بازگشت پیروزمندانهی طالبان به قدرت پس از ۲۰ سال تلاش جهانی برای سرکوب این گروه، حامیان آن را شگفتزده کرد و به سایر گروههای تروریستی امید تازه آفرید. اکنون که این گروه قدرت تام و تمام دارد، این پرسش که برای استمرار حاکمیتاش چه تمهیداتی سنجیده، پرسش موجهی است. بررسی پایههایی که طالبان میکوشند قدرت مطلقهیشان را بر آن بنا کنند، از یکسو میتواند دلیل تابآوری و بقای این گروه را در ۲۰ سال گذشته توضیح دهد و از جهتی دیگر، میتواند رویکرد این گروه در برخورد با تقدیر آیندهاش را تا حدی روشن سازد.
در اینجا به پنج عامل که در تحکیم پایههای قدرت طالبان کمک کرده و کماکان کارایی دارد، میپردازیم.
اول، اولین آن روحیه و ارادهی برای بقا است. ماکیاولی در «شهریار» نقش اراده و روحیه را در پیروزی نظامی مهمتر از دسترسی به توپخانه میپندارد. در آن زمان توپخانهها عنصر تعیینکننده در قدرت نظامی بودند. نگاهی به سقوط ارتش نسبتا مجهز دولت پیشین در برابر طالبان و واگذاری شهرها به این گروه، این برداشت ماکیاولی را تأیید میکند. سربازانی که با حمایت هوایی ایالات متحده و متحدانش در برابر طالبان میجنگیدند، به استثنای شماری اندک، در فردای خروج کامل نظامیان امریکا از افغانستان، تردیدی در پیروزی طالبان نداشتند و انتخابی جز فرار از جنگ پیش روی خود نمیدیدند. طالبان ارزش روحیه پیروزی، سلطه و جنگاوری را به درستی میدانند و برای حفظ آن از هیچ کوششی دریغ نمیکنند. باز گذاشتن دست فرماندهان و جنگجویان این گروه در غارت اموال مردم، حفظ روابط پرخطر با سایر گروههای تروریستی، برداشتن گامهای بلند در راستای تحقق آنچه که این گروه «نظام خالص اسلامی» میخواند و القای حس پیروزی در برابر غرب برجستهترین تمهیدات این گروه در این بخش است.
دومین عامل، تقویت سلطهی قومی است. یکدستی قومی حکومت طالبان نیز چیزی نیست که از نظر پنهان باشد. رهبر این گروه، شورای رهبری، رؤسای کمیسیونهای عمومی و اکثریت قریب به اتفاق اعضای کابینهی سرپرست طالبان متعلق به قبایل پشتون اند. این ترکیب یکدست احتمالا بهدلیل ماهیت قومی گروه طالبان و اینکه آنها سالها در مناطق جنوب و شرق افغانستان فعال بودهاند، شاید بدیهی به نظر برسد. اما واقعیت این است که طالبان بدون همراهی بنیادگرایان ازبیک و تاجیک در شمال، شمالغرب و شمالشرق کشور، هرگز توانایی تصرف تمامی افغانستان را نداشتند. پیش از آنکه طالبان کابل را تصرف کنند، در بسیاری از این بخشها، قدرت چه از نظر سازمانی و چه در سطح میادین نبرد، منحصر به فرماندهان و رهبران پشتون طالبان نبود. صلاحالدین ایوبی قبل از پیروزی نظامی طالبان در برابر دولت پیشین، فرمانده عمومی طالبان در شمال بود. با این حال، نقش او اکنون و پس از کشوقوسهای بسیار در حد فرمانده امنیه ولایت زابل تقلیل یافته است. برعکس آن مولوی ندامحمد ندیم، از فرماندهان به نسبت ناشناختهی این گروه در شمال و از نظر قومی پشتون، اکنون سرپرست وزارت تحصیلات عالی طالبان است.
طالبان از بدو بازگشت به قدرت، اتوریتهی شان را با بستر اجتماعی طالبان با سخاوت شریک کردهاند. برای مثال، کوچیها در یکونیم سال گذشته تقریبا هر دعویی که علیه باشندگان محلات غیر پشتون راه انداختهاند را بردهاند. آنها صدها میلیون افغانی از این طریق و به زور سر نیزهی طالبان از مردمان محلی ستاندهاند. نمونههای بارز آن در تخار و غزنی اتفاق افتاد. طالبان با حمایت از کسانی که سند مالکیت مناطق مردم محلی را دارند، در حقیقت خود را به اسکان اجباری پشتونها که از زمان امیر عبدالرحمان بهعنوان پایهی مهم تحکیم حاکمیت پشتونها در نظر گرفته شد و سپس اجرای بیکموکاست نظامنامهی ناقلین، متعهد نشان دادهاند.
سومین عامل تأمین اقتدار طالبان برتری سازمانی این گروه است. این گروه بر خلاف سایر جریانهای سیاسی یا نظامی که بر محور امتیازگیری شخصی شکل میگرفتند یا فرو میپاشیدند، از نظر سازمانی مستحکمتر و قاعدهمندتر هستند. طالبان توانستند با تکیه بر ایدئولوژی و آرمان سیاسی مشخص و آنچه که این گروه رهبری شرعی میپندارد، انسجام خود را حفظ کند. آنها در ۲۰ سال گذشته تجربهی عمیق و قابل توجهی برای حفظ مناسبات سازمانی، تقویت و استفاده از آن اندوختهاند. به همین خاطر به خوبی میتوانند اختلافهایی که بر سر کسب مناصب و قدرت یا تصامیم این گروه بروز میکند را مدیریت و کنترل کنند. در نمونهی اختلاف میان طالبان ازبیک و ملا فاضل، سرانجام صلاحالدین ایوبی به قندهار خواسته شد و پس از آن او مطیعانه پست فرماندهی امنیه ولایت زابل را پذیرفت. ممنوعیت آموزش و کار دختران و زنان که برای بسیاری از اعضای ارشد این گروه، بهخصوص کسانی که درک و برنامهی معطوف به نتیجه برای بقای این گروه و برکشیدن آن در سطح یک دولت قابل تعامل با جامعهی جهانی را دارد، ناخوشایند بود. اما این ناخشنودی با فراخواندن دستکم بازوهای نظامی قدرتمند این گروه -خلیفه سراجالدین حقانی و ملا یعقوب به قندهار و اعلام حمایت این دو از تصمیم امیر این گروه- تا اکنون کنترل شده است.
طالبان به راحتی توانستهاند که در صفوف مخالفان نظامیشان نفوذ کنند و بسیاری از جنگجویان مخالف شان بهویژه در «جبهه مقاومت» را دستگیر یا از میان بردارند. برعکس، جریانهای نظامی مقاومت هرگز از چنین امکانی برخوردار نبودهاند. این یکپارچگی سازمانی دستکم تا اینجا توانسته است طالبان را نیروی نفوذناپذیر و نیرومند که برای رهبری آن به راحتی قابل مدیریت است، نشان بدهد.
چهارمین عامل، مبارزه با داعش خراسان است. عبدالرحمانخان پول و اسلحه بریتانیای کبیر را «پول و اسلحه خداداد» مینامید. تردیدی نیست که ظهور داعش خراسان و قدرت یافتن آن در افغانستان برای طالبان نیز یک نعمت الاهی است. من به تفصیل نقش داعش خراسان در تداوم قدرت طالبان و امکان توسل کشورهای منطقه بیش از پیش به این گروه را برای مدیریت تهدید داعش، در این مطلب توضیح دادهام و به همان اکتفا میکنیم. کوتاه سخن اینکه طالبان میتوانند از طریق مهار قدرت داعش در منطقه، نقش قابل توجهی در تعامل شان با کشورهای منطقه و جهان و به تبع آن امتیازات مالی و اقتصادی مؤثری برای بقایشان، بدست آورند.
پنجمین عامل، ایدئولوژی و آرمان سیاسی است. طالبان برخلاف مخالفان سیاسیشان، به روشنی میدانند که چه میخواهند و غایت سیاسیشان چیست و پیش از هر اقدامی ابتدا بر سر هدف شان به توافق رسیدهاند. مهمترین اساس شکلگیری یک جریان سیاسی یا نظامی این است که هدف روشن و مشخصی داشته باشد، در غیر آن این پرسش دشوار همیشه هر رزمآوری را در تنگنا قرار میدهد که سختیها و دشواریها را برای چه چیزی باید تحمل کند و ازخودگذریاش چه پاداشی برای او خواهد داشت. طالبان از این منظر بسیار پیشتر از مخالفان سیاسیشان قرار دارند. آنها تشکیل یک دولت «خالص اسلامی» که ریشه در برداشت و فهم رهبران مذهبیشان از اسلام دارد را بهعنوان هدف نهاییشان تعیین کردهاند و راه دست یافتن به آن را نیز در تحکیم قدرت قومیشان یافتهاند.
تردیدی در زشتی و پلشتی آرمان سیاسی و ایدئولوژی طالبان وجود ندارد. بسیاری از مخالفان طالبان به اشتباه تصور میکنند همین زشتی و پلشتی برای آنکه چنین آرمانی بهجایی نرسد، کافی است. این اشتباه بینهایت فاحش است. طالبان به یمن ایدئولوژیشان در ۲۰ سال که دستکم یک چهارم آن سالهای سختی برای این گروه بود، توانستند از نابودی خود جلوگیری کنند. پیروزی این گروه دلیل کافی برای ما فراهم میکند که اهمیت داشتن هدف و خواستهی روشن را دریابیم، حتا اگر چنان هدفی را هیچکسی در هیچ گوشهای از جهان برنتابد.