شاعر مبارز، سید اسماعیل بلخی، چند دهه پیش گفت:
جــــوانا، در قلـــم رنگ شفا نیست
دوای درد استبــــداد خــــون است
ز خـــون بنـــویس بر دیوار ظــالم
که آخر سیل این بنیاد خون است
تاریخ ملک ما تاریخ عرق و خون است؛ عرقِ کار و خونِ پیکار. در مملکتی که مردمانش برای کار عرق میریزند، باید پیشرفت و توسعه بیاید. در ملک ما یک جیحون عرق ریخته است؛ اما حاصل آن همه جانکنی و کار پیشرفت و توسعه نبوده است. چرا؟ برای اینکه در برابر و در کنار این عرقِ کار همواره خونِ پیکار هم جوشان و جاری بوده است.
خونِ پیکار (خونی که در میدان حذف ریخته میشود) نمیگذارد که عرقِ کار (عرقی که برای رشد ریخته میشود) حاصل بدهد. آنکه گفت: «دوای درد استبداد خون است»، حتما میدانست که مستبد نیز همین نسخه را برای «دردِ سرکشی» مینویسد. یکی میگوید: «من با خون بنیاد استبداد تو را ویران میکنم» و حریفش از آنسو پاسخ میدهد: «من با خون کمر قیام تو را میشکنم». از دو طرف خون میریزند. اما این خونهای ریخته در همانجا که ریختهاند، نمیمانند. خون، خون میزاید. پیکار، پیکار میپرورد. خشم، خشم میآورد. خشونت به خشونت وصل میشود. یک خون ده خون میشود، ده خون صد خون و صد خون هزار خون. خونها به هم میرسند و تمام زندگی مردمان یک ملک را در هم مینوردند. این تاریخ ماست.
افغانستان نیاز به توقف خون دارد. ریختن خون (خون هرکسی) باید متوقف شود. خون مسلمان، خون کافر، خون مجاهد، خون کمونیست، خون طالب، خون مرتد، خون عاقل، خون مجنون، خون صالح، خون فاسد، خون مستبد، خون مبارز و… خون هیچکس نباید بریزد تا این چرخهی خونریزی متوقف شود.
بعضی خواهند گفت که این سخنان یا غلطاند (چون بعضی خونها قطعا باید ریخته شوند) یا عملی نیستند (چون چارهیی جز جنگیدن نیست و جنگ یعنی خونریزی). اگر به واقعیتهای دور و برمان نگاه کنیم و اگر در ذهن خود نظری بر سرگذشت جمعی تاریخی خود بیندازیم، به راستی متوقف کردن خونریزی محال به نظر میآید. اما این هم حقیقتی است: اگر ما را سودای آرامش هست، هیچ چارهیی نداریم جز اینکه «متوقف کردن خونریزی برای همگان» را بهعنوان جانشین وضعیت کنونی و گذشتهیمان مطرح کنیم. ما به این چارچوبشکنی رادیکال نیاز داریم تا حداقل «پایان خونریزی» در قالب یک امر قابل رویت درآید و امکان طرح شدن بیابد. به این امکان باید بیندیشیم تا بتوانیم به سویش گام برداریم.
چرا اندیشیدن به این امکان مهم است؟
به این دلیل که مرزهای امکان (امکان تغییر) در ذهنهای اکثر ما با خون خطکشی شدهاند. به این معنا که وقتی میخواهیم امکان توقف خونریزی را بسنجیم، چنین امکانی را تا مرزهای مشخصی تمدید میکنیم و از جایی به بعد خونریزی را نه تنها روا بلکه لازم میدانیم. هر کدام از ما یک ساحتِ راحت «ما» داریم و در این ساحت کسانی جمعاند که به نظر ما خونشان نباید ریخته شود. اما آنسوی این ساحت منطقهی «غیر» است و میدان جواز خونریزی. برای توقف خونریزی در ملک ما باید بتوان از این ساحتِ «ما» فراتر رفت. تغییر واقعی در این زمینه از آنجا شروع میشود که قبول کنیم خون دیگران (حتا آنانیکه دوستشان نداریم و فعالانه از آنها بیزاریم) نیز نریزد. تنها در این صورت یک فرصت ابتدایی برای توقف خونریزی در چشمانداز حیات جمعی ما ظاهر خواهد شد.