گزارش از غرب (۵)

نویسنده: نورالله نوایی

از طریق سایت‌ها و اپ‌ها دنبال خانه می‌گردم. این کار را از چند ماه به این‌سو انجام داده‌ام، اما تا حال نتیجه‌بخش نبوده است. در ضمن این کار، نحوه مهندسی خانه‌ها در آلمان برایم قابل توجه است. همه‌ی خانه‌ها بدون استثنا برای خانواده‌های هستوی شامل پدر و مادر و یک یا شمار معدود اطفال ساخته شده‌اند. البته می‌شود به شکل دیگر و حتا برای خانواده‌های پرنفوس‌تر از این خانه‌ها استفاده کرد، اما نقشه‌ای که از خانه ارائه می‌شود پیش از پیش تقسیم‌بندی مکان‌های موجود در یک خانه نشانی شده است.

هر خانه، در ضمن یک یا چند اتاق خواب، آشپزخانه، حمام و تشناب، گاهی گاراج و تهکوی، اتاقی برای کار و اتاقی برای بازی اطفال دارد. یک خانه متوسط از آنچه که من جست‌وجو کرده‌ام، این‌گونه است: دو اتاق خواب، یکی برای والدین و دیگری برای اطفال، یک اتاق نشیمن، یک اتاق بازی اطفال و یک اتاق کار در کنار آشپزخانه، حمام، تشناب و غیره.

شاید خواننده بگوید در همه جا چنین است، به‌خصوص در شهرها، اما در کشور ما حتا در محیطی که شهر گفته می‌شود، چنین نیست. استثناً در دوره‌های پیشتر در کابل معدودی از خانواده‌های حاکم که شامل علیت سیاسی و اقتصادی می‌شد، شاید از چنین تقسیم‌بندی کارکردی مکان‌های مختلف داخل خانه تبعیت می‌کرده‌اند، اما در بقیه چنین نبوده است. در دوره جدید حتا در درون ساختمان‌های بسیار مجلل نیز چنین تقسیم‌بندی رعایت نمی‌شد. اتاق‌های مختلف به لحاظ هدف استفاده و کارکرد در هم آمیخته‌اند و برای اکثریت مردم که چنین تقسیم‌بندی به لحاظ اقتصادی مقدور نیست. در کنار امکانیت اقتصادی یک نوع عقلانیت پشت تقسیم‌بندی دقیق کارکردی خانه‌ها در غرب وجود دارد.

تقسیم کارکردی مکان‌ها به شکل دقیق و گسترده از دست‌آوردها یا پی‌آمدهای مدنیت غرب است. چنین چیزی در مدنیت‌های گذشته غرب و شرق به شکل محدود و به هدف رفاه بیشتر در دربارها و خانواده‌های سلطنتی شاید وجود داشت، اما تبدیل شدن آن به یک فرهنگ عمومی قطعا بخشی از مدنیت جدید غرب است. از همان قرون شانزده و هفده به این‌سو که در غرب نگاه علمی به پدیده‌ها شایع می‌شد، دانشمندان با روش جدید علمی در پی شگافتن هرچیز از بدن انسان گرفته تا حیوانات و اشیا برآمدند تا نحوه کار و کارکرد هر عضو و بخش را جدا جدا بفهمند.

آنان تقسیم کار را در بدن انسان‌ها و جانواران دیگر به شکل مفصل کشف می‌کردند؛ نحوه گردش زمین، اجرام فضایی دیگر، ذرات و غیره را یکی پی‌دیگری می‌فهمیدند. مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، ایجاد شهرها و ظهور طبقات جدید اجتماعی برآمده از این شهرها بود. اخلاق اقتصادمحور برآمده از این زیست‌شهری کارآمدی و بهره‌وری بالا را می‌ستودند، برعکس فرهنگ تحسین فراغت در فرهنگ درباری، ارتباط بهتر مراکز اقتصادی و شهرها، مبادله کالاها و خدمات را بیشتر تسهیل و همه‌ی این‌ها تقسیم کار و تخصیص و تخصص را ترویج می‌کرد.

این شاید یک تصویر بسیار مجمل و چه بسا غیردقیق از چیزی است که اتفاق افتاد، به هر حال، پیامد همه‌ی این روندها نظم بی‌سابقه‌ای بود که برمبنای تقسیم‌بندی زمان، مکان و تخصیص و تعریف نیروهای اجتماعی میسر شد. این ذهنیت معماری و خانه‌سازی را نیز متحول ساخت. به‌جای خانه‌های مشترک و زندگی مزدحم خانوادهای گسترده در یک مکان وسیع، معماری و نقشه خانه‌ها طوری تغییر می‌کرد که در ضمن رفاه بیشتر و برآوردن بهتر نیازهای ساکنان، تخصیص کارکردی دارند، یعنی هر مکان به یک کار خاص اختصاص دارد. در ضمن هر فرد دارای اتاق خاص خود است که حریم خصوصی او پنداشته می‌شود.

پیامد ذهنی و روانی چنین تقسیم‌بندی‌ای بسیار عمیق و گسترده بوده است. حرکت از شکل اتاق‌های مشترک خانوادگی که در آن همه می‌خوابیدند، غذا می‌خوردند، اوقات فراغت را با هم سپری می‌کردند و غیره… به‌سوی تخصیص اتاق جداگانه به هر فرد، حتا برای اطفال و تقسیم‌بندی کارکردی مکان زیست به لحاظ روانی و جمعی مرزهای فردیت و هویت و شخصیت مستقل هر فرد را نهادینه می‌کرد.

این روند را اگر در تاریخ پی بگیریم خیلی طولانی است. از زمانی که انسان در گروه‌ها به شکل اشتراکی زندگی می‌کردند تا انسان فردیت‌یافته‌ی قرن حاضر، اما در مدنیت غربی این تغییر تدریجی به شکل سریع‌تر پی گرفته شده است. تا این‌که انسان دارای رأی، نظر، تصمیم و تفکر مستقل به بی‌سابقه‌ترین شکل جا افتاده است.

در وضعیت ازدحام اجتماعی اصولا فکر مستقل داشتن تقریبا ناممکن است، حتا درد و خوشی مستقلانه داشتن ناممکن است. همان گونه که اتاقی برای تنها شدن وجود ندارد، در ذهن نیز جایی برای فکر مستقل و منحصر به خود داشتن توسعه نمی‌یابد. هرچند به لحاظ اخلاقی این خوشایند به نظر می‌رسد که بنی آدم اعضای یک پیکر اند، اما مشترک شدن همه‌ چیز اغلب توان‌فرسا است. از این جهت که نیرو و خلوت درون برای خود شخص باقی نمی‌گذارد.

از سوی دیگر، نظارت دقیق افراد بر یک‌دیگر، متمایز و منفرد شدن را نوعی تقصیر و گناه می‌سازد. متمایز شدن فرد برابر است با بیگانه و عجیب و غریب شدن او. شریک ساختن همه چیز از سوی دیگر نوعی شادی و سرخوشی بار می‌آورد و از افسردگی جلوگیری می‌کند، اما جلوی بروز فردیت متمایز فرد را نیز می‌گیرد.

برای مقابله با فرسایندگی همدردی و دلسوزی مداوم و غرق شدن در ازدحام اجتماعی، در جامعه ما مثلا مردان، به‌خصوص مردان قدرتمندتر، ترفند دیگری را به‌کار بسته‌اند. آنان با استفاده از امکانات و قدرتی که دارند، برای خود خلوت کافی، اتاق و محل زیست جداگانه می‌سازند. بقیه امور را واگذار می‌کنند به باقی اعضای خانواده به‌‍خصوص زنان خانواده. مرد امور را از فاصله دورتر زیر نظارت و کنترل بهتر دارد، اما خود را در غرق شدن در فشار ازدحام اجتماعی انبوه فرزندان و اعضای خانواده به دور حفظ می‌کند. از این جهت آنان تا حدی دارای استقلالیت در رأی و نظر اند.

تفکر فردی و انتقادی، در زندگی اشتراکی و یا حالت ازدحام یا تراکم اجتماعی شکل نمی‌گیرد. از همین رو در فرقه‌های مذهبی بسیار کنترل‌کننده، به پیروان اجازه و فرصت خلوت کردن با خود یا شریک ساختن افکار متفاوت با یک‌دیگر را نمی‌دهند. برای این‌که نسبت به هر چیزی بتوانیم دقیق‌تر فکر کنیم، باید فرصت داشته باشیم از آن اندکی فاصله بگیریم. غرق بودن در وضعیت توان فکر کردن ما در مورد آن وضعیت را می‌گیرد. چون در این حالت وضعیت به شکل توده‌ای بی‌رنگ‌وروی بر ما عرضه می‌شود. ذهن نیاز دارد که داده‌ها را جدا جدا نشانی کرده و کنار هم بچید تا به نتیجه‌گیری جدیدتری برسد و سپس با شریک ساختن آن با دیگران جوانب جدیدتر وضعیت روشن‌تر می‌شود و تفکر انتقادی شکل می‌گیرد.

معماری شهرها و خانه‌ها برمبنای تقسیم کارکردی مکان و زمان بخشی از روند توسعه عقلانیت غربی بوده است. عقلانیت مبتنی بر تکثر دیدگاه‌ها، حقوق و آزادی‌های فردی، پذیرش فرد به‌عنوان واحد مستقل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عناصری از این مدنیت و عقلانیت اند که عناصر پرورنده و تقویت‌کننده‌ی خود را حتا در شکل و طراحی محل زیست انسان‌های این‌جا دارند. وقتی افکار و دیدگاه‌های مستقل وجود داشته باشند، تشریک آن‌ها خروجی متفاوت از اجزای تشکیل‌دهنده‌ی خود دارند و منجر به زایندگی و پویایی بیشتر اندیشه می‌شود، اما در نبود فردیت، حتا یار کردن عقل خود با عقل یاری، آن‌گونه که مولوی بلخی توصیه می‌کند چندان نتیجه ندارد. چون همه عقل‌ها در آن صورت تقریبا یکسان اند و شریک کردن آن‌ها نیز تفاوتی ایجاد نمی‌کند.

تنهایی، افسردگی و افزایش انواع اختلالات روانی و نیز منازعات فزاینده میان-شخصی و اجتماعی هزینه‌هایی است که سبک زندگی غربی به همراه دارد. استقلالیت فردی مزایایی دارد و هزینه‌هایی. در واقع هر نوع سبک زندگی مخاطراتی دارد، تفاوتش این است که در غرب، رویارویی با این مخاطرات آگاهانه و پیش‌بینی‌شده‌تر است.