اطلاعات روز

حیثیت رهبران و خون سربازان

یکی از خبرنگاران غربی) تامس گیبنز-نیف، خبرنگار نیویورک تایمز) وقتی پا به شهر «باخموت» در شرق اوکراین گذاشت و آن همه ویرانی را در آن منطقه‌ی کوچک دید، تکان خورد. شهر باخموت که اخیرا به تصرف نیروهای روسی درآمده، اکنون ویرانه‌ی وحشتناکی بیش نیست. هزاران سرباز روسی و اوکراینی در آن شهر کشته شدند. روس‌ها می‌خواستند آن منطقه‌ی استراتژیک را تسخیر کنند و اوکراینی‌ها قسم خورده بودند که از آن منطقه‌ی استراتژیک دفاع کنند.

آن خبرنگار در گزارشی  به شکل ظریفانه‌یی «استراتژیک» بودن شهر باخموت را زیر سؤال برد. به نظر او، تأکید بیش از حد ولادیمیر پوتین بر گرفتن باخموت و شعار ولودیمیر زلنسکی (باخموت خواهد ایستاد) به آن شهر معنا و اهمیتی بخشید که تناسبی با اهمیت استراتژیک واقعی آن شهر ندارد.

و این قصه‌ی بسیاری از جنگ‌های مملکت‌سوز در افغانستان نیز بوده است. هیچ رهبری به پیروان و سربازان خود نمی‌گوید: «من به‌ جایی رسیده‌ام که عقب‌نشستن از موضع خود برایم ناممکن شده است. برای این‌که من در این موضع محق شناخته شوم و آبرویم آسیبی نبیند، شما تا آخرین قطره‌ی خون خود بایستید.»

رهبران اسم این «برگشت‌ناپذیرشدن موضع حیثیتی»شان را چیزهای دیگری می‌گذارند. اهمیت استراتژیک، این سنگر آخرین سنگر است، ما به ذلت تن نخواهیم داد، این ملت ایستاده می‌میرد، نبرد حق با باطل، ما از پشت گلوله نمی‌خوریم، یا مرگ یا پیروزی، مرگ با افتخار بهتر از مردن ذلیلانه است، میهن شما را به یاری می‌خواند و…

سؤال: یک، آیا سربازان هیچ حس میهنی و غیرت ملی ندارند و همواره قربانی حیثیت رهبران می‌شوند؟

پاسخ: نه، مردان و زنان زیادی با اراده و تشخیص خود برای خاک و فرهنگ و عزت خود فداکاری می‌کنند.

اما عامل «رهبری» و موقعیت رهبر عناصر دیگری را وارد معادله‌ی جنگ می‌کند که در اختیار و کنترل سربازان نیستند. وقتی یک رهبر -با آن شعاع تأثیرگذاری تبلیغاتی و ابزارهای اقناعی و قانونی و فراقانونی‌ای که در اختیار دارد- جنگی را شعله‌ور می‌کند، سرباز هرقدر هم که هوشیار و بیدار باشد نمی‌تواند از جنگ بپرهیزد. وقتی دو گروه در برابر هم قرار گرفتند، سربازان هیچ چاره‌یی ندارند جز این‌که در چارچوب تشخیص رهبر بجنگند. در همین مثال شهر باخموت، سرباز روسی در برابر توپخانه و راکت اوکراینی‌ها قرار گرفته و سرباز اوکراینی ناگزیر است از شهری دفاع کند که مورد تجاوز خارجی قرار گرفته است. نه آن سرباز می‌تواند در میانه‌ی تبادل آتش بگوید «چیزی در منطق این جنگ می‌لنگد» و نه این سرباز. یافتن خالیگاه، عدم مشروعیت، ناکارآمدی و بی‌معنایی در جنگ حالا زمانش نیست. آن وقت که این چیزها باید مورد بحث قرار می‌گرفتند، گذشت و جنگ در گرفت. حالا بجنگ. اگر به‌خاطر تصمیم اشتباه رهبر است، اگر به‌خاطر حیثیت زخم‌خورده‌ی اوست، اگر به‌خاطر میهن است، اگر به‌خاطر تاریخ است، اگر به‌خاطر خشم است، حالا بجنگ و خون بریز و جان بده. در همین گره‌گاه است که سرباز دیگر توان پرسش خود را از دست می‌دهد و رهبر مطمئن می‌شود که می‌تواند کل یک مملکت را به‌خاطر حیثیت خود به آتش بکشد.

در افغانستان، رهبران همواره لجاجت و حیثیت خود را با یک چالش در برابر پیروان و سربازان خود همراه کرده‌اند. آن چالش این است: فلان و فلان و فلان رهبر/رقیب در برابر من ایستاده‌اند و پیروان فداکاری دارند. آیا شما مرا تنها می‌گذارید؟ آیا شما آن‌قدر «غیرت» دارید که نگذارید کسی با حیثیت شما -که من باشم- بازی کند؟ به این ترتیب، رهبر حیثیت یا فشار نفسانی خود را به‌عنوان آبروی جمع مطرح می‌کند و امکان خودداری پیروان از ورود در این تقابل با رقیبان را از میان می‌برد. چه کسی می‌تواند بگوید «شما به این جنگ بروید، من نمی‌روم؟» چه کسی می‌تواند به پوتین بگوید من ترا در این نبرد میهنی تنها می‌گذارم تا سرت پیش اوکراینی‌ها (و تمام ناظران جهان) خم شود؟ چه کسی به زلنسکی می‌تواند بگوید که این شهر آن‌قدر استراتژیک نیست که سانتی‌به‌سانتی خاکستر شود و هزاران سرباز برای دفاع از آن کشته شوند؟

در ملک ما، رهبران خیلی بختیاراند که چون غالبا رهبران قومی هستند، نیاز چندانی به متقاعدکردن سربازان ندارند. فقط کافی است که بگویند «آیا شما اجازه می‌دهید افراد فلان قوم دیگر مرا تحقیر کنند؟» هیچ‌کس طاقت شنیدن این پرسش جانسوز را ندارد. این سؤال حیثیتی تا حالا خون ده‌ها هزار آدم را ریخته است.