اکثر زنانی که به ادارات حکومتی مراجعه میکنند از رفتار توهینآمیز طالبان شکایت دارند. تهمینه، یکی از این زنان اهانتدیده است که در هنگام مراجعه به وزارت معارف مورد تحقیر و توهین قرار گرفته است.
او میگوید: «مدیر مکتب ما تماس گرفت که مکتوب تقرری تان بهعنوان معلم در یکی از مکاتب نسوان به کابل فرستاده شده است. شماره مکتوب را داد تا آن را در وزارت معارف پیگیری کنم. من بیخبر از اینکه طالبان دروازه جداگانه برای مراجعین زن باز کردهاند، به دروازه قبلی وزارت رفتم. دم دروازه یک بانومعلمی که پنجاهساله به نظر میرسید با سرباز طالب بگو مگو داشت. نزدیک شان رفتم. سرباز طالب میگفت که از دروازه زنانه وارد شود. بانومعلم با آرامی گفت که «بچیم چرا مردم را اذیت میکنید؟» سرباز در حالی که برافروخته شده بود و از نگاهش خشم میبارید، غرید: «زه! وَرک شه!» بانومعلم آه جانسوزی کشید و از دروازه دور شد. من هم بهدنبالش راه افتادم.»
طالبان برای مراجعین زن به وزارت معارف از سمت دِه افغانان یک دروازه باز کردهاند. در دیگر ادارههای حکومتی نیز دروازههای جداگانه براساس تفکیک جنسیت در نظر گرفته شده است.
تهمینه تیزتر قدم برمیدارد و با این بانومعلم همراه میشود. در اولین نگاه در چشمانش اوج ناامیدی و تحقیرشدگی میخواند. تهمینه چیزی برای گفتن ندارد. در سکوت پابهپای این معلم اهانتدیده گام برمیدارد. بعد از لحظهای با این گفتهای بانومعلم سکوت میشکند: «در سی سال تجربه معلمی کسی به من اهانت نکرده است اما امروز سرباز طالب با گفتن برو گُمشو کرامت انسانیام را زیر پا کرد. در زندگی دشواریهای زیادی تجربه کردهام، با شکم گرسنه به اولاد وطن سبق دادهام اما هرگز مثل امروز ناامید نشدهام. احساس میکنم از درون شکستهام.»
تهمینه نمیداند چه بگوید. روزگار خودش هم سیاه است. بعد از لحظهای هردو به دروازه زنانه وزارت معارف میرسند. سرباز طالب از تهمینه میپرسد: «چه کار داری؟» تهمینه نمبر مکتوب صادر شده از ریاست معارف غزنی را نشان میدهد و میگوید: «آمدهام که مکتوب مقرری خود را از وزارت بگیرم.» سرباز طالب جواب میدهد: «مکتوب تان تاهنوز نرسیده است.» تهمینه اصرار میکند که شاید بتواند داخل ساختمان وزارت برود اما اجازه نمییابد. او میگوید: «به کسانی که برقع و حجاب عربی یا محرم شرعی داشتند اجازه میدادند اما به بانوانی که برقع یا حجاب عربی نداشتند اجازه نمیدادند. حتا با خشونت آنها را از دروازه دور میراندند.» تهمینه برمیگردد. سه روز دیگر پیهم مراجعه میکند اما دروازه وزارت معارف بهرویش باز نمیشود. دروازه وزارت فقط بهروی زنانی که محرم شرعی یا برقع و حجاب عربی داشتند باز میشود.
روز پنجم تهمینه با پدر سالخوردهی خود به وزارت معارف مراجعه میکند. اینبار اجازه ورود مییابد و خود را در شعبهای مربوطه میرساند. کسی بهنام فواد که مسئول دریافت و توزیع مکتوبهای وارده و صادره است، به تهمینه میگوید که مکتوب او صادر نشده است. باید منتظر بماند. تهمینه میگوید: «فواد با زنانی که به زبان پشتو گپ میزدند خیلی همکاری میکرد، حتا به شعبههای مربوط میرفت و اسناد شان را طی مراحل میکرد اما با زنانی که به زبان فارسی گپ میزدند روی خوش نشان نمیداد.»
تهمینه با ناامیدی از وزارت بیرون میآید. با مدیر مکتب به تماس میشود و مشکل را با او در میان میگذارد. مدیر مکتب با اطمینان میگوید که مکتوب ده روز پیش صادر شده است و باید رسیده باشد.
تهمینه فردا باز هم با پدر به وزارت معارف میرود. شماره مکتوب را به فواد نشان میدهد اما فواد بدون بررسی میگوید که مکتوب او تاهنوز صادر نشده است. تهمینه دو ساعت همانجا روی پا میایستد. با ناامیدی، تبعیضی را که علیه او و زنان فارسیزبان اعمال میشد را مشاهده میکرد. پس از دو ساعت دوباره خود را به پنجره نزدیک میکند و با اصرار و عذر و زاری فواد را مجبور میکند که مکتوبهای صادره روزهای گذشته را وارسی کند. فواد مکتوب مقرری تهمینه را که شش روز پیش صادر شده بوده را به دستش میدهد و او از سرگردانی و عذاب رها میشود.
این رهایی اما پایان رنج و تحقیری نیست که تهمینه و امثال او به دوش میکشند. تهمینهها هر روز و هر ساعت رنج میبینند، تحقیر میشوند، میشکنند، پژمرده میشوند، پیر میشوند و میمیرند.
یادداشت: تهمینه نام مستعار این معلم آزاردیده است.