آیا طالبان در پانزده آگست سال ۲۰۲۱ میلادی وارد پایتخت افغانستان شدند یا در بیست و چهارم اسد سال هزار و چهارصد شمسی؟ هر دو یکی است. اما از جهتی این دو تاریخ یکی نیستند؛ از این جهت که ماه آگست ماه میلادی است و در افغانستان تقویم شمسی روزهای زندگی مردم را میشمارد. اما بسیاری از کسانی که در حکومت افغانستان کار میکردند یا در نهادهای مدنی و رسانهیی مشغول کار بودند وقتی در بارهی روز سقوط جمهوریت به دست طالبان سخن میگویند “۱۵ آگست” را بیشتر به یاد میآورند نه بیست و چهار اسد را.
شاید بپرسید مگر تقویم اهمیتی دارد؟ مگر نه آیا آنچه مهم است سقوط جمهوریت و غلبهی امارت است؟
تقویم از این جهت مهم است که نشان میدهد رویدادهای زندگی ما در همان ماه و سال خودمان رخ میدهند یا در ماه و سالی که تا حالا زندگی دیگران را نشانی میکردند. اگر تقویم مهم نیست، چرا طالبان اصرار دارند که تقویم هجری قمری را چارچوب ِ روزشمار زندگی مردم افغانستان قرار دهند؟ طالبان در تقویم هجری قمری چه دیدهاند؟
سقوط جمهوریت در پانزدهم آگست سال ۲۰۲۱ اتفاق افتاد نه در بیست و چهارم اسد سال هزار و چهارصد شمسی. این سقوط در تقویم ما رخ نداد. در “اسکجول” (تقسیم اوقات) امریکا و ناتو رخ داد. پنج سال بعد که طالبان بروند، آن رفتن نیز در ذی القعده یا شعبان المکرم فلان سال هجری قمری اتفاق خواهد افتد. دیری است که چیزی در تقویم خورشیدی ما رخ نمیدهد.
چرا؟
برای این که افغانستان هیچ وقت مجالی نیافت که در یکی از روزهای تقویم خورشیدی خود نفس بکشد. یک قرن پیش ملکه ثریا وقتی از اروپا برگشت، با سر برهنه در منظر عام ظاهر شد. در همان ایام تابلوهایی در خیابانهای کابل گذاشتند با این شرح که زن برقعدار نمیتواند از اینجا بگذرد. در آن روزگار، افغانستان نمیتوانست نزد خود بنشیند و فکر کند که پیشرفت و توسعه برای فرد افغانستانی چه صورتی دارد. افغانستان دنبال الگویی میگشت که به او تمثال آسانی از پیشرفت بدهد. ملکه ثریا آن تمثال را از اروپا برداشت. برگی از تقویم اروپای متمدن را کند و آورد در لای تقویم قرون وسطایی افغانستان گذاشت. صد سال گذشت. طالبان آمدند. طالب نتوانست نزد خود بنشیند و فکر کند که بازگشت به اصالت چه صورتی دارد. سرش را گرداند و چشمش به پانزده قرن پیش در یک جزیرهی عربی راه کشید و دید که در آنجا زنان سراپا در برقع سیاه پنهاناند. برگی از تقویم آن روزگار عرب را کند و آورد و در لای تقویم خورشیدی افغانستان گذاشت. آن آغاز قرن و این پایان قرن. اگر میپرسید که در این یک قرن مگر هیچ چیز دیگری نداشتیم، پاسختان منفی است. تاریخ این یک قرن را که مرور کنید، همهاش هرولهی یک ملت مشتاق به الگوی بیرونی است میان امان الله و هبه الله. چرا چنین است و چنین بوده است؟ برای این که فکر کردن زحمت طاقتفرسایی است. میتوان کشته شد و زخم برداشت و کار شاقه کرد و در حرمان و خفقان زیست، به شرطی که زحمت فکر کردن از دوش آدم برداشته شود. دیکتاتورها چهگونه به قدرت میرسند؟ دیکتاتور وقتی به قدرت میرسد که مردم احساس کنند او میتواند به جای همه فکر کند. اگر سردار داوود خانی پیدا شود که به مردم وعده بدهد به جای همهی آنان فکر خواهد کرد و کشور را به صورت برقآسا به سوی “مدارج عالی” سوق خواهد داد، مردم میگویند “مرحبا ای سلطان”. اگر حفیظ الله امینی یا نورمحمد ترهکی یا ملاعمری پیدا شود، نیز همچنان.
تقویمسازان بیرونی در این میان چه میکنند؟ آنان ابتدا خودشان را مطمئن میسازند که کسی که در افغانستان به قدرت میرسد با تقویم غیرخورشیدی راحت است. پاکستان و عربستان و قطر باشند، به شما تلقین میکنند که الحمدالله هیچ چیز بهتر از ذیالحجه و شوال نیست. امریکا و انگلستان و آلمان باشند، از شما تضمین میگیرند که به حد کافی آگستخوان و جولایدان و فبروریزبان هستید. بعد، شما – بسته به این که در بیرون چه کسی حامیتان است- یا میشوید امین و ترهکی و نجیب یا میشوید ملاعمر و ملا هبه الله و یا میشوید حامد کرزی و اشرف غنی. برای بعضیهایتان از باب احتیاط لقب “متفکر دوم جهان” هم میدهند تا ملت دیگر کاملا مطمئن شود که همان یک نفر کافی است به جای تمام سی و پنج میلیون نفر فکر کند.
سقوط جمهوریت در پانزدهم آگست سال ۲۰۲۱ سقوط جمهوریت به دست امارت نبود. سقوط یک مدل وابستگی بود به یک مدل وابستگی دیگر. سقوط یک تقویم بود به دست تقویمی دیگر. برای همین بدترین روزهای مردم افغانستان روزهایی بودند که جمهوریت هنوز سقوط نکرده بود و امارت هنوز نیامده بود. در آن روزها مردم افغانستان کسی را نداشتند که به جای همه فکر کند. همین که امارت آمد و همه را در چنگ خود گرفت، مردم نفس راحتی کشیدند. احساس کردند که حالا یکی هست که برایشان تصمیم بگیرد چه بپوشند و چه بخورند و در کوچه با چه شتابی راه بروند.
ما میتوانیم هرقدر که دلمان بخواهد به مدح و ذم حاکمان خود مشغول شویم. از همین ملا تا همان شاه در صد سال پیش. از همین خانم برقعپوشی که در حمایت از امارت به خیابان میآید تا همان ثریایی که یک قرن پیش خیابانهای پایتخت خود را خالی از برقع و حتا چادر میخواست. اما واقعیت زیرین این جامعه این است که تفکر محلی، نشستن و برای موقعیت خود فکر کردن، در این وطن مرده است. تا برای یافتن الگو از تقویمهای دیگران الگو میکَنیم، از این آگستها و ذیالقعدهها بر ما بسیار خواهد رفت.