سرنوشت ما به دست کیست؟

حسین رهیاب

بخش نخست

با توجه به خروج نیروهای خارجی از کشور در سال 2014 و انتقال تأمین امنیت به نیروهای داخلی، بسیاری از تحلیل‌گران این روند را یک تحول سرنوشت‌ساز برای مردم افغانستان می‌دانند و به نظر می‌رسد که به حق می‌توان این سال را سال سرنوشت‌ساز خواند؛ زیرا بحث خروج نیروهای خارجی و انتقال مسئولیت‌های امنیتی به نیروهای افغان باعث شده که اما و اگرهای زیادی ایجاد شود. برخی توان اردو و پولیس ملی را برای تأمین امنیت کشور کافی می‌دانند و گروهی نیز با مطرح کردن بعضی از مسایل نسبت به توان این نیروها تردید دارند.

ایجاد تردید در توان نیروهای داخلی برای تأمین امنیت کشور می‌تواند موجب بروز نوعی التهاب و تنش روحی و روانی در جامعه شود و این فارغ از حوادث آینده، خود‌به‌خود باعث پدید آمدن معضلاتی خواهد شد که ربطی به فضای امنیتی ندارد. فرار سرمایه‌های مادی، میل به مهاجرت در میان نخبگان، ایجاد زمینه برای ناامنی روانی، تشویق دشمنان ملت و جری شدن آن‌ها برای ناامن کردن کشور، کاهش اعتماد‌به‌نفس عوامل امنیتی، از بین رفتن انگیزه‌ی کار و تلاش، به وجود آمدن فضای یاس و ناامیدی برخی از این مشکلات است.

شکی نیست که نیروهای خارجی در تأمین ثبات و امنیت کشور نقش زیادی ایفا کرده‌اند که مهم‌ترین آن آموزش و آماده‌سازی نیروهای داخلی  در جهت تأمین امنیت کشور است؛ اما امروزه حضور این نیروها بیش از این که آثار میدانی داشته باشد، نقش روانی دارد. زیرا حضور این نیروها به مردم این پیام را منتقل می‌کند که افغانستان برای مبارزه با تروریسم تنها نبوده و جهانیان بر‌خلاف دهه‌ی هفتاد اجازه نمی‌دهند کشور به شرایط گذشته بازگردد.

تأثیر روانی حضور نیروهای خارجی به‌راحتی به دست نیامده که به‌راحتی از دست برود؛ اما نیروهای افغان نشان داده‌اند که اگر بخواهند حتا در شرایط بدتر از این نیز می‌توانند از امنیت مردم و کشور خود در مقابل تروریست‌های بیگانه دفاع کنند؛ زیرا در زمان حاکمیت کمونیست‌ها نیز نیروهای شوروی سابق در افغانستان حضور داشتند که با خروج آن‌ها (در زمان د‌کتر نجیب) اردو توانست به تنهایی از مردم و امنیت کشور دفاع کند. این تجربه‌ی مفید گذشته، امروز پیش روی مردان و زنانی قرار دارد که بر‌خلاف هم‌قطاران‌شان در شرایط بسیار مساعدی مسئولیت‌های امنیتی را به عهده گرفته و می‌توانند با حمایت مردم نقش بزرگی در بازسازی روانی جامعه بازی کنند.

تردیدی نیست که ارتش و پولیس در ثبات و امنیت یک کشور نقش زیادی دارند؛ اما نباید فراموش کرد که قدرت نظامی‌ به تنهایی موجب تأمین امنیت کشور نخواهد شد. قدرت نظامی‌ و توان نظامی ‌برای رسیدن به ثبات و امنیت لازم است، ولی برای پدید آمدن امنیت کافی نیست؛ زیرا «امنیت» مقوله‌ای است چند‌بخشی که تأمین فقط یک بخش آن بر دوش نیروهای نظامی‌ قرار دارد و آن مبارزه با افراد، گروه‌ها و عناصری است که به صورت فیزیکی برای اخلال در جامعه تلاش می‌کنند. این بخش از امنیت با وجود سختی‌ها و مشکلات موجود، بخش قابل توجه اما مشخص امنیتی است که شناخت، درک و کشف آن برای اردوی کشور ممکن می‌باشد.

در کنار امنیت نظامی ‌بخش‌های مهمی‌ چون امنیت سیاسی، امنیت اجتماعی، امنیت اقتصادی و امنیت روانی قرار دارد که برای یک ساختار دقیق حکومتی، دست‌یابی به تمام این عناصر لازمه ثبات و امنیت پایدار است و موجب می‌شود تا زندگی مردم رونق گیرد. زیرا نمی‌توان از امنیت بحث کرد؛ اما امنیت سیاسی و اجتماعی را نادیده گرفت. امنیت زمانی در جامعه حاکم می‌شود که در فضای جامعه آرامش حاکم شود. به همین دلیل ثبات اجتماعی، سیاسی و خصوصا آرامش روانی تأثیر زیادی در تأمین امنیت یک جامعه دارد و می‌تواند فارغ از مسایل نظامی ‌موجب بروز اختلال ‌یا ثبات اجتماعی گردد.

امنیت روانی

امنیت روانی مهم‌ترین و کلیدی‌ترین عنصر در تأمین امنیت عمومی ‌جامعه است و بدون آن دست‌یابی به ثبات اجتماعی ممکن نیست. برخورداری صرف از قدرت سیاسی و قدرت نظامی ‌نیز موجب نخواهد شد که امنیت روانی در جامعه حاکم شود و به همین دلیل قدرت‌مندان همیشه تلاش می‌کنند با استفاده از ابزارهای مختلف فرهنگی، هنری، رسانه‌ای و‌… افکار عمومی‌ را کنترول کرده و به سمت ایده‌های خود سوق دهند. در این حال اگر این افراد کنترل قدرت را به دست داشته باشند، از این وسایل برای محبوب نشان دادن خود و گسترش تسلط و نفوذ بیش‌تر بر مردم بهره می‌برند و اگر در راس قدرت نباشند، ملت را در تضاد با قدرت نشان داده و همیشه می‌کوشند تا با یافتن شکاف‌های موجود در جامعه، دولت و ملت را در مقابل یک‌دیگر قرار دهند.

با این وجود، امنیت روانی پدیده‌‌ی لحظه‌ای نیست که به‌سادگی ایجاد شود. امنیت روانی ساختار پیچیده‌ای دارد که در طولانی‌مدت شکل می‌گیرد و در واقع این ساختار مربوط به قدرت منعطف مغز انسان است که آشنایی یا عدم آشنایی با مغز و کارکرد آن یکی از دلایل عوامل موفقیت یا عدم موفقیت افرادی است که ‌این نوع مسایل را دنبال می‌کنند. این افراد اگر با مسایل فرهنگی و رسانه‌ای و هم‌چنین مسایل روانی آشنا باشند، می‌توانند با بهره‌گیری صحیح از ابزارهای امروزی به‌راحتی افکار عمومی ‌را به دست گرفته و جامعه را هدایت کنند، ولی عدم آگاهی یا عدم استفاده‌ی صحیح از وسایل امروزی بسیار خطرناک بوده و می‌تواند جامعه را دچار تنش کرده و در نهایت فاجعه ‌ایجاد کند.

امنیت روانی یک پدیده‌ی کاملا روانی است که به صورت ناخودآگاه در انسان شکل گرفته و موجب تقویت اعتمادبه‌نفس انسان می‌شود. برای دست‌یابی به امنیت روانی می‌توان از عناصر بسیاری بهره گرفت؛ اما درست‌ترین رفتار برای رسیدن به‌ این مرحله، درست عمل کردن است. اگر در جامعه همه‌چیز در جای خود قرار بگیرد، یک بخش از امنیت روانی ایجاد خواهد شد و اگر افراد جامعه با انجام صحیح وظیفه برای پیش‌رفت کشور خود تلاش کنند، بخش دیگری از آن تأمین خواهد شد.

با توجه به ‌این نگرش است که توان نیروهای داخلی برای تأمین امنیت فیزیکی ارزش پیدا می‌کند؛ زیرا با توجه به حوادث گذشته، مردم تردیدهایی دارند که باید اردو و پولیس با رفتار و عمل خود آن‌ها را برطرف کرده و نشان بدهند که با تمام وجود خود از حیثیت مردم و وطن دفاع می‌کنند. اگر مردم اطمینان یابند که اردو و پولیس هم قدرت و توان کافی برای مقابله با دشمنان را دارند و هم این وظیفه را به‌درستی انجام خواهند داد، به‌ آینده امیدوار می‌شوند و این می‌تواند آغازی باشد برای پدیدآمدن امنیت روانی در جامعه‌ای که مردم آن گرفتار چالش‌های بی‌شماری‌اند.

امنیت روانی همان‌گونه که به آسانی از بین نمی‌رود، به‌راحتی نیز ایجاد نخواهد شد. جامعه برای رسیدن به ثبات روانی نیاز به مقوله‌های مختلفی دارد که عمل‌کرد اردو فقط یک بخش آن را تشکیل می‌دهد و بخش اصلی اقتدار و ثباتی است که باید در رفتار دولت‌مردان وجود داشته باشد. مردم با توجه به رفتار و عمل‌کرد دولت برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنند. مردم اگر درک کنند که دولت‌مردان یا اهالی حکومت با تمام وجود خود اراده کرده‌اند که کشور را از وضعیت موجود خارج کرده و به سوی پایداری گام بردارند، آنان نیز به آینده امیدوار شده و گام به گام با حاکمیت هم‌راه خواهند شد؛ اما رفتارهای بی‌ثبات سیاست‌مداران، تنش‌ها، جنگ‌ها و تشنج‌های موجود در کشور، مردم را نسبت به آینده نگران می‌کند. دولت‌مردان نباید مردم را دست کم بگیرند؛ زیرا افراد جامعه قبل از آن که به گفته‌های افراد حکومتی توجه کنند، به بادهای موافق و مخالف توجه می‌کنند.

حکومت در مواجهه با جامعه‌ی عقب‌مانده و مردم بی‌سواد افغانستان، با دو چالش بزرگ روبه‌روست، از سویی با گسترش فساد اداری کارمندان و اراکین دولت ظاهرا می‌توانند به‌راحتی بر مردم سوار شده، ثروت و قدرت خود را افزایش دهند و به همین دلیل بسیاری برای گرفتن و رسیدن به پست‌های دولتی و حکومتی سر و دست شکسته و حتا شنیده می‌شود که آن را خرید و فروش می‌کنند؛ اما از سوی دیگر، نوع رفتار حاکمان و رواج و گسترش آن در جامعه نتیجه‌‌ای جز تخریب افکار عمومی‌ نداشته و در دراز‌مدت می‌تواند نتایج خطرناکی در پی داشته باشد. عدم واکنش مردم در قبال برخی از رفتارها در شرایط فعلی نشانه‌ی غفلت مردم و جامعه، ناآگاهی آنان ‌یا رضایت از وضع موجود نیست، بلکه گویای عدم وجود یک ممثل ملی برای تأمین اراده‌ی مردم و دست‌یابی به امنیت پایدار است.

جامعه‌ی افغانستان در چند‌دهه‌ی اخیر سه مرتبه ‌این روند را تجربه کرده است؛ در مرتبه‌ی نخست، در ابتدا مردم از کودتای هفت ثور 57 استقبال کردند؛ اما با مایوس شدن از عمل‌کرد کمونیست‌های بی‌تجربه، از آنان رو‌ بر گردانده و جهاد را سامان دادند و یادمان باشد که با وجود تلاش کمونیست‌ها برای تغییر روش، مردم دیگر هیچ‌گاه به آن‌ها اعتماد نکردند. در مرتبه‌ی دوم‌ و در آغاز دهه‌ی هفتاد، مردم وقتی متوجه شدند که «جهاد» تبدیل به «سراب» شده است، از جهادی‌ها رو‌ بر گردانده و دیگر حتا با وجود هیولای طالبان به «جهاد»‌یان نیز روی خوش نشان ندادند. همین عامل موجب شد تا طالبان با وجود نارضایتی مردم بر کشور مسلط شوند. در آخرین مرحله، مردم با مایوس شدن از تمام گزینه‌های داخلی، به جامعه‌ی جهانی اقبال نشان دادند و به آن‌ها اعتماد کردند و وجود همه‌ی این عناصر و گرایش‌های متضاد (کمونیست‌ها، مجاهدین و طالبان) نیز در حاکمیت فعلی کشور نشان می‌دهد که ‌این جریان‌های سیاسی هویت مستقل نداشته و وسیله‌‌ای‌اند در خدمت جامعه‌ی جهانی.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *