مرجانه سادات
اگست ۲۰۲۱، تنها یادآور پایان حضور نظامی غرب و سقوط حکومت اشرف غنی نیست، بلکه این روز یادآور پایان یک دور امیدواری است که پس از ۲۰۰۱ در افغانستان، بهویژه در میان نسل جوان این کشور شکل گرفته بود.
برای درک دقیق واقعیتهای موجود با دهها تن از بخشهای مختلف جامعه صحبت کردم. روایت همه، به جز از یک مقام طالبان، روایت تلخ است. با هر کس که صحبت کردم سخن از یأس، ناامیدی و آینده ناروشن زد. به یادم آمد که چند ماه پیش مردی از شمال افغانستان برایم گفته بود که زندگی دیگر رنگی نیست و تصویر افغانستان امروز تصویر مطلقا سیاه و سفید است.
مرسل (نام مستعار)، بانویی است ۲۶ ساله که در وزارت امور زنان مصروف کار بود. طالبان روز (جمعه، ۲۶ سنبله) سال گذشته، وزارت امور زنان را لغو کردند و آن را به وزارت دعوت، ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر تغییر دادند. مرسل با وجود داشتن ایمیل تأییدی از کشور کانادا موفق نشد از کشور خارج شود و حالا با لغو شدن وزارت امور زنان خانهنشین شده است.
مرسل با ناراحتی میگوید که هنوز هم کابوس سقوط او را آزار میدهد؛ او حذف وزارت امور زنان را ناامیدکننده میداند. مرسل به روزنامه اطلاعات روز میگوید که وزارت امور زنان هرچند یک نهاد اجرایی نبود، اما آدرس و مرجع مشخصی برای هماهنگی، همبستگی و مشارکت زنان در برنامههای ملی بود. به گفته او، وزارت امور زنان تاریخ پر فرازونشیب داشته است.
این وزارت برای نخستین بار، ۷۸ سال پیش در زمان سلطنت ظاهرشاه ایجاد شد و تا سال ۱۳۷۵، یعنی تا اوایل دور اول حکومت طالبان، فعالیت داشت. با آمدن طالبان در آن زمان، این وزارت از فعالیت باز ماند و با رویکارآمدن حکومت جدید دوباره به فعالیت آغاز کرد. و حالا یکبار دیگر تاریخ تکرار شد و این وزارت دوباره لغو گردید.
مرسل حذف وزارت امور زنان را به معنای حذف زنان و به رسمیت نشاختن آنان میداند: «حذف زنان از همینجا شروع میشود. اول وزارت امور زنان را حذف کردند و قصد دارند تا ابد زنان را خانهنشین کنند.» او میافزاید: «تلاش میکنم که خود را قناعت بدهم که هنوز جوان هستم و از نو شروع کنم؛ اما نمیشود. نو از کجا؟ انگیزه نیست، راه و مسیر مشخص نیست».
داستان مرسل مختص به او نیست، روایت میلیونها زنی است که بیسرنوشت شدهاند. وقتی در مورد امید به آینده از او پرسیدم، با صدای گرفته گفت: «امروز برایم مبهم و آینده هم مبهمتر است».
هنگامی که با یک مأمور حکومت قبلی در کابل نیز صحبت کردم، روایت غمانگیزتر از مرسل داشت: «از کار برکنار شدهام و ممکن است خودکشی کنم». به نظر او، مقصر وضع موجود «مردم بیاتفاق افغانستان»، سیاستگران قدرتطلب و جامعه جهانی است که افغانستان را بدست یک «گروه وحشی» تنها گذاشته و رفتند.
شاید برجستهترین تجلی تغییرات منفی در جامعه را بتوان در میزان فقرعمومی دید. دیدن لشکر گداها در سطح شهرها حکایت از داستان تلخی دارد که هیچکسی از جمله طالبان نمیتوانند پنهان کنند.
با مردی در ولایت غربی غور صحبت کردم. اصغر نام دارد و میگوید که از ناداری زندگی برایش جهنم گشته است. او که تا پیش از حاکمیت طالبان کارگر ساختمانی بوده، میگوید که دیگر کار ساختمانی وجود ندارد تا او مشغول شود. «فکر میکنم با حاکمیت طالبان تنها کار نه بلکه زندگی ایستاده شده است». اما دردناکتر این است که فقر حاکم او را مجبور ساخته تا دختر پنجسالهاش زینب را به فروش بگذارد. وقتی از او پرسیدم که با این کار چه حسی دارد؟
با گریه برایم گفت: «بهخاطر زنده ماند چند تن یکی باید قربانی میشد».
نسل جوان افغانستان تنها از فقر و آوارگی گزیده نمیشوند. به قدرت رسیدن طالبان چرخه آموزش را نیز برای بخشی بزرگی از جامعه افغانستان (دختران) که نیمی نفوس کشور را تشکیل میدهند متوقف ساخته است. با مروه، دختری که تا پیش از آمدن طالبان در صنف دهم مکتبی در کابل بود، صحبت کردم. مروه میگوید که بستن دروازه مکاتب بهروی دختران او را صدمه روحی زده و او هر روز را با ناامیدی بیشتر آغاز میکند. «ما چقدر نسل درمانده و بدبخت استیم که در قرن بیستویکم از ابتداییترین حق خود که آموزش است محروم هستیم. خداوند چه بلایی را بر سر ما نازل کرد؟ مگر ما انسان نیستیم؟»
مروه با خشم ادامه میدهد: «این چهگونه اسلام است که دختران خود طالبان در قطر، پاکستان و امارات درس میخوانند، اما دروازههای مکاتب را بر روی ما بستهاند؟!»
گروه بزرگی از دختران و زنان جوان که روزنامهنگار بودند یا کاری مرتبط با رسانههای دیداری و شنیداری داشتند نیز از کار برکنار شدهاند و در واقع همهی آزادیهایشان را از دست دادند. بعضی از زنان خبرنگار در پاکستان در بیسرنوشتی به سر میبرند و شماری از آنها هم با سقوط رسانهها خانهنشین شده و از بیکاری و فقر رنج میبرند.
با آزیتا نظیمی صحبت کردم. او تجربه بیش از یکدهه گردانندگی را در برنامههای تلویزیونی دارد. میگوید: «با آمدن طالبان آزادی فردی و کارم را از دست دادم و سه دخترم از رفتن به مکتب باز ماندند. هر روز تهدیدی متوجه خانوادهام بود (بهخاطرگذشته کاریام). آخر مجبور شدم با دلی ناخواسته کشورم را ترک کنم و به پاکستان بروم».
روز پازدهم اگست برای او از تلخترین و تاریکترین روزهای زندگیاش بوده است. آزیتا هر روز را با دلسردی و ناامیدی سپری میکند. «وضعیت موجود آدم را بهسوی روانی شدن سوق میدهد و هر روز از درون نابود میسازد». به باور آزیتا، اگر حاکمیت طالبان اینطور دامه یابد، اکثر مردم افغانستان به بحران روانی دچار خواهند شد. «ممکن است یکی یکی از این رنج بمیریم؛ اگرچه اکنون هم مردهایم.»
اما برای یک دیپلمات ارشد طالبان که در یکی از کشورهای همسایه افغانستان مأموریت دارد، وضعیت متفاوت است. او که نمیخواهد نامش برده شود، به من گفت که اشغال پایان یافته، نظام شرعی حاکم شده و وضعیت اقتصادی هم مطلوب است. وقتی در مورد وضع موجود و آمار فقر و بیکاری و مشکلات فراوان دیگر میپرسم، میگوید که این مشکلات حاصل فساد حکومت اشرف غنی است.
از این دیپلمات ارشد طالبان پرسیدم در شریعتی که شما به آن باور دارید در کجایش ممانعت از درس دختران است؟ میگوید که شریعت ممانعت نمیکند، اما باید شرایط مساعد شود. او که دختر خودش در کشوری که مأموریت دارد درس میخواند میگوید که دخترش در مکتب جداگانهی دخترانه و با موتر مختص به دختران میرود. وقتی از وی پرسیدم که آیا راننده موتر هم خانم است، با خنده میگوید که راننده یک «پیره مرد» است.
وقتی از او در مورد فقر و استبداد حاکم میپرسم، میگوید واقعیت چنین نیست و این همه تبلیغات رسانههای غربی و سکولارها است. در سیوسه دقیقهای که با او صحبت کردم، به نظر رسید که فاصلهی مردم افغانستان با حکومتی که مقبولیت داخلی و مشروعیت جهانی داشته و با درک نیازهای مردم پیش برود، خیلی زیاد است.