حسین رهیاب (بلخی)
تاریخ نشان میدهد با وجود این که تأسیس جریانهای مختلف سیاسی در افغانستان بیسابقه نیست؛ اما با توجه به تحولات کشور، گرایشهای حزبی هیچگاه نتوانسته نماینده واقعی مردم باشد و به همین دلیل و در شرایطی که مردم به جریانهای سیاسی اعتماد ندارند، جامعهی جهانی نمیتواند این مسئلهی مهم را نادیده گرفته و بیتوجه به خواستههای مردم افغانستان آنها را در میان کشاکش نیروهای متخاصم تنها بگذارد؛ زیرا از این جماعت که «خدا»یی جز «منافع» خود نمیشناسند، بعید نیست که با تشویق کشورهای متخاصم و منفعتطلب منطقه، بازهم کشور را گرفتار جنگ قدرت کنند.
زیرا احزاب در کشور ما بر خلاف کشورهای دیگر ساز و کار درستی نداشته و به نظر میرسد که در میان جریانات سیاسی درک درستی از شرایط و موقعیتها نیز وجود ندارد و گرنه در همین چندسالی که جامعهی جهانی در کشور حضور داشت این گروهها میتوانستند فرصت جهانی را پاس داشته، با بازسازی خود و در پیش گرفتن روشهای دموکراتیک قدمهایی برای اعتمادسازی بردارند و شکاف بین خود و مردم را ترمیم کنند؛ اما آنچه که در عمل تا امروز از این گروهها دیده شده است، فقط و فقط تلاش برای رسیدن به قدرت و ماندن در آن است و این روند، عدم اعتماد مردم به جریانهای موجود در کشور را تشدید کرده است.
چرخش مداوم و تلاش احزاب و گروهها برای پیوستن به اتحادها و ائتلافهای سیاسی متضاد نشان میدهد کهاین جریانها دارای اصول مشخص سیاسی نبوده و با توجه به احتمالات موجود تغییر موضع میدهند. البته شاید تغییر و تحول در نگرش احزاب نوعی انعطاف سیاسی قلمداد شود؛ اما بدون شک و شبهه یک جریان سیاسی باثبات فقط میتواند در چهارچوب مصالح تعریف شده خود حرکت کرده و بر همان اساس نیز با دیگر جریانات تعامل کند.
گرچه در دنیای سیاست دست زدن به اتحاد و ائتلاف روشی برای رسیدن به قدرت محسوب میشود؛ اما برای جریانهای پایدار جهانی رعایت خطوط قرمز و اصول اساسی، بیش از رسیدن به قدرت ارزش دارد؛ زیرا زمینهی دستیابی به قدرت همیشه برای گروهها وجود دارد؛ اما با از بین رفتن اصول حاکم در یک حزب، زمینه برای جلب اعتماد مجدد اعضای حزب و بازگشت دوباره به آن ممکن نمیباشد. به همین دلیل است که یک حزب با همهی انعطاف خود نمیتواند خواستههای اعضای خود را نادیده گرفته و برای رسیدن به قدرت بدون توجه به منافع آنها با دیگران متحد شود. در جهان امروز حزب وسیلهای است در خدمت اعضا اما در کشور ما اعضا وسیلهایاند در خدمت به حزب.
تصور میشود که تاریخ مصرف احزاب در کشورما به پایان رسیده است و اتحادها و ائتلافهای جدید دقیقا نشان دهندهی فهم درست رهبران ا
ز وضعیت موجود است. آنها خود بهتر از مردم میدانند که هواداری ندارند تا به قدرت «رای» آنها اعتماد کنند و مجبورند برای رسیدن به قدرت، به دنبال ائتلافهای سیاسی بیخاصیت باشند تا شاید در این راستا بوی قدرت را احساس کنند. عناصر سیاسی فعلی کشور در این زمینه دارای تجربهی فراوانیاند که نمونهی روشن آن در «اتحاد هفتگانه» و «ائتلاف هشتگانه» تبارز یافت، مگر نتیجهی آن چیزی جز نابودی مردم افغانستان بود؟
بعد از آن نیز صحنهی سیاسی کشور شاهد ائتلافهای فراوانی بود و این دور باطل حتا در زمان حاکمیت طالبان نیز تکرار شد؛ اما نتیجهی آن
چیزی جز بدگمانی و بیاعتمادی نبود. مردم نه فقط نسبت به احزاب بیاعتماد شدند، که تجربههای گذشته و رفتارهای چندگانهی سیاستمداران مردم را نسبت به آیندهی کشور نیز با تردید مواجه کرد. سرنوشت ما این شد که با گسترش حس تحقیر، بدبختی، بیسرنوشتی و بدبینی در بین مردم و خصوصا نخبگان جامعه، حس آیندهنگری ما از بین رفته و تلاش برای دوری و فرار از این معضل آغاز شود. همین روند موجب شد که تفکر بیسرنوشتی در دوران طالبان وارد مغز تودههای مردم شده و زمینهی مهاجرت آنها و خصوصا نخبگان را فراهم کند.
با آمدن دولت جدید، ابتدا امید به آینده تقویت شد و ادامهی همان وضعیت میتوانست «انگیزه»ی مردم را زنده کرده و حس اعتماد را به آنان بازگرداند
تا مردم خود سرنوشت خود را به دست بگیرند؛ اما رویکرد جهانی، تهدیدها، رفتار چندقطبی کشورهای همسایه و بیتدبیری دولتمردان باعث شد که امید مردم به یاس تبدیل شود و با ادامهی همین روند، طرح خروج نیروهای خارجی در سال آینده ممکن است نتایج وحشتناکی داشته باشد. گرچه مطرح شدن احتمال بروز جنگهای خانگی و بازگشت مجدد طالبان محال است؛ اما ترویج این افکار از نظر روانی نیز برای افغانستان آثار بدی دارد و موجب میشود که مردم با وجود داشتن امنیت، احساس ناامنی کنند! و در این شرایط هرچه که به 2014 نزدیکتر میشویم، حس بیاعتمادی و بدبینی نیز در بین مردم شدید تر شده و روند بیسرنوشتی و در ادامهی آن مهاجرت نیز خودبهخود تشدید میشود. زیرا مدیریت و سیاست کشور در طول سالهای اخیر به گونهای بوده است که برای بسیاری ارمغانی جز بدبختی به بار نیاورده است و البته فساد حاکم بر کشور برخی را نیز خیلی خوشبخت کرده است! «به سوی استرالیا؛ شاید اینبار رسیدم»! نوشته شده توسط «محمد یاسر» در «بیبیسی» فارسی یک نمونهی خیلی ساده است از اشتیاق مردم افغانستان برای فرار از وضعیت موجود کشور، فرار از حاکمیت سیاسی کنونی و آیندهی مبهم کشور. او از زبان یک مهندس جوان نوشته است:
«وقتی میبینم که چطور جهان به سمت استقلال سیاسی، اقتصادی، عزت و ش
وکت، حرمت و آزادی در حرکت و ما از ابتداییترین امکانات زندگی، خوراک و پوشاک، محروم هستیم، دلیلی برایم باقی نمیماند که باز در افغانستان بمانم.»
بسیاری از افغانها به همین دلیل دل به دریا زده و برای نجات از شرایط موجود
راهی کشورهای دیگر میشوند. نتیجهی این مهاجرتها در بیشتر موارد یا مرگ است یا سرگردانی و یا «دیپورت» شدن؛ اما بیسرنوشتی این فکر را در بین مردم تقویت کرده است که «شاید اینبار رسیدم»! زیرا به گفتهی نویسندهی همان داستان که یکبار از مالزیا به کابل «دیپورت» شده است:
«ماندن در افغانستان به همان اندازه برایم موهوم است که رفتن به استرالیا و دل به دریا زدن. آنجا نقطهی امیدی هست؛ اما اینجا همان چراغ کورسویی که روشن بود نیز خاموش شده است».
ایجاد و تقویت همین نوع افکار سبب شده است که افغانستان با وجود حضور جامعهی جهانی در آن کشور، بیشترین مهاجر را در جهان داشته باشد و روند مهاجرت مردم آن نیز روزبهروز رشد صعودی را طی کند. کافی است که آدم اهل رسانه باشد تا هرروز و در گوشه گوشهی جهان شاهد وضعیت اسفبار و دردناک مهاجران افغانستانی باشد، از ایران گرفته تا پاکستان که یک زخم چرکین کهنه و تلخ قدیمی است، از مالزیا تا استرالیا و از ترکیه تا سوریه و یونان و به گفتهی یکی از دوستان ساکن «ناروی»، امروز به برکت «جهاد»، «خون شهدا» و تلاشهای شبانه روزی حاکمیت «کمونیستها»، «جهادیها» و «طالبان» کشورمان موفق شده است هم به نقطه نقطهی دنیا «آدم» صادر کند، هم «تروریسم» و هم «مواد مخدر» و این یک موفقیت بسیار کلان در عرصهی بینالمللی است که نتایجش را برخی در خارج و برخی در داخل به «جیب» میزنند!
وضعیت فعلی میتواند به این مفهوم باشد که هرکسی که توان مهاجرت داشته از کشور رفته است یا خواهد رفت. آنانی که باقی ماندهاند، یا توان مهاجرت ندارند یا دستشان در «جیب» مردم است و البته خانههایشان در کشورهای بیگانه. برای این افراد هیچکشوری افغانستان نمیشود؛ زیرا فقط در این کشور است که اینان قادرند «ره صد ساله را یکشبه طی کنند!»، و برای این افراد هیچکشوری افغانستان نمیشود؛ زیرا فقط در این کشور است که یک کارمند قادر است بالغ بر یک میلیون دالر دزدی کند! و در کشوری که یک کارمند بانک قادر است یک میلیون دالر دزدی کند، «پیمودن ره صد ساله» خیلی ارزش دارد، آن هم برای کسانی که سرنوشتشان به دست خوشان است!
ادامه دارد…