عکس: ارسالی

گفت‌وگو با رییس پیشین امنیت ملی هرات؛ ولایت و قول‌اردوی ظفر چگونه سقوط کرد؟ بخش اول

اشاره: عبدالحسیب صدیقی، متولد ۱۳۶۵ در ولسوالی قره‌باغ ولایت کابل است. او مکتب را در لیسه استقلال کابل خوانده و از دانشکده حقوق دانشگاه کابل لیسانس خود را بدست آورده است. در سال ۲۰۰۷ در فرانسه بورسیه گرفت و در مقطع لیسانس حقوق خواند. سپس در سال ۲۰۱۳ از دانشگاه Sciences Po Paris در بخش مطالعات امنیتی و استخبارات ماستری گرفت.

آقای صدیقی در ریاست عمومی امنیت ملی افغانستان در بخش‌های مختلف از جمله در بخش تحلیل و ارتباط کار کرده و مدتی سخن‌گوی این نهاد بود. پس از آن رییس تحقیق ریاست امنیت ملی شد و آخرین وظیفه‌ی او در این نهاد، ریاست امنیت ملی ولایت هرات بود. او در روزهای پایانی نظام جمهوری در افغانستان و هنگامی که جنگ به شهر هرات رسید، در خط نخست جنگ با طالبان شرکت کرد و پس از فروپاشی نظام جمهوری، دوباره به فرانسه بازگشت. او در حال حاضر در دانشگاهی در شهر لیان فرانسه روابط بین‌الملل و استخبارات درس می‌دهد. رویینا شهابی برای بیان روایت سقوط ولایت هرات، با آقای صدیقی گفت‌وگو کرده است. در این گفت‌وگو آقای صدیقی روایت خود درباره چگونگی سقوط این ولایت استراتژیک در غرب افغانستان را بیان کرده است.

بخش اول

رویینا شهابی: سال گذشته دقیقا روز پنج‌شنبه، ۲۱ اسد بود که ولایت هرات که شما رییس امنیت ملی آن بودید، بدست طالبان افتاد. دو روز پیش از آن ولایت فراه در همسایگی هرات بدست طالبان افتاده بود. تصاویری که منتشر شد، نشان می‌داد که مقام‌های ارشد ملکی و نظامی ولایت هرات همزمان با پیشروی طالبان به سمت مرکز شهر، با کاروانی از موترهای نظامی مانند تانک‌های هاموی و رنجر به سمت قول‌اردوی ۲۰۷ ظفر عقب‌نشینی کردند. در همین هنگام طالبان میدان هوایی هرات را تسخیر کردند و سپس قول‌اردوی هرات نیز سقوط کرد. با سقوط این مرکز، مقامات محلی توسط طالبان به‌گونه‌ای اسیر شدند. می‌خواهیم بدانیم در آن روزها چه اتفاق افتاد؟ یعنی ۴۸ ساعت قبل از سقوط نظام جمهوری در حوزه‌ی کاری شما چه می‌گذشت؟

صدیقی: ببینید، سقوط هرات مقدمه‌ای دارد که به‌طور اجمالی اگر بیان کنم باید برگردیم به یک ماه قبل از سقوط نه ۴۸ ساعت آخر. متأسفانه برخی اجراآت نظامی صورت گرفت که خالی از اشتباه نبود. این [مسأله] به انگیزه و روحیه عمومی نیروهای جنگی، شامل اردو، پولیس و امنیت ملی صدمه زد.

عامل اول در سقوط هرات از دست رفتن ولسوالی‌ها بود. برای مثال عملیات ناکام غوریان را می‌خواهم بیان کنم که تقریبا یک ماه پیش از سقوط هرات رخ داد. برای انجام این عملیات یک گروه ورزیده و قوی به رهبری دگروال غروال، فرمانده لوای اول در آن زمان به ولسوالی غوریان رفت اما عملیات به‌گونه‌ای مدیریت شده بود که آن‌ها نتوانستند موفق شوند. [در نتیجه] نه تنها ولسوالی غوریان سقوط ‌کرد بلکه تجهیزات مهم از جمله سلاح پدافند هوایی «ZU23» به همراه هاموی و مقداری سلاح‌های سبک دیگر نیز بدست طالبان افتاد و به نیروهای اردو هم تلفات وارد شد. این شروع مرحله‌ای از سقوط بود.

پس از آن ولسوالی اوبه بعد از مقاومت و جنگ نسبتا طولانی سقوط کرد. دلیل آن شدت حملات طالبان که از ولایت غور نیز تعداد زیادی آمده بودند، بود و سوءمدیریت نیروهای امنیتی و دفاعی که وادار به عقب‌نشینی شدند. به ترتیب ولسوالی‌های گلران، چشت شریف، فارسی و اسلام‌قلعه سقوط کردند. در ولسوالی فارسی نیروهای اردو، پولیس و امنیت ملی تا دیروقت و بدون دریافت کمک از مرکز دلیرانه مقاومت کردند. کم‌کم حلقه‌ی نقاطی که در کنترل دولت و نیروهای امنیتی بود، کوچک‌تر شد.

عامل دوم در سقوط هرات، سقوط ولایات همجوار آن بود. ولایت‌های بادغیس، غور و فراه به جز مراکز آن، همه یکی پی دیگری بدست طالبان سقوط کردند. این دو فاکتور باعث شد تا طالبان توجه و نیروی بیشتری را برای [تسخیر] هرات متمرکز سازند. در این زمان فقط سه یا چهار ولسوالی هرات در کنترل ما بود؛ از [این میان] ولسوالی کرخ را بعد از عملیاتی که در رأس آن جنرال سید معراج‌الدین سادات، قوماندان امنیه هرات، سمونوال ستانکزی، فرمانده قطعات خاص پولیس و شخص خودم حضور داشتیم، پس از سه ساعت جنگ از طالبان پس گرفتیم و برای پنج شبانه‌روز حملات طالبان را از استقامت ولایت بادغیس و ولسوالی پشتون‌زرغون دفع کردیم و تا دو روز پیش از سقوط مرکز هرات، این ولسوالی را نگه‌داشتیم. این مورد برای طالبان هم جالب بود.

متأسفانه تعیینات سیاسی از سطح مرکز در بین رهبری نیروهای اردوی ملی راه‌اندازی می‌شد که دلایل مسلکی‌اش برای ما قابل درک نبود. بگذارید برای‌تان یک مثال بیاورم. فرمانده لوای کوماندو، دگروال فردین‌خان ‌سپاه که صاحب‌منصب تحصیل‌کرده، ورزیده، قاطع و جدی بود تقریبا پانزده یا بیست روز قبل از سقوط هرات به کابل تبدیل شد و به جایش دگروال علیزی گماشته شد. علیزی بیشتر دارای تجربه اداری در اردو بود و سابقه‌ی مسئولیت‌های سطح قوماندانی لوا در اردوی ملی را نداشت. همچنین دگروال غروال، فرمانده لوای اول اردوی ملی که یک منسب‌دار کارکشته بود، تبدیل و به‌جایش دگرمن حمیدخان به‌حیث سرپرست تعیین شد که متأسفانه او در روز‌های آخر توسط طالبان اسیر و سپس کشته شد. یعنی ما در وضعیت جنگ، گاهی شاهد تعییناتی بودیم که با توجه به شرایط جنگی ما، هیچ مؤثریت نداشت.

بازهم به‌عنوان مثال، کارکرد جنرال سنایی استانکزی، فرمانده امنیه سابق هرات به هیچ وجه قابل قبول و اثربخش نبود تا این‌که تبدیل شد و به جایش جنرال معراج‌الدین سادات به فرماندهی امنیه هرات گماشته شد. او واقعا قابل افتخار بود و در اکثریت جنگ‌هایی که در ولسوالی‌های اطراف هرات صورت می‌گرفت، شخصا در واسطه‌ی اول حضور پیدا کرده و عملیات را رهبری می‌کرد.

بحث دیگر سوءمدیریت و مداخلات عبدالستار میرزکوال، وزیر داخله وقت بود. به یاد دارم وقتی دو بندر مهم اسلام‌قلعه و تورغندی سقوط کرد، آقای میرزکوال به هرات آمد. طبیعتا انتظار ما این بود که حضور وزیر داخله و صحبت‌های‌شان سبب تقویت روحیه و دلگرمی نیروها شود و ما از حضور وزیر امور داخله برای جلب حمایت و امکانات بیشتر برای دفاع از هرات استفاده نماییم. اما متأسفانه در تمام مدت ۱۰ روزی که ایشان در هوتل ارگ هرات اقامت داشت، هیچ حمایتی را از سوی او شاهد نبودیم. ایشان بیشتر مصروف ملاقات با بزرگان قومی و اقشار اجتماعی و تجاری بود و تنها اصرار ایشان این بود که «من به رییس‌جمهور وعده داده‌ام که اسلام‌قلعه را پس می‌گیرم و شما باید عملیات ترتیب دهید و به هرصورتی که امکان دارد، اسلام‌قلعه را پس بگیرید.» اما واقع امر این بود که بین شهر هرات و اسلام‌قلعه از دید نظامی موضوعات زیادی جدا از حضور طالبان وجود داشت. وجود شبکه‌های جرمی بزرگ، تحریک مردم بدست طالبان و کمبود نیرو و کاستی‌هایی که در بخش تجهیزات داشتیم، به هیچ وجه این امکان را به ما نمی‌داد که عملیات انجام دهیم و موفق شویم که اسلام‌قلعه را پس بگیریم و نیز بتوانیم پس از بازپس گرفتن ساحه، آن‌را حفظ کنیم.

در آن زمان تاکتیک دشمن این بود که تعرض می‌کردند و می‌رفتند اما ما موظف بودیم پس از عملیات، ساحه را حفظ کنیم. بنابراین، با تعداد پرسونلی که در اختیار داشتیم و محدودیت‌هایی که در نیروهای هوایی ما وجود داشت (عدم موجودیت مهمات طیاره‌ها و بسته‌شدن ورکشاپ ترمیم طیاره‌ها در هرات) باعث فلج شدن کار می‌شد. ما مجبور بودیم طیاره‌ها را برای ترمیم به قندهار و کابل روان کنیم و این بسیار زمان‌گیر بود. چنین چیزی ممکن نبود اما وزیر داخله بدون توجه به نیروها و امکانات نظامی ما، تنها بر وعده‌ی خود به رییس‌جمهور اصرار داشت و می‌خواست که اسلام‌قلعه باید پس گرفته شود و به ما فشار می‌آورد. این‌ها از جمله مواردی بودند که مدیریت نیروهای جنگی را دچار بحران و شکنندگی کرده بود. این مقدمه را گفتم که وضعیت و محیط جنگ در هرات را برای مخاطبان بیان کنم تا مشخص شود که واقعیت و حقیقت شرایط موجود چه بود.

رویینا شهابی: آقای صدیقی چه شد که جنگ در هرات شدت پیدا کرد؟

صدیقی: خوب! در روزهای آخر حلقه‌ی کنترل دولت به طرف ولسوالی کرخ بود. تنها قسمتی از ولسوالی کشک رباط سنگی، بخشی از ولسوالی‌های انجیل و گذره، و قرارگاه شیندند در کنترل نیروهای ما بود و بقیه مناطق متأسفانه سقوط کرده بود. جنگ یک هفته قبل از سقوط وقتی شدت گرفت که یک شب ساعت ۱۰:۳۰ در ساحه پل مالان درگیری شدید رخ داد. در آن‌جا یک قرارگاه پولیس بود که حمایت اردوی ملی را نیز با خود داشت. فرمانده امنیه ولایت شخصا با دو موتر به طرف خط جنگ حرکت کرد و متأسفانه با کمین دشمن روبه‌رو شد. نیروهای حمایتی هم نتوانستند خود را به موقع به آنان برسانند. وقتی به من اطلاع رسید، با وجود این‌که ما منصوبان امنیت ملی برای جنگ جبهه‌ای آموزش ندیده‌ایم و تجهیزات هم در اختیار نداشتیم، چون شرایط خاص بود ناگزیر بودیم در کنار اردو و پولیس بجنگیم. ما به همراه تعدادی از نیروهای کمکی که از کابل و قطعات ولایات دیگر جمع شده بودند، به طرف خط جنگ حرکت کردیم ‌و تا قسمتی از ساحه در منطقه پُل پشتو با وسایط نقلیه‌ی‌مان که موترهای هایلکس بود، توانستیم پیش برویم و از آن‌جا پای پیاده خود را به فرمانده امنیه برسانیم. نیروهای اردو هم با ما یک جای شدند و ما آرام‌آرام کمربند امنیتی در ساحه ایجاد کردیم تا دشمن با تسلط بر ساحه، مسیر قول‌اردو، میدان هوایی و شهر را نتواند مسدود کند.

آن شب تا نزدیک صبح جنگ ادامه داشت و بالاخره دشمن عقب‌نشینی کرد. همان روز امیر اسماعیل‌خان و نیروهایش برای اولین‌بار در خط آمدند و با دیدن ما اطمینان خاطر حاصل‌کردند. حضور اسماعیل‌خان سبب رفع بی‌اعتمادی بخشی از مردم شد، چون متأسفانه جنگ هرات سبب شکل‌گیری بی‌باوری بین کسانی که در دولت بودند و آن‌هایی که بیرون از دولت بودند، شده بود. حضور امیر اسماعیل‌خان تأثیر مثبتی بر شکستن فضای بی‌اعتمادی داشت. ما ۴۸ ساعت در پل مالان ماندیم. جنگ گاهی شب شدت می‌گرفت و گاهی روز اما هرچه بود، ما اجازه ندادیم خط از پل مالان به طرف شهر نزدیک شود. در استقامت شرق، ساحه‌ی سیاووشان در ولسوالی گذره موقعیت دارد که به‌دلیل وجود انبوه باغ‌های انگور و زمین‌های زراعتی، جغرافیای پیچیده دارد. به همین دلیل استفاده جنگی از این ساحه برای دشمن که با جغرافیای آن آشنا بود و منطقه را به خوبی می‌شناخت، هم آسان بود و هم امتیاز به حساب می‌آمد. به اضافه‌ی این امتیاز که در اختیار دشمن بود. سقوط ولسوالی‌های اوبه و پشتون‌زرغون باعث شد تعداد بیشتری از طالبان خود را به سیاووشان برسانند و بر نیروهای ما فشار بیشتر وارد کنند.

در این شرایط ما ساحه‌ی خط پل مالان را که تحت کنترل خود داشتیم، به همکاران اردو که در رأس آنان دگروال حمیدخان قرار داشت، تسلیم نمودیم. من و فرمانده امنیه پولیس به سمت سیاووشان حرکت کردیم اما با کمین دشمن مواجه شدیم و موتر حامل ما مورد اصابت راکت قرار گرفت. بالاخره شدت جنگ در سیاووشان آن‌قدر بالا گرفت که ما نتوانستیم خط سیا‌ووشان را حفظ کنیم و مجبور شدیم خط را نزدیک پل پشتو بیاندازیم. در این شرایط خاص جنگی، ما دوباره برگشتیم تا پلان تازه‌ای ترتیب بدهیم و در ضمن به کابل هم گزارش بدهیم که برای ما کمک تخنیکی و امکانات بفرستند.

یکی از مشکلاتی که ما را در جنگ محدود می‌کرد، نداشتن مهمات طیاره بود. طیاره‌های ما مرمی نداشتند و در آن شرایط ما به رسم همکاری، مسئولیت‌پذیری و وطن‌پرستی از پیلوت‌های قهرمان و فداکار ما که خدا خیرشان بدهد، می‌خواستیم که تنها مانور اجرا کنند. اصطلاحا در زبان انگلیسی به آن Show force می‌گویند. یعنی در نقاط تجمع دشمن طیاره‌ها ارتفاع خود را کم می‌کردند زیرا اجرای مانور هوایی، تأثیرات روانی بر دشمن داشت و همزمان با اجرای مانور، ما تیم هاوان قدرتمندی از قطعات امنیت ‌ملی از ولایت دیگری را فراخوانده بودیم و با کمک این تیم، بر دشمن با هاوان غَرَنَی انداخت می‌کردیم تا دشمن تصور کند که توسط‌ طیاره بمبارد شده است. جنگ به همین شکل جریان داشت و با سقوط ولایات همجوار و ولسوالی‌ها، تمرکز طالبان به لحاظ کمیتی در مناطق جنگی بیشتر می‌شد. باید بگویم به دشمن هم تلفات زیادی وارد شد اما شدت جنگ و تعداد طالبان آن‌قدر زیاد شد که نیروهای ما فشار زیادی را تحمل می‌کردند. این روایت ۳۶ ساعت آخر جنگ بود که امیر اسماعیل‌خان و نیروهای تحت فرمانش در غرب شهر در خط مقدم جنگ بودند.

 نیروهای اردو و امنیت ملی نیز در همان منطقه حضور داشتند. فرمانده امنیه و پولیس در شرق شهر در ساحات امام شش نور انجیل در خط جنگ حضور داشتند و بسیار شدید جنگیدند. طالبان در این شرایط چون نیروی زیاد در اختیار داشتند، از شب تا صبح با ما در جنگ بودند در حالی‌که قبل از آن تنها حمله می‌کردند و پس از یکی دو ساعت عقب‌نشینی صورت می‌گرفت.

با توجه به محدودیت‌ها، نیروهای ما در شرایط مناسب نبودند. نظر به اصول، یک سرباز قطعه خاص هنگامی که هشت ساعت وظیفه اجرا کند، نیاز دارد که شش ساعت دیگر برای ترمیم و‌ تیل گرفتن وسایط، پاک‌کاری سلاح، گرفتن مهمات از دیپو و استراحت وقت در اختیارش قرار داده شود تا دوباره بتواند به میدان جنگ برگردد. اما برای ما به‌دلیل کمبود نیرو و شدت جنگ، این امکان وجود نداشت و جنگ با همین وضعیت جاری بود.

شما می‌دانید که هرات شهری نبود که در آن جز چند ساختمان گِلی، چیز دیگری وجود نداشته باشد. هرات یکی از بزرگ‌ترین مراکز تجارتی افغانستان بود و تراکم جمعیت هم زیاد است، بنا حملات موشکی و سلاح‌های سنگین دشمن سبب تخریب شهر و آواره‌شدن مردم می‌شد. باید برای آن یک پلان می‌سنجیدیم. نهایتا روز آخر جنگ فرا رسید. ما در ساختمان ولایت جلسه‌ای را برگزار کردیم در حالی‌که دشمن از چند استقامت وارد شهر هرات شده بود. تصمیم بر این شد که برای جلوگیری از تخریب ساحات مسکونی و تجاری مرکز شهر، ما از راه سرک اسلام‌قلعه به سمت قول‌اردو برویم و در آن‌جا نیروهای موجود را تنظیم کنیم و در صورتی که از کابل برای ما کمک هوایی و طیاره فرستادند، دوباره پلان ترتیب کرده و طرف شهر برویم. بر همین اساس ما شام همان روز به سمت قول‌اردو عقب‌نشینی کردیم.

رویینا شهابی: در قول‌اردوی ظفر چه گذشت و چه کسانی در آن‌جا حضور داشتند؟

صدیقی: آن‌جا که رسیدیم، واضح است که همه‌ی‌مان با وضعیت سخت و دشوار مواجه بودیم و شدیدا به لحاظ وجدانی احساس ملامتی و سرخوردگی می‌کردیم. زیرا شهری که مسئولیت آن‌ را بر عهده داشتیم، بدست دشمن سقوط کرده بود. این برای هر نظامی که ذره‌ای وجدان داشته باشد، از نظر روانی بسیار دشوار و رنج‌آور است. آن روز در قول‌اردو امیر اسماعیل‌خان، عبدالرحمان رحمان، معین ارشد امنیتی وزارت امور داخله، تورن جنرال خیال‌نبی احمدزی، فرمانده قول‌اردو، فرمانده امنیه ولایت و یک تن از جنرالان قطعات خاص امنیت ملی که از مرکز به هرات آمده بود، حضور داشتند. ما همه یک جای گرد آمدیم و به‌دلیل این‌که در ساختار نظامی، گزارش‌دهی یک رکن اساسی است، در مورد وضعیت به کابل گزارش دادیم. اما متأسفانه برخی افراد غیرمسلکی که در اطراف رییس‌جمهور بودند و از دانش و تجربه نظامی بهره‌ای نداشتند، گزارش را به‌گونه‌ی اشتباه و تحریف‌شده به رییس‌جمهور رساندند. آن‌ها به نوعی تقصیر را بر گردن ما انداختند که نباید چنین می‌شد و گویا به قدر کافی مقاومت صورت نگرفته است که شهر هرات با سقوط مواجه شده است. باید بگویم که در شورای امنیت کسانی بودند که هیچ تجربه و تخصص نظامی نداشتند اما همواره در مورد مسائل نظامی نظر می‌دادند و در امور [امنیتی] مداخله می‌کردند.

در نتیجه ما شب بین خود پلان‌گذاری کردیم که ساحه ۳۵ الی ۴۰ کیلومتری که در کنترل ما بود (میدان هوایی نظامی، قومندانی لوای کوماندو، میدان هوایی ملکی و ساحه قول‌اردو) را چطور تحت پوشش امنیتی قرار دهیم تا اگر از کابل مهمات و نیروی کمکی فرستاده شود، بتوانیم محدوده‌ی فرود آمدن هواپیماها را مصون نگاه داریم. تقریبا تا ساعت سه شب پلان‌گذاری و تعبیه قوا تکمیل شد. باید بگویم که من شخصا با جنرال عبدالرحیم‌زی که از همکاران سابق پولیس ما بود و در ارگ ریاست‌جمهوری‌حضور داشت، صحبت کردم و جریان را با جزئیات در مورد امکانات، چالش‌ها، فرصت‌ها، نیازمندی‌ها و سایر موارد برایش بیان کردم تا در جلسه‌ی گزارش‌دهی فردا حالت و وضعیت ما را در نظر گرفته، مطابق آن رهبری دولت برای ما کمک و تجهیزات بفرستند. در همین وضعیت بودیم که ساعت ۵:۳۰ یا ۶ صبح، صدای پرواز هلیکوپتر را شنیدیم. فرمانده لوای هوایی که باید در قرارگاه خود حضور می‌داشت، با هلیکوپتر به قول‌اردو آمد. پس از او فرمانده جدیدالتقرر لوای کوماندو نیز قرارگاه خود را رها کرده به قول‌اردو آمد. پولیس تنها نیرویی بود که در میدان هوایی ملکی ‌تنها مانده بود و با شدت یافتن جنگ آن‌ها هم عقب‌نشینی کردند.

همگی در قول‌اردوی ۲۰۷ ظفر جمع شدند و در این شرایط دیگر روزنه‌ای امیدی برای یک راه‌ حل نظامی باقی نماند و متوجه شدیم که قراول‌های قول‌اردو هم شکسته و وضعیت برای ما از حالت نظامی خارج شده است. با تأسف در قول‌‌اردو محاصره شدیم. در آن زمان تعداد دشمن اگر مبالغه نباشد، پانزده یا بیست برابر ما بود. من به رییس عمومی امنیت ملی که آمر مافوق‌ام بود، و به وزیر دفاع از محاصره شدن خود مان گزارش دادم. ما می‌دانستیم که نظامی هستیم و اسیر جنگی برای دشمن. می‌دانستیم که اگر رهبری دولت تصمیمی سیاسی بگیرد و راه حلی پیدا کند، درست اما در غیر آن معلوم بود که چه سرنوشتی در انتظار ما است. البته همه‌ی ما از یکی دو ماه قبل برای کشته‌شدن در جنگ یا مرگ بدست دشمن در صورت اسیر شدن، آمادگی ذهنی داشتیم.

ادامه دارد…

دیدگاه‌های شما
  1. غم انگیز و نا امیدانه بود. اینگار یگ کابوس سیاه من بجای صدیقی می دیدم.
    و این حالت را من در سقوط لشکرگاه نیز تجربه دارم.

  2. تااینجای که شما منتشرساختید این مصاحبه را خواندم،به عنوان یک خبرنگار که در تمام زمان ماموریت صدیقی در هرات،فعالیت رسانه ی داشتم ایشان نیز درتعئینات قومی،سمتی،و رفاقتی با سیدوحید قتالی والی وقت دست داشتند،حتی ایشنان بیشتر وقت خود را مصروف سبیل چرب کردند ، ورزش و نمایش های بی فایده بودند و در چند روز آخر که دیگر توان مدیریت از دست شان رفته بود و زمان جمع کردن پول از گمرکات نمانده بود بادیدن اسماعیل خان در خط جنگ تشویق شد تا با لباس های نمایشی عطر و گلاب زده در کنار اسماعیل خان ایستاد شود و هر روز چندین عکس نمایشی را منتشرسازد از خود،صدیقی و تمام تیم کاری شان در هرات از والی شروع بجای آماده ساختن پلان های امنیتی و استخباراتی مصروف موضوعات سیاسی، اقتصادی و … بودند.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *