گلبدین حکمتیار از خوشچانسترین آدمهای دنیاست. چرا؟ برای اینکه پیشنهادش برای حذف فیزیکی دیگران هیچ وقت در دایرهی زندگی خودش بهعنوان یک تجربهی شخصی مورد آزمون قرار نگرفته است. معنای این سخن این است:
اگر کسی بگوید مرچ انداختن در چشم دیگران کار درستی است، دیگران هم میتوانند در چشم او مرچ بیندازند. برای اینکه او نیز در چشم دیگران یک «دیگر» است. حکمتیار این بخش ماجرا را تجربه کرده است. او در مصاحبههای خود گفته که اعضای خانوادهاش، حداقل در سالهای دور، بدست دشمنان آسیب دیدهاند. اما این آزمون کافی نیست. چرا که حکمتیار قبول دارد که اگر دشمنان دین و ایدئولوژی و وطن او به قتل او کمر ببندند، این قاعدهی بازی است. او شهید میشود و اگر طرف مقابل بمیرد مرتد و گمراه میمیرد. از قاعدهی نرمال بازی که شکایت نمیتوان کرد.
پس آزمون اصلیای که حکمتیار تا اکنون تجربهاش نکرده، چیست؟ آن آزمون این است: حکمتیار توسط کسی آسیب ببیند که دقیقا به فکر و فرهنگ و دین و ایدئولوژی و باور او باورمند است. تنها وقتی که این اتفاق بیفتد، ممکن است حکمتیار بفهمد که بازی کردن با جان و زندگی دیگران یعنی چه.
گلبدین حکمتیار همیشه از چیزی که به نظر او «قتل صحیح» است دفاع کرده. در این مورد موضع او همیشه صریح و بدون ابهام بوده است. در سال ۲۰۰۷ میلادی، افراد حزب اسلامی هشت تن از شهروندان افغانستان (شامل چهار کودک) را در فروشگاه «فاینست» به قتل رساندند. بعدها، حکمتیار از آن کشتار دفاع کرد و توجیهش این بود که آن هشت شهروند هدف اصلی حمله نبودند. معنای سخن او این بود که اولا میتوان عدهیی را به شیوهی تروریستی به قتل رساند (قتل صحیح) و ثانیا، اگر کسان دیگری نیز در این میان کشته شوند، قتل آنان نیز هرچند مایهی تأسف اما صحیح است و اشکالی ندارد.
آنچه حکمتیار طعمش را نچشیده و از این بابت بختیار است، این است: یکی از همباورانش، از آنها که با او اشتراک ایدئولوژیک حداکثری دارند، به این نتیجه میرسد که حکمتیار (با تمام تعصب دینیاش) به حد کافی متعصب و مؤمن نیست. این آدم فکر میکند که ریختن خون حکمتیار نه فقط مباح بل واجب است. به بیانی دیگر، قتل حکمتیار در نظر او به یک «قتل صحیح» تبدیل میشود. حکمتیار حتا اگر یک چشم خود را در حملهی چنان آدمی از دست میداد، میتوانست بفهمد که جواز قتل افراد را صادر کردن چهگونه چیزی است. حکمتیار نمیداند که اصلا مهم نیست تو مسلمان بینظیری هستی و مثلا در خلوص دینی به درجات فوقبشری رسیدهای. همین که یک فرد یا یک گروه دیگر فکر کند که راه تو خطاست، میتواند حکم قتلت را بدهد. اگر نپذیری که هیچکس نباید بهخاطر عقاید، سبک زندگی یا تعلقات سیاسیاش کشته شود، همیشه یکی پیدا خواهد شد که خودت را نیز واجبالقتل بداند. این را وقتی میفهمی که خودت آسیب ببینی. قبل از آن، فکر میکنی در مسیر درستی هستی.
حکمتیار بختیار بوده که هنوز در چنین آزمونی قرار نگرفته. این حملهی اخیر بر او حملهی یک خارجی ملحد یا یک کمونیست اسلامستیز نبود. حملهی یک مؤمن معتقد بر یک مؤمن معتقد بود. اگر حکمتیار حکمت این قصه را درک کند باید بفهمد که در نظام قتل و حذفی که او به آن باورمند است، حتا برای خودش نیز جایی امنی وجود ندارد. بدتر این که او وقتی بدست یکی مسلمانتر از خود کشته شود، دیگر حتا لقب شهید را نیز نمیتوان به او داد.