تاریخ افغانستان گواه نمونههای فراوان از مظالمی است که بر اقوام و افراد گذشته و نیز انباشته از تاختوتاز و ویرانگری حکومتها نسبت به گونههای متنوع زبانی، فرهنگی و اجتماعی است. در میان این مظالم، یکی از حقایق تلخ و ناگوار تاریخ افغانستان، تبعیض و جفایی است که بر هزارههای افغانستان گذشته است. بدون تردید، دردآورترین نسلکشی در قرن نوزدهم میلادی، قتل عام هزارهها در زمان عبدالرحمانخان در دههی ۱۹۰۱–۱۸۸۰میلادی است که به کمک و تحریک عالمان دینی و سران اقوام غیر هزاره، به دستور امیر وقت و با حکم دولتی صورت گرفت. در اینجا بهتر میدانم بخشی از تاریخ را که به قلم فیضمحمد کاتب هزاره، کاتب دربار امیر عبدالرحمانخان و امیر حبیباللهخان مکتوب گردیده است، یادآوری نمایم. «هر روز صدها سرِ بریدهی هزاره به بامیان و کابل فرستاده میشد. از سرهای شکستخورده، منارها برپا شد. ارزگان، مرکز اصلی مقاومت هزارهها تسخیر و کاملاً خراب شد. نماینده انگلیس در کابل گزارش کرد که از تابستان ۱۲۷۱ تا تابستان ۱۲۷۳ شمسی، حدود نُه هزار نفر هزاره بهشکل کنیز یا غلام در بازار کابل خرید و فروش شدند، بسیاری از تکیهخانههای شیعیان غیرهزاره در کابل، قندهار و هرات و شهرهای کوچک به ملایان سنی واگذار شدند و چندین عالم بزرگ شیعه نیز کشته شدند.»
نگارنده با این مقدمهی اجمالی قصد پرداختن به کاربرد مقوله «نسلکشی هزارهها» و سمتگیری و واکنشهایی که در تعیین نسبت با آن به میان آمده است را دارد. بهگونهی مشخص و پس از سال ۲۰۱۴ که هدف قرار دادن محلات اجتماع هزارهها (بیشتر در کابل)، مانند تجمعات اعتراضی هزارهها از جمله جنبش روشنایی، مراکز آموزشی، شفاخانهها، تکیهخانهها و مساجد شدت یافته است، استفاده از مقوله «نسلکشی هزارهها» و شعار «نسلکشی هزارهها را متوقف کنید» جزو ادبیات کاربردی برای اعتراض به حملات ساختارمند بر هزارهها که اکثریت شان مذهب شیعه دارند، شده است. پرسش اول این است که چرا این ادبیات جانگرفته است؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید مفهوم نسلکشی و چارچوب عملی آن واضح شود.
واژهی «نسلکشی» اولینبار توسط حقوقدان لهستانی بهنام رافائل لمکین در کتاب «قاعده محوری» برای بیان قتل عام و کشتار تعمدی گروههای خاص نژادی و نابودی فرهنگها مورد استفاده قرار گرفت. در حال حاضر بند دوم بیانیهی سازمان ملل متحد در مورد نسلکشی چنین تصریح میدارد: «هرگونه اقدام به نابودی کل یک گروه نژادی، ملی و مذهبی مانند کشتار دستهجمعی یک گروه خاص، ایجاد لطمات روانی و جسمانی بر یک گروه ویژه، ضربه زدن تعمدی به افراد یک گروه خاص، تحمیل معیارهایی برای جلوگیری از تولد فرزندان آنها، جابهجایی اجباری فرزندان گروهها به یکدیگر، طرحریزی برای آسیبرساندن به گروه خاص و غیره همه از مصداقهای بارز نسلکشی میباشند.» براساس این تعریف، قتل عام هزارهها در زمان عبدالرحمانخان و هم در وضعیت کنونی و دوران جمهوریت، مصداق بارز نسلکشی و ضدیت با قوم هزاره است.
اگر ترم زمانی پسا ۲۰۱۴ را در نظر بگیریم، در این مقطع زمانی نه چندان بلند، ۳۶ حمله بر هزارهها صورت گرفته است که اکثریت قربانیان این حملات زنان، کودکان و دانشآموزان بودهاند. تلفات هرکدام از رویدادها نزدیک به ۱۰۰ نفر یا حتا بیشتر از این رقم بوده است. در حملاتی که از سال ۲۰۱۴ به اینطرف بهگونهی هدفمند هزارهها را نشانه گرفته است، عمدتا مکانهایی آماج قرار گرفته که میزان دسترسی داعش و طالبان را بالا ببرد و به لحاظ کمیتی تعداد بیشتری را بتواند از بین ببرد؛ ضمن اینکه از منظر کیفیتی نیز بیشتر مکانهایی هدف گرفته شده که نسل جوان و جدید هزاره در آن در حال آموزش بوده است. لذا این مستندات و نشانههای عینی بیانگر این تعبیر است که هزارههای افغانستان صرفا بهدلیل هزاره بودن و بهخاطر پیروی از مذهب شیعه اهداف نظامی گروههایی چون داعش و طالبان هستند.
هرچند مسئولیت بیشتر حملاتی که بر غرب کابل و مناطق هزارهنشین صورت گرفته را «داعش» پذیرفته است، اما هیچگاه نمیتوان طالبان را مبرا و مجزا از این تراژیدی دانست. چرا که کافر خطاب نمودن شیعیان را طالبانِ بر سر قدرت سر زبانها انداختند. بنیانگذار تفکر ما و دیگران در افغانستان کنونی، و نیز حامی القاعده و دیگر شبکههای جرمی و تروریستی طالبان هستند. آنان به سبب ضدیت مذهبی، نژادی و ایدئولوژیکی با شیعهمذهبان هزاره، دلیل کافی برای تخاصم و دشمنی با آنان را دارند.
هرچند طالبان در بیش از یک سال حاکمیت شان بر افغانستان برای منفعتهای سیاسی و حکومتداری خویش، آرامش و امنیت را در افغانستان به سود خویش میدانند و برای آن تبلیغ میکنند و همواره پس از حملههای مرگبار بزرگ بر جان هزارهها، از مسئولیتپذیری جهت تأمین امنیت مناطق هزارهنشین سخن به میان میآورند، اما حملهی مسلحانه طالبان بر روستاهای ولسوالی خاص ارزگان، ابهام سربریدن هفت تن از مسافران ربوده شده در زابل در سال ۱۳۹۴، حمله بر مکتب سیدالشهدا و حمله بر شفاخانه پزشکان بدون مرز که طبق اعلام دولت افغانستان مسئولیت هردو حمله متوجه طالبان و شبکه حقانی بود، و نیز چندین رویداد دیگر پس از ۱۳۹۳ که هیچ گروهی مسئولیت آن را نپذیرفت، همچنان طالبان را در مظان اتهام قرار میدهد. کما اینکه حادثه المناک اخیر در آموزشگاه کاج در غرب کابل و حادثه مکتب عبدالرحیم شهید، زیر چتر حاکمیتی-امنیتی طالبان به وقوع پیوسته است. در حالیکه بهگفته برخی از رسانهها و شاهدان عینی، طالبان حتا نگهبانان و محافظان مراکز آموزشی غرب کابل را خلع سلاح کرده بودند.
بیان این موارد به وضاحت کاربرد «نسلکشی» در مورد کشتار سیستماتیک و هدفمند هزارهها کمک میکند و البته اسناد معتبر تاریخی و رسانهای دیگر که در این زمینه موجود است، شرح جزئیات آن منظور این نوشتار نیست. حملهی انتحاری بر آموزشگاه کاج که جان بیش از ۵۰ دانشآموز را گرفت، موجی از خشم، انزجار و واکنشها بین کاربران افغانستانی و خارجی را در شبکههای اجتماعی به راه انداخته است و در این میان استفاده از هشتگ «نسلکشی هزارهها را متوقف کنید» از مرز میلیونها توییت گذشته است. در این بین بررسی واکنشها و نوع رفتار چهرههای شناخته شده و کاربران شبکههای اجتماعی که از اقوام غیر هزاره هستند، نکات قابل تأمل و توجه دارد که در حدود حوصله مخاطب روزنامهخوان به آن میپردازم.
عدالتخواهی برای هزاره به مفهوم انکار رنج اقوام دیگر نیست
این موضوع بر همگان روشن است که افغانستان سالیان متمادی جغرافیای جنگ بوده و افراد بیشماری از تمام اقوام، قربانیان این جنگ پیچیده و خانمانسوز بودهاند. لذا دادخواهی برای هزاره به هیچ عنوان به معنای انکار و فروکاست رنج دیگر اقوام و رجحان خون هزاره بر خونهای ریختهشدهی غیر هزارهها در افغانستان نیست. اما تفاوت قربانیان هزاره با قربانیان دیگر اقوام در این است که هزاره تنها بهخاطر هزاره بودن و شیعه بودن کشته میشود و این شاخصه در مورد اقوام دیگر صدق نمیکند. بنابراین، وجدان و خرد جمعی باید برای این رنج جانکاه و طاقتفرسا بسیج شود و درد انسان هزاره را درد خود بداند و آنقدر فریاد بزند تا هم التیامبخش شود و هم راهگشا باشد.
ملاحظه در استفاده از ادبیات کاربردی برای دادخواهی
اقلیت، مظلوم و غیرسیاسی خطاب کردن هزارهها در ادبیات جاری، به خطا بردن و انحراف موضوع است. اولا، بهدلیل ناامنی و جنگ هیچ سرشماری معتبری در چند دههی گذشته صورت نگرفته است که مطابق یافتههای آن هزارهها جزو اقلیتهای قومی و مذهبی بهشمار آیند. مضافا، اینکه کاربرد واژههای اقلیت و مظلوم و امثال آن به نوعی ضعیف نشان دادن و تقلیل جایگاه انسانی برابر و ظرفیت و توانمندی آنان است و تنها به هدف برانگیختن حس ترحم و دلسوزی میتواند نتیجهبخش باشد و در سمت مقابل برای اقوام هزاره نیز طبیعتا خوشایند نیست چون آنان نسبت به هیچ یک از اقوام افغانستان دارای ضعف و کاستی نیستند؛ بهویژه اینکه در بسیاری موارد چون نمایش مدنیت و سواد، همواره سرآمد و صفشکن بودهاند. بنابراین، هزارهها نیازمند ترحم نیستند بلکه تنها برای حق طبیعی و انسانی خود جهت برخورداری از امنیت و فرصتهای آموزشی و شغلی برابر که همواره با مصادره مواجه بوده، دادخواهی میکنند. پس باید مراقب کاربرد و کارکرد کلمات و جملات مان باشیم تا ناخواسته بیش از آبادی، سبب ویرانی نشویم.
تفکیک ملت و حاکمیت
جداسازیِ رویکرد و عملکرد ملتها و حاکمان نظامهای بر سر اقتدار، به شهروندان کمک میکند به این درک برسند که طرح یک داعیه علیه نظام یا حکومت، سوای از ملت است. به بیان دیگر، داعیهی ضد طالب الزاما داعیهی ضد پشتون نیست و داعیهی ضد عبدالرحمانخان به این دلیل است که نسلکشی هزاره از زمان او شروع شده است و اساسا نام و کارکرد پادشاهان دیگر که همنژاد و همتبار با عبدالرحمانخان بودهاند -در پیوند با قتل عام هزارهها- مطرح بحث نیست. لذا پشتونتبارهای افغانستان نباید دادخواهی هزارهها را به کلیت قوم و نژاد پشتون تعمیم دهند. از سویی دیگر، انتقامجویی و زخم زبان زدن به تبار پشتون بهخاطر عملکرد طالبان از سوی دیگر اقوام نیز صورت دیگر مشاجرات قومی در شبکههای اجتماعی است که نه تنها کمکی به التیام زخمهای کهنهی تاریخی نخواهد کرد بلکه شکاف و شک را دامن خواهد زد و این در درازمدت قطعا به نفع هیچکسی تمام نخواهد شد.
سکوت و انکار درد از سوی برخی نخبگان
انکار درد از سوی نخبگان دیگر اقوام جامعه و گاها حسادتورزیهای ناآگاهانه سبب تکرار و تداوم وضعیت میگردد و دشمن را فربهتر میکند. بحث عام بودن جنایت بیراهه و مغلطه است و نمیتواند التیام و همگرایی ایجاد نماید. افزون بر این، مجالی برای فاصله و اصطکاک بیشتر خواهد شد. هرچه بر انکار اصرار ورزیده شود، ابعاد فاجعه در آینده گستردهتر و نفسگیرتر خواهد بود. آنچه در شرایط کنونی و در کلیت زیست اجتماعی مشترک ما را یاری میرساند، توانایی و ظرفیت شنیدن درد دیگری و خود را بهجای او قرار دادن و مسائل و مصائب را از چشم او دیدن است. انسان اخلاقگرا و اهل مدارا کسی را قضاوت نمیکند مگر اینکه خود را در جایگاه و مقام او قرار دهد و دنیا را از زوایای ذهنی او بنگرد. هانا آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» یکی از دلایل برجستهی ارتکاب جنایت علیه یهودیان را که توسط آیشمن اجرا گردید، عدم قدرت فکر کردن بهجای دیگری و قضاوت کردن بر مبنای وجدان در او میداند.
نقش مخرب بسیاری از مساجد و منابر زیر چتر حمایتی طالبان
مساجد و منابر افغانستان در دوران جمهوریت نیز تا جایی که مجال به میان میآمد، عرصهی تاخت و تازهای ملاهای کمسواد، رادیکال و پر از خشم و عقده قرار میگرفت. اما بهطور مشخص پس از روی کارآمدن طالبان، تبدیل به تریبونهایی برای گسترش افراطگرایی دینی و ضدیت مذهبی و فرقهگرایی و نژادپرستی مضاعف شدهاند. بدیهی است که جانمایهی این فربهی، حمایت و حاکمیت طالبان است که خواهان و مدافع سرسخت ایدئولوژی اسلام سیاسیِ سنی بر پایه مکتب دیوبندی و حامی تیوری دشمنی و ضدیت با «غیرخودیها» است. این غیرخودیها در دستهبندی مذهبی و نژادی بیش از هر کس دیگر، هزارههای شیعهمذهب افغانستان هستند. چون هردو شناسه و خصیصهی غیرخودی بودن را هم به لحاظ نژادی و هم مذهبی در خود دارند. هرچند برخی از سران و چهرههای شناختهشدهی طالبان در نمایش ظاهری خود را همدرد با خانوادههای قربانیان هزاره نشان میدهند و تأمین امنیت را وظیفهی خود میدانند، اما در عمل بهگونهی عمدی یا غیرعمدی در تأمین امنیت مناطق، معابر و محلات تجمع هزارهها مانند آموزشگاهها، مساجد، تکیهخانهها و… ناتوان و حتا فاقد کارایی حداقلی هستند و چنانچه قبلا تذکر آن رفت، خود نیز جداً در مظان اتهام هستند.
اهمیت تولید ادبیات و روایات
تمام دادخواهیهای جهان که توانستهاند به اقبال پیروزی و امر مطلوب برسند، بخش بزرگی از رسیدن به آن را مدیون خلق ادبیات و مکتوب کردن روایات مربوط به آن داعیه و دادخواهی هستند.
از مبارزات ضد نژادپرستی در امریکا و آفریقای جنوبی و ایستادگی سرخپوستان برای برخورداری از حقوق طبیعی و انسانی گرفته تا مقاومت قزاقها در برابر برتریجویی و تهاجم سیاسی-فرهنگی روسها و نیز تلاشهای نفسگیر فمینیستی و برابریطلبانهی زنان در کشورهای مختلف جهان، ماندگاری و بهرهوری از تجارب شکست و پیروزی، همه وابسته و مدیون خلق و مکتوب نمودن ادبیاتی است که هنوز بعد از گذشت سالها و حتا قرنها، نسلهای جدید از خواندن آنها میآموزند و انسانهای متعالیتری نسبت به نسل گذشتهی خویش میشوند. لذا تمام مبارزات هم برای ماندگاری در تاریخ و هم برای فایق آمدن بر رنجها و آلام بشری، نیازمند تمرکز و توجه بر تولید متن و ادبیات بدون تحریف است. برای فهم دقیقتر از وضعیت جاری و آنچه بر ما گذشته است، راهی جز عبور از بغضها و کدورتها و روی آوردن به مطالعه و تحقیق نداریم و برای دستیابی به جامعهی عاری از تعصب و تبعیض امروز نیاز است تا یک صدا و همنوا در کنار هموطن هزارهیمان بایستیم و درد و رنج او را از خود جدا ندانیم و بر این تاریخ جبر و ستم نقطه پایان بگذاریم تا حداقل برای خودمان واضح شود که ما ظرفیت و سزاواری ملت شدن و اتحاد را در خود داریم. یقینا این ارزشمندترین میراثی است که برای نسلهای بعد از خود برجا خواهیم گذاشت.