است برخاسته از جهل آدمهایی که حتا تفاوت حق و باطل را نمیدانند و آنچه که به نظر اینان حق جلوه میکند، «عادت»ها و «سنت»هایی است که در مرور زمان به روشی برای فکر کردن و سلیقهای برای زندگی کردن تبدیل شده است. در این نوع جوامع، مسئله این نیست که حقی وجود دارد و باطلی که نباید وجود داشته باشد، بلکه مسئله این است که آنچه امروزه در جامعه «حق» خوانده میشود، روز دیگر «باطل» خوانده خواهد شد و آنچه که «باطل» نامیده میشود، روز دیگر «حق» خواهد بود.
با این نگاه واقعبینانه است که متوجه میشویم در دنیای ما «مطلقانگاری» سنتی است که ما در طول زندگی به آن عادت کردهایم. این مطلقنگری در نگاه، زندگی، پوشش، افکار و عقاید ما دیده شده و در واقع زندگی ما را شکل میدهد. این دید باعث میشود که برخی فقط برای خود حق تنفس قایل شوند و با نادیده گرفتن حق دیگران، مردم را به طبقههای مختلفی تقسیم کنند. در این نوع جوامع که افغانستان نمونهای مشخص آن است، زندگی ساختار درستی ندارد؛ زیرا اولین پایهی آن قوم، قبیله و نژاد است، که در همان قدم اول نصف انسانها (زنان) را آدم نمینامد و در قدم دوم، افراد خارج از قبیله را بیگانه میداند و در قدم سوم، مخالف عقیدتی خود را واجبالقتل میشمارد و در قدم بعدی، به مخالف خود اجازهی نفس کشیدن نمی دهد و…
آنچه که در این نوع جوامع دیده میشود، چیزی جز خشونت نیست. خشونتی که در افراد وجود دارد، اول از همه موجب میشود تا خود این افراد همیشه گرفتار تضاد و کشمکش باشند و در مرحلهی بعد، اثر آن در خانواده دیده شده و در نتیجه جامعه را گرفتار میکند. تضادهای فکری، جنگ و نزاع، آشوب و بلوا بخشی از نتایج ایننوع نگرش در جوامع عقب مانده است و نتیجهی آن این خواهد شد که مردم یک کشور، آرزوی داشتن زندگی توأم با آرامش را به خواب هم نبینند.
اثر این نوع عقاید در جامعه به خشونت طلبی محدود نشده و به روشهای مختلفی بروز میکند. برخی آن را با انتحار بروز میدهند و برخی با تبعیض قومی، برخی با حذف رقیبان از وزارتخانهها و برخی با مبارزه با زبانهای موجود در کشور، برخی با محدود کردن پذیرش دانشگاهها، گروهی با… و این روند همچنان ادامه دارد و ادامه خواهد یافت.
راهحل این چالش موجود تامل است و تدبر، تحمل است و مدارا، صبر است و پذیرش افراد با عقاید متفاوت و دوری از «مطلق»نگری. گرچه رسیدن به این شرایط بسیار سخت و دشوار است؛ اما شاید بهتر باشد برای ایجاد تغییر و تحول در جامعهی بهشدت سنتی افغانستان کمی صبور باشیم و امیدوار به آینده که به گفتهی نلسون ماندلا: «حتا در تیرهترین لحظات وقتی من و دوستانم در بدترین شرایط قرار میگرفتیم، برای یک لحظه نشانهای کوچک از انسانیت کافی بود که دوباره به من اطمینان ببخشد تا راهم را ادامه دهم.»؛ زیرا مجبوریم باور کنیم که: «خوبی در نهاد بشر، شعلهای است که میتواند پنهان نگهداشته شود، اما خاموش نمیشود.»
«من هیچگاه امید خود را به این که روزی این دگرگونیها به حقیقت میپیوندد، از دست ندادم. علت آن فقط قهرمانان بزرگی که از آنها نام بردم نیست، بلکه شهامت و شجاعت مردان و زنان معمولی این کشور است. من همیشه از این حقیقت آگاه بودهام که در اعماق وجود هرانسانی، رحم و شفقت نهفته است. هیچکس با احساس تنفر نسبت به یک انسان دیگر، به دلیل رنگ پوستش یا مذهبش یا فرهنگش متولد نمیشود. به مردم باید یاد داده شود که نفرت داشته باشند و اگر میتوان به آنها نفرت را آموخت، می توان به آنها درس عشق را نیز یاد داد؛ چون عشق طبیعیتر از تنفر به قلب راه پیدا میکند. حتا در تیرهترین لحظات در زندان، وقتی من و دوستانم در بدترین شرایط قرار میگرفتیم، برای یک لحظه نشانهای کوچک از انسانیت در یکی از نگهبانان میدیدم و همین یک لحظه کافی بود که دوباره به من اطمینان ببخشد تا راهم را ادامه دهم. خوبی در نهاد بشر شعلهای است که میتواند پنهان نگهداشته شود، اما خاموش نمی شود.»
به نظر میرسد که اگر بخواهیم در جامعهی با مردمان متفاوت و عقیدههای متفاوت افغانستان زندگی کنیم، چارهای نیست جز تحمل عقاید و افکار مختلف مردم و گروههای موجود در کشور و یا به گفتهی دکتر نجیبالله، مشکل افغانستان فقط با «دیالوگ بینالافغانی» قابل حل است که گذشت زمان هم آن را ثابت کرده و هم موجب تغییر آن شده است. اگر تحمل داشته باشیم، همهچیز تغییر خواهد کرد؛ همانطور که حزب کمونیست تندرو به مرور زمان متحول شد و تغییر کرد، طالبان هم تغییر خواهند کرد و همانگونه که احزاب جهادی اسلامگرا پوست انداختند و به لباس مدرنیته در آمدند، طالبان هم متحول شده و روزی تغییر خواهند کرد و خلاصه طولی نخواهد کشید که همین طالبان انتحاری و جنگطلب، «تغییر» کرده و چون مجاهدین، به فرایند سیاسی کاری روی خواهند آورد!