خالق ابراهیمی
افغانستان از آنجایی که همه میدانیم، محاط به خشکه است، محاط یعنی احاطه شده به خشکه. یک وقت به من گیر ندهید که چرا لغتی استفاده میکنی که خیلیها نمیفهمند. این خشکه را میتوان به هرسمت و سویی کشاند. از تشنگی میشود لب دریا رسید و میشود به سادگی مُرد. به شرط آن که ملت شیرپرور یک کمی از عقل نسواری خود استفاده کند. همانطور که نسوارشان را نم میزنند و با خاکستر یکجا مزهدار میکنند، کمی از مخلفات مغزشان را نیز نمدار کرده و لحظهای بشینند و به خود و ملت بیاندیشند. گفتم خشکه؛ چون از لحاظ جغرافیای طبیعی که همه میدانیم، افغانستان محاط به خشکه است. اما این خشکه بودن زمین افغانستان باعث شده مغز انسانهای این دیار نیز خشک باشد. گرچند کسانی در طول تاریخ این ملت کوشش فراوان نمودهاند که لب تر کنند و سخنی برای فهم گویند. اما این دنیای نامرد است که هربار سخن گفتیم، گفت شما محاط به خشکه هستید و حق سخن ندارید.
من اما کم کم دارم باور میکنم که واقعا این جبر جغرافیایی بر ملت ما تأثیر گذاشته است. زبان ما چنان خشک و بیمعنا است که حال آدم به هم میخورد از شنیدن بعضی چیزها در رسانههای شنیداری و دیداری. وقتی گزارش آب و هوا را میخواند، هاب و هوا، در عین حال را میخوانند در حین حال. میدانید که ما چقدر مشکل داریم. تمام امید ما یک جامعهی مدنی بود که آن را ساختند «جامعهی معدنی». من از صمیم قلب آرزو میکنم که خدا این ملت نجیب را، که تلفظ جدیدی از کلمات را ساختهاند، در قعر دریا غرق کند. نگفتید چرا به دریا غرق شوند؟ به این خاطر که شاید دریا بتواند زبان و مغز این مردم را تر کند و بعدش لغاتها را اول بهجا، بعد درست تلفظ کنند. شما بگویید آمین!
خداوندا، اگر بیداری به من یک کمی پول بده تا به دریا سفر کنم که مغز خودم نیز کمی رو به خشکی گراییده است، از بس خاکهای چیزآلود تنفس کردهام. اصلا به من هیچرحم نکن، به حال این ملت غیور و همیشه در کوههای خشک و بیبار سواد، کمی رحم کن که ذلت هم از خود نهایتی دارد. امروز کاملا ناامید شدم که عکس وکیل پُرافتخار خود را دیدم پیش رییس مجلس سجده میکرد، آن هم بدون وضو. وقتی احوالش را جویا شدم که چرا چنین عمل قبیح و خلاف شریعت امت مسلمه را انجام دادی، یک جواب داشت و آن هم بهانهی محاط به خشکه بودن افغانستان. وقتی از وزیر اقتصاد و صنایع سوال میکنند که شما میخواهید از طریق وزارت کاری برای مردم انجام دهید یا از طریق حزب؟ ایشان میگوید که من از طریق حزب خدمات شایانی ارائه خواهم کرد؛ این هم دلیل خوبی از محاط به خشکه بودن سرزمین همیشه در جنگمان.
افغانستان تورا تعویذ کنم و در گردن بیاویزم که از شر آدمهای این چنینی رهایی یابی. وقتی سوسیالیست صوفی میشود، من از شرم چنان خودم را با شلاق میزنم که نپرس. وقتی رییس جمهور از خواب گران بیدار میشود و یک چیز الکی تحویل رسانهها میدهد، باور کنید که آسمان وطن یکسره خاک میبارد. شاعری که زمانی کمونیست بوده و حالا برای رهبر جهادی سوگنامه مینویسد، از عجایب روزگار است هموطن، و دعای آخر این که: خدایا پیروان فیسبوکیم را از من رازی بگردان! و شما بگویید آمین. کار من نقد کردن است و در این صورت امکان دارد سوژهی نقد خودم باشم یا هرکسی دیگر. ملت غیور فیسبوکی، این را بدانید که هیچچیزی در این دنیا مقدس نیست، که قابل نقد نباشد. بازهم آمین یادتان نرود.