خبرنگارناراضی- 70

هادی دریابی

اگر در کنار لیست‎های پخش شده، نام مُلا برادر جان می‎بود، خیلی خوش‌حال می‎شدم تا این ‎که خبر آزاد شدنش را می‎شنیدم. البته کسانی که برای آزادی ایشان تلاش کردند، باید دست مبارک‌شان را بوسید و یک بره‌ی سیاه پیش سید جرکیتو بُرده و قربانی کرد. انشاالله که صد سال سیاه دیگر زنده باشند. منظورم این بود که‌ برادرانی که برای برادری دل‌تنگ بودند، حق داشتند که برای دیدن و آزادی ایشان تلاش کنند؛ چون برادر است دیگر. از قدیم گفته‌اند که «بد برادر داشته باشی، ولی بی‌برادر نباشی»؛ فرقی نمی‌کند که راضی باشد یا نباشد. مهم وجود ایشان‌ و سلامتی ریش ایشان است. حقوق زن را به یک تار ریش و حقوق بشر را در تارِ دیگر بسته کند. حقوق اقلیت‎ها را در تارهای‌ بروت نازنینش آویزان کند.

دیدید که مُهره‌ی مار پیش پاکستانی‎ها بوده و ما به هم‌دیگر شک داشتیم. در طول سال‎هایی که می‎شد یک مملکت آباد بسازیم، تمام تلاش‌مان را روی این گذاشتیم‌ که مُهره‌ی مار را پیدا کنیم. این مُهره می‎تواند مشکل امنیتی، سیاسی، اقتصادی و همه‌ی پرابلوم‎‌ها را یک‌شبه حل کند. فقط این‎ که پاکستانی‎ها این مُهره را به کدام سمت لول می‎دهند. گفته‌اند که به هر‌سمت ممکن میشه لول داد، مگر به افغانستان نه. دلیلش کوهستانی بودن افغانستان است. گفته‌اند که با هر‌قدرت ممکن اگر صلح را به افغانستان لول بدهیم، بازهم امیدی نیست که از کوتل گوجگ گذر بتواند. باور کنید این کوهستانی بودن مملکت ما، راه نفوذ صلح را کاملا بسته کرده است. مشکل دیگر، مردم کوهی این سرزمین است که با چیزهای نو هرگز سرِ سازش از خود نشان نمی‎دهند.

یک چند‌روپه ده جیبم دارم. دلم میشه که فردا بروم پیش مولوی آخوند‌زاده‌ی قُمی. فدای‌ جدش شوم، آن‌قدر در پیش گویی‌های امور سیاسی مهارت دارد که اصلا هرچند تعریف کنیم بازهم کم است. یک دفعه خیلی وقت بود، ایشان خواب دیده بودند که کرزی بابا، دموکراسی را به افغانستان می‎آورد. دیدیم که حرف ایشان چقه دقیق برآمد. من می‎روم تا ایشان خواب بنده را تعبیر کند. خواب دیده‌ام‌ که یک گوساله، از سمت جنوب به طرف کابل می‎آید. گاهی اردو گپ می‌زند و گاهی عربی. استغفرالله، من تا حال ندیده بودم که گوساله به زبان بهشت صحبت کند. وقتی نزدیک آمد، دیدم که تکه‌ای سفید بر سر پیچیده است و ادعا می کند که رنگ سفید رنگ صلح است. اما دُم نداشت.

دیگر همه‌چیزش را تقریبا خودم می‎توانم تفسیر کنم. مهم‌ترین مسئله نداشتن دُم این گوساله است. آیا شما در زندگی‌تان گوساله‎‌ای دیده‌اید که دُم نداشته باشد؟ به نظرم غیر‌ممکن می‎رسد. دُم نشان گوساله بودن است، دُم نشان حیوان بودن است. مثلا اگر یک دُم بردارید و به یکی چسپ کنید، می‌بینید که چه هیولای خوبی خواهد بود. وقتی گوساله‎‌ای فرار کند، از دُمش می‎گیرند. وقتی موشی در حال داخل شدن به خانه‌ی‌تان باشد. اول دُمش را زیر دروازه می‎کنید. اما این گوساله‎ی بی‌شاخ و بی‌دُم را به کجای‌ این مملکت پناه دهیم. اورا چطوری اهلی کنیم. او دیوانه‌وار به کوه و بیابان پناه خواهد بُرد و با غرور گوساله‌مانندش به این سمت و آن سمت یورش می‌کند. رفیقم می‌گوید که این خواب تو بیش‌تر به همان مُهره‌ای می‎ماند که پاکستانی‎ها به سمت افغانستان لول داده‌اند. از آن‌جایی که مُهره شاخ و دُم ندارد، یک کمی حرف دوستم به واقعیت نزدیک است. ولی اگر به جای‌ مُهره، گوساله فرستاده باشند چه کار کنیم؟ جوابش را باید بروم از مولوی بپرسم. او حتما می‎داند وقتی که گوساله‌ای ادعای صلح کند، یعنی چه؟ وقتی گوساله‎‌ای بشارت بهشت دهد، یعنی چه؟ و آیا کرزی می‎تواند به ایشان هم برادر جان خطاب کند؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *